سوریه، افغانستان جدید


از ابتدای اعتراضات مردم سوریه به خاندان و حکومت بشار اسد، همیشه این سوال را داشتم که چرا این کشور مانند سایر کشورهای عربی که دچار بهار عربی شدند و بعد از گذشت زمان قابل قبولی به نتیجه (سرنگونی نظام قبل) نرسید.
الان هم بعد از گذشت 20 ماه از اعتراضات و جنگ داخلی همچنان هیچ نیروی برنده یا غالبی دیده نمیشود و همچنان اخبار پیروزی هر دوطرف ضد و نقیض است.

چرا کشورهای غربی مانند حمله هوایی به قزافی رژیم اسد را زمینگیر نمیکنند و زمینه حمله مخالفان را آماده نمیکنند؟
چرا حتی کمک های مالی و نظامی به مخالفان در حد چند کشور عربی و ترکیه و محدود باقی مانده و همچنین به نظر میرسد که کمک های اطلاعاتی- نظامی هم به این گروه داده نمیشود؟
و در کل اینکه چرا نه رژیم بشار اسد غالب میشود و نه مخالفان؟

به نظر من کلید حل ماجرا در ماهیت خود جنگ نهفته است. اینکه جنگ به ماهو جنگ اولین و مهمترین تاثیری که دارد تضعیف شدید کشور یا کشورهای درگیر جنگ است.
نمونه این تاثیرات کم نیست از زمان جنگ جهانی دوم و ضعف کشورهای درگیر بعد از آن. تا جنگ 8 ساله ایران و عراق که هردو کشورهای بسیار قدرتمند نظامی منطقه بودند قبل از جنگ و تبدیل شدنشان به کشورهای ضعیف حتی با داشتن نفت. و همینطور بهترین مثال آشنا، "جنگ داخلی افغانستان". کشوری که امروز به نظر میرسد از دوران ابتدای قرن 20ام به دنیای امروز پرتاب شده است، از شدت ضعف و عقب ماندگی در همه زمینه ها.
حالا میشود به وضعیت سوریه نگاهی بهتر کرد. سوریه به عنوان کشوری مسلمان، نسبتا وسیع و مهم در منطقه، و البته هم مرز با اسراییل و دارای گرایش به بلوک شرق. بهترین گزینه اش ضعیف بودنش است هم برای همسایگان -اسراییل- هم برای غرب. چرا که نه بشاراسد چموش و نه مسلمانان سلفی تندرو هیچکدام امنیت لازم را بوجود نمی آورند.

امروز برای از میان بردن این کشور، سیاست هایش و پرتاب به 20 سال قبل حتی نیازی به تحریم هم ندارد. جنگ داخلی سریعترین گزینه از بین بردن یکی از مهمترین متحدان روسیه و چین -و البته ایران- است.
با کمترین هزینه، ضعیف ترین سوریه تاریخ بوجود خواهد آمد. همین هزینه اندک تخریب هم بر دوش غرب نخواهد بود و از چاههای نفت کشورهای مسلمان حوزه خلیج فارس استخراج میشود!

به جرات میشود گفت که سوریه بعد از 3 الی 4 سال جنگ داخلی دیگر هیچ ارزشی برای هیچ کشوری از نظر استراتژیک نخواهد داشت و خصوصا بدون داشتن منابعی مثل نفت که درآمد اصلی کشورهای منطقه است همیشه نیازمند کمک های خارجی خواهد ماند (به نسبت جمعیت و اقتصاد، منابع نفت اندکی دارد). و البته بدیهی است در آن زمان هم هرکشوری که ثروتمندتر باشد سهم بیشتری در قدرت داخلی سوریه را خواهد داشت، که همزمان با سیستم تحریم های ایران، از الان میتوان گفت که ایران از این معادلات بیرون است، خصوصا در رقابت با رقبایی مانند عربستان سعودی، قطر، ترکیه و اسراییل.

در مجموع آنکه برخلاف نظر استراتژیست های ایرانی (اگر بشود این اسم را رویشان گذاشت!)، می توان گفت که سوریه از اکنون مهره ای سوخته است نه بدلیل آنکه حکومت اسد ساقط میشود، بلکه بدلیل جنگی فرسایشی که حتی اگر بشار اسد هم باقی بماند دیگر قدرت تاثیر گذاری بر داخل کشورش را هم از دست میدهد چه برسد به دخالت و فشار خارجی.
نمونه واضح این بی خاصیتی را هم در جنگ اخیر اسراییل- حماس دیدیم که تقریبا بشاراسد و سوریه هیچ اسم و موضع و اثری نداشتند و به قولی "بود و نبودشان هیچ فرقی نداشت".
با ادامه روند کنونی پیش بینی میکنم که در آینده هم از این بی خاصیت تر شده و حتی نیازمند کمک های خارجی برای زندگی روزمره شوند. این دقیقا از بین رفتن غرور و هویت و ارزش یک ملت است که به بهای از میان بردن سیاست یک حکومت بدست آمده.

شاید اگر بشاراسد عاقلتر بود نه برای نجات شخص خودش و اطرافیان و مردم، بلکه برای نسل آینده سوریه از قدرت بزودی کنار میرفت. تا سرنوشت مردمش روز به روز به افغانستان شبیه نشود.

اشتباهات آیت الله خامنه ای


یک رهبر به عنوان بالاترین شخصیت حقیقی یک کشور، با داشتن بیشترین اختیارات و امکانات تصمیم گیری معمولا کم اشتباه ترین تصمیم گیری ها را بایستی داشته باشد. در تمامی کشورها چه سیستم انتخابی حکومتی و چه دیکتاتوری این شخص اول ها مهمترین حرف ها و بهترین آنها را بیان میکنند.

با این مقدمه، آیت الله خامنه ای  با اینکه قوی ترین سیستم های اطلاعاتی -موازی- و بی چالش ترین و مهمترین جایگاه تصمیم گیری را دارد. (هم از نظر ایدولوژیک بی نظیر است، هم از نظر عدم پاسخگویی به فرد یا دستگاه دیگر). اما تصمیمات بوضوح غلطی میگیرد. منظورم از غلط، صرفا از نظر جامعه ایرانی و منفعت مردم نیست بلکه در اینجا صرفا نگاه به منافع شخص خود ایشان دارم.

تصمیمات غلطی که باعث شده روز به روز جایگاه و قداست خودش را از دست بدهد. دلیل هم اینکه اطرافیان او و جمیع خاکساران هم بدلیل حس این ضعف ایشان، بیش از پیش سعی میکنند که رنگ آسمانی و ماورائی به او بدهند که تضاد این رفتار خامنه ای با تقدس ساختگی مریدان باعث خنده مردم شده که باز هم ازدست رفتگی بیشتر جلال و جبروت را بدنبال دارد.

اینکه علت این تصمیمات "بشدت اشتباه" چیست را تنها گذر زمان مشخص میکند و تمامی دلائل تنها حدس و گمان افراد است.
میتوان گفت که شروع این زنجیره از اشتباهات فاحش از شب انتخابات سال 88 با اعلام تبریک به احمدی نژاد شروع شد که البته کمرنگ بود و در 30 خرداد همان سال بطور آشکار و به تعبیری به شکل خودکشی سیاسی انجام شد. آنهم بعد از دیدن واکنش مردم به صحبت های اولیه و رفتار ایشان.
از آن روز تا امروز که بیش از 3 سال می گذرد کمابیش این اشتباهات وجود داشته اما نقطه عطف دیگر این صحبت ها  در سخنرانی اخیر ایشان در جمع بسیجیان بود که  آشکارا از عملکرد احمدی نژاد در مقابل سوال مجلس حمایت کرد. به جرات میتوان گفت که این اشتباه بزرگ بعد از آن نماز جمعه تاریخی بزرگترین اشتباه روزهای معاصر خامنه ای است، اگر نگوییم بزرگتر.

اما چرا این حرف را میزنم. علت در این است که این بار مجلس نه به قصد استیضاح بلکه تنها به خاطر موضوعات اقتصادی پیش پا افتاده در ظاهر و البته اعاده حیثیت -از دست رفته- در مقابل او و احتمالا طرح چند پرسش پیش پا افتاده قصد دعوت از احمدی نژاد را داشت که با این واکنش رهبر مواجه شد. و به عبارت دیگر پس از آنهمه تبلیغات داخلی جهت پرسش از دولت، این رفتار خامنه ای تنها تمامی مسئولیت های ناکامی های اقتصادی دولت را به گردن وی انداخت نه بیشتر.
مساله ای که خامنه ای برای جلوگیری از آن و البته جلوگیری از افشای سایر ناکامی های حکومت انجام داد!

حالا دیگر تا آخرین اعضای بسیج -که اتفاقا بسیارشان بدلایل اقتصادی در آنجا جمع شده اند- فهمیدند که علیرغم تمامی شعارهای منزه بودن رهبر از مشکلات اقتصادی ایشان بیشترین تقصیر را در این مشکلاتشان دارد.
به این دلیل میگویم بسیجیان، چرا که تا قبل از این سایر اقشار مردم متوجه این اشتباهات شده بودند. و البته این بزرگترین خرابکاری خامنه ای برعلیه خودش آنهم در مناسبت محرم بود که همه مداحان و گسیل شدگان میان مردم، بایستی به این نکته "که رهبر -برخلاف تبلیغات رسانه های بیگانه-هیچ تقصیری در مشکلات اقتصادی ندارند" بکنند.

 این اتفاق شاید هم ردیف اتفاقات قبلی شخصیت و شوکت خامنه ای را در مقیاس وسیع تری از بین خواهد برد به چند دلیل:

1 مسایل قبل بیشتر سیاسی بود و درک مردم از مسایل سیاسی متفاوت است.
2 مشکلات اقتصادی برخلاف مشکلات سیاسی بدون نیاز به هیچ واسطه و رسانه ای درک میشوند.
3 افراد بمراتب بیشتر و با ضریب هوشی پایین تری مشکلات اقتصادی را درک میکنند.
4 جبهه مقابل خامنه ای در اتفاقات قبلی حضوری فعالی در حکومت نداشتند اما این بار علاوه بر تمامی آنها بیشتر شخصیت های حکومتی -خودی- در مقابل خامنه ای ایستاده و پنهانی کارشکنی خواهند کرد.
5 در اقتصاد برخلاف سیاست نمیتوان دروغ قابل باور گفت و هرکس صحت اظهارات مسئولین را درجیب خودش لمس خواهد کرد!

به دلائل ذکر شده این بار پوشاندن و توجیه رفتار رهبر در دستگاههای تحت نظر ایشان بسیار سخت تر تا حد غیرقابل باور خواهد بود و باید شخصیت معصوم و ضداشتباه وی دقیقا همطراز خدا قرار گیرد تا توجیه پذیر باشد این رفتار ها.

در نهایت اینکه این اشتباه آیت الله خامنه ای از سلسله آخرین اشتباهات هر رهبر خودکامه است اما شخصا از بی درایت بودن رهبر ایران اصلا خوشنود نیستم گرچه خوشحالم که خامنه ای آخرین "رهبرِ پادشاه گونه" ایران خواهد بود.

آتش بس بخاطر مصر

به نظر میرسد که آتش بس میان حماس و اسراییل با میانجیگری مصر و البته بنا به نظر عقلای دو طرف - قبلا هم گفتم که بدلیل نقش پررنگ تر اسراییل با صلاحدید آنها- انجام شد.
میتوان گفت مهمترین عاملی که باعث این آتش بس شده است وضعیت متزلزل اسراییل، بعد از از میان رفتن توافق هایش با مصر -خطری که با ادامه درگیری ها احتمال بیشتری پیدا میکرد رخ دهد- است. هرچه باشد مرسی از جناح اخوان المسلمین است و خط فکری تاریخی این گروه در جهت ضدیت با اسراییل بوده و یکی از دلائل اپوزیسیون بودن زمان مبارک هم همین مقاوت علیه اسراییل است (برخلاف رفتار حکومت قبل) و همچنین پیروزیشان در انتخابات مصر. پس نهایتا در بین دوراهی حماس - اسرائیل به احتمال قریب به یقین در طرف حماس خواهد ایستاد. حتی ممکن بود به نابودی قدرتش و تشنج در مصر هم منتهی بشود.

این آتش بس حالا از طرف حماس و ایران به معنای برتری و نشان از قدرت بازدارندگی نظامی حماس تفسیر می شود اما در عمل این راکت های ایرانی حماس نبودند که برنده شدند، برنده اصلی حفظ منافع منطقه ای اسراییل و قدرت لابی مصر و در درجه کمتر ترکیه بود که باعث آتش بس فعلی شده است.
شاید بیشترین منفعت را مرسی (اخوان المسلمین) و مصر کسب کردند که اکنون به شدت و سربلند از زیر فشارهای داخلی و خارجی رها شده اند.
در زیر چهره خوشحال مرسی و وزیرخارجه اش در دیدار با وزیر خارجه امریکا -کلینتون- مشخص است.

مشکلات "جمهوری اسلامی" ایران


این روزها بطور تصاعدی حکومت برای خودکامگان سخت تر می شود و جمهوری اسلامی هم از این وضع مستثنی نیست.
در همین عمر کمی بیش از 3 دهه جمهوری اسلامی، برخورد با مخالفان حکومت بسیار سخت تر و هزینه دار تر میشود. بطور خاص اشاره دارم به قتل "ستار بهشتی" فردی عادی و کم برخوردار از تحصیل و زندگی مانند میلیونها ایرانی دیگر، بدون هیچ رانت و امتیاز ویژه.
اما برخورد با وی بدلیل نوشتن وبلاگ و البته هوشیاری خانواده اش (که اغلب دست کم یا نادیده گرفته میشود). تبدیل می شود به یکی از چالش های حکومت پر چالش ایران. اتفاقی که کمتر از 20 سال پیش شاید همسایه وی هم خبردار نمیشد. حالا به بحث مجلس، دولت و قوه قضاییه بدل می شود حتی بدون واکنش های جهانی.

از طرف دیگر حکومت ایران جهت برخورد با قضیه تنها به تنگ تر کردن فضای تنفسی شهروندان و البته دست آویزی به دروغ متوسل میشود و سعی میکند هر روز خط قرمز ها را تنگ تر کند. گرچه که راه دیگری برای بقای رژیم فعلی خامنه ای با محتوای جمهوری اسلامی باقی نمانده اما دقیقا این روش نتیجه معکوس میدهد چرا که با کوچک تر شدن خط قرمز ها. افراد نزدیک به خط قرمز دوحال بیشتر برایشان نمی ماند یا آنکه با تعطیل عقل -گرچه چندان بهره ای هم ندارند- و بیان حرفهای افراطی تر وضعیتشان را حفظ کنند و خود را در جمع کوچکتر سوار بر اسب قدرت نگه دارند یا ضمن آنکه احساس خطر از بیرون افتادگی از حلقه قدرت میکنند، توان تعطیل مغز را ندارند و بناچار از ترس عقوبت بیرون ماندگی دست و پا زده و تلاش می کنند.
نمونه های افراد اول را در تمامی خبر گذاری های حکومتی می توانید ببینید از بیان کرامات خامنه ای توسط روحانیون مانند ارشد یزدی گرفته تا مصاحبه های اغلب نمایندگان مجلس جهت ابراز خاکساری و سرسپردگی به شخص خامنه ای. اما افراد گروه دوم بیشتر شناخته شده هستند از راس آنها احمدی نژاد تا برادران لاریجانی و پسر مطهری معروف.

و اینگونه هست که روز به روز اوضاع مملکت اعم از اقتصادی و سیاسی و  اجتماعی و .... به هم میریزد. چرا که حتی رییس جمهور فعلی نیز حتی جان خودش را بعد از اتمام دوره اش در امان نمیبیند پس تلاش میکند که برای حفظ بقا هم که شده وقتی میبیند دیگر توان بازی ندارد میز بازی را چپه کند. و همانطور که در کلام مداحان اطراف خامنه ای میبینید رییس جمهور فعلی جمهوری اسلامی هم میشود اپوزیسیون! و برانداز.
قطعا طولی نمی کشد که "جمهوری اسلامی" که از ابتدا اسمش با تناقض معنایی همراه است و دچار تناقض های پی درپی است از هم بپاشد. خصوصا امروز که حتی احمدی نژاد - شخص دوم مملکت- هم در جهت واژگونی می کوشد.

نکته آخر اینکه،
در این میان تحریم ها تنها اثر کاتالیزوری دارند نه بیشتر چرا که ایران مملکت بزرگی هست و مردمی بدون هیچگونه استاندارد زندگی دارد. پس علی القاعده شدید ترین تحریم این مملکت حداقل دهها سال زمان میبرد تا اثر کند (اگر که تازه اثر کند!) مثلا تحریم مطلق ناوگان هوایی. که بعد از 33 سال چندان فشاری خرد کننده ای ایجاد نکرده است.
بنابر این فردا تبلیغات حکومت های خارجی علی الخصوص امریکا جهت تاثیر تحریم ها در فروپاشی جمهوری اسلامی چندان محلی از اعراب ندارد.

جنگ اسراییل - غزه


گرچه آغاز کننده جنگ مشخص نیست و نخواهد شد - که خیلی هم مهم نیست- اما طبق معمول همیشه کسی برنده فرصت ها و تهدید ها خواهد بود که هوش بیشتری داشته باشد و البته قدرت پیش بینی و اجرا.
در شرایط فعلی به نظر می رسد که چه اسراییل شروع کننده بوده باشد چه در پاسخ، آغاز به حمله کرده باشد فرقی نمیکند  چرا که فعلا بهترین موقعیت برای دولت فعلی اسراییل فراهم شده است. به دلایل زیر:

1 این درگیری به نوعی مانور واقعی جهت تمرین ارتش اسراییل تبدیل شده که قدرت عملیات نظامی و اطلاعاتی این رژیم را محک زده و نقاط ضعف را نشان می دهد.

2 از نظر داخلی ساختن بحران هرچند کوچک به حزب افراطی اسراییل کمک می کند که در انتخابات آتی بتواند برنده میدان باشد.

3 از نظر خارجی این تشنج اسم اسراییل را در صدر خبرها قرار میدهد (که مدتی بود اخبار سوریه در صدر قرار داشت) و از این طریق حمایت افکار عمومی و دولت های غربی و بخصوص امریکا را بدست می آورد.
در شرایط حاضر - بخصوص در دوره دوم اوباما- دولت آمریکا بدلیل کسری بودجه تصمیم به کاهش هزینه ها و افزایش مالیات ها دارد و قطعا یکی از مهمترین هزینه ها، هزینه های کمک های نظامی به اسراییل است که با این اتفاق اسراییل پیامی روشن جهت نه تنها توقف بلکه افزایش کمک ها به این کشور می رساند.

4 بررسی توان نظامی گروه های اسلامی اطراف مرزهای اسراییل که درصورت درگیری با ایران به نفع ایران وارد جنگ با اسراییل خواهند شد.
و البته تمام دلخوشی و امید دفاعی ایران به این گروه هاست که به همین دلیل هم همچنان از جسد سیاسی دولت بشار اسد در سوریه دل نمیکند. (در پست دیگری به آن می پردازم).

5 گرچه که دولتمردان اسراییل برخلاف همقطاران ایرانی کمتر حرف زده و پیام داده و بیشتر عمل می کنند اما این درگیری و سیستم دفاعی اسراییل پیام روشنی به تهدید های موشکی ایران میدهد.
تقریبا تمامی موشک های پرتاب شده به سمت تل آویو بجز یکی در هوا منهدم شده اند (توسط سیستم گنبد آهنین). احتمال هم دارد که اسراییل از برخورد سایر موشک های کوچکتر به شهرهای جنوب اسراییل جلوگیری نمیکند جهت افروخته نگه داشتن آتش جنگ.
چرا که عملا تعداد 3 نفر کشته حاصل پرتاب حدود 1000 راکت ریز و درشت امری بغایت مضحک است! یعنی به ازای هر 350 موشک یک نفر کشته شده! که فکر کنم تعداد کشته های یک خودرو از هر 1000 خودرو در تصادفات رانندگی از این آمار بیشتر باشد!

بطور کلی دولت اسراییل هم مانند دولت جمهوری اسلامی زمانی در اوج قدرت است که دارای دشمن باشد. به همین دلیل است که بسیاری آن را کمک های متقابل حکومت ایران و اسراییل به هم  تفسیر میکنند و این دشمنی به وجود هردو گروه افراطی در قدرت کمک کرده و میکند.

از طرف دیگر حمله فشرده و پیوسته به غزه تنها به هدف از بین بردن زیر ساخت ها و ضعیف کردن حماس از لحاظ لجستیکی و نظامی می باشد که ناگفته پیداست تعداد بیش از 100 کشته - برای اسراییلی که تنها فرد هدف را طوری میکشد که نفرات بغل هم آسیب نبینند- نشان دهنده حجم بالای حملات اسراییل است.
در نهایت آنکه، چه این جنگ امروز تمام شود و چه چند هفته دیگر (جنگ های سرزمین های کوچک همانطور که سریع آغاز میشوند سریع هم پایان میابند) اسراییل منافع بیشتری کسب کرده است.

یک سال دوری از وبلاگ و گردگیری دوباره!


امروز یک سال از آخرین پست قبلی می گذرد و خب در طول این مدت حوادث زیادی رخ داده است. با این گرایش که برآیند اتفاقات جهت رکود و منفی داشته اند در کوتاه مدت و قطعا روندی از بهبود و ثبات در بلند مدت. البته نیاز به شکافتن این مطلب هست که دقیقا منظور چیست و مصداق بیرونی این صحبت کدام است. که در دنباله مطالب سعی میکنم به ان هم بپردازم در پست های بعدی.
اما برای آغاز دوباره بهتر است نگاهی گذرا به اتفاقات اخیر بیاندازیم که البته کمی هم مشوق من بودند در نوشتن دوباره و گردگیری کردن این خانه. از مسائل اقتصادی و مشکلات تحریم ها و به تبع آن مشکلات اجتماعی و امنیتی گرفته تا بی هدفی و گیجی مسئولان جمهوری اسلامی و حوادث منطقه ای و جهانی.

شاید روزی که انگیزه نوشتن را از دست دادم بیشتر مشکل شخصی ام ناشی از رکود ناشی از ثبات شرایط در وضعیت بد بود که سیستم با شیبی ثابت به سمت سقوط میرفت. و دیگر حضور و عدم حضور وبلاگی چون من تاثیری روند اجتماعی نداشت. و بیشتر شاید از باب خبر رسانی اهمیت داشت. که دیگران بهتر و کاملتر این وظیفه را انجام می دادند.
اما امروز بنا بر شواهد و البته حسی که دارم حضور هر فرد در جامعه چه مجازی و چه واقعی پر اثر و مایه تغیراتی خواهد بود.
حالا اینکه تشخیص امروز من مصادف شده با یک سالگی دوری -از وبلاگ- کاملا تصادفی هست. در سالگرد دوری از وبلاگ -اگه نگم سالمرگ!- بنا به یمن ماجرا شاید!

به هر صورت خوشحالم که باز هم اینجا هستم و امیدوارم بتوانم نقشی هرچند کوچک در جامعه ایرانی داشته باشم. تا چه پیش آید...

سخنی از حافظ:

بر سر آنم که گر ز دست برآيد     دست به کاری زنم که غصه سر آيد