افزایش قیمت بنزین و خودروسازهای پراشتها


خبر افزایش قیمت بنزین باز هم مردم رو به جایگاه ها کشاند تا باک ها و دبه ها را لبالب پر کنند که شاید چند روزی از هجوم گرانی قیمت ها در امان باشند.
البته بر طبق مصوبات مجلس و تصمیمات دولت این اولین بخش از 3 بخش افزایش قیمت بنزین در سال جاری است و هنوز حدود 30 درصد دیگر افزایش قیمت بنزین در راه خواهد بود!
5 درصد آن به عنوان عوارض مصرف و 25 درصد مابقی به عنوان حق العمل جایگاه داران. البته این افزایش های متوالی بستگی بسیاری به واکنش مردم و بازار به تبعات مرحله اول خواهد داشت و ممکن است مانند سایر طرح های ناکام دولت اجرایی نشود.

شاید قیمت 1000 تومان برای هر لیتر بنزین در مقایسه با قیمت بنزین جهانی چندان گران نباشد. چرا که با افزایش قیمت دلار، هم اکنون نرخ هر لیتر بنزین معادل یک سوم دلار یا 35 سنت است، که در بازار جهانی از ارزان ترین ها به حساب می آید. اما آیا این حق دولت است که قیمت بنزین را نزدیک به واقعیت کند یا حتی واقعی کند؟
در جواب این سوال باید پرسید که آیا مردم به همان نسبت جهانی دسترسی به حمل و نقل عمومی یا خودروهای بسیار کم مصرف و گاها بدون نیاز به بنزین دارند؟

نگاهی به تاریخچه صنعت خودرو و به تبع آن بنزین نشان می دهد که همیشه "سوخت ارزان" و "تعرفه واردات بالای خودرو"-گاهی ممنوعیت واردات-، در جهت حمایت از صنعت نوظهور خودرو سازی ایران وجود داشته است. صنعتی که قرار بود روزی خود گرداننده چرخ اقتصاد مملکت باشد وبال گردن مردم و دولت شده است. همین تاریخچه نشان می دهد که این حمایت ها در مقابل "فضای رقابتی جهانی" نه تنها باعث رشد نشد که باعث شده صنعت خودروسازی ایران از مرحله جنینی هیچگاه فراتر نرود و امروز مانند جنین مرده 50 ساله ای باشد که هر لحظه خروج آن از رحم دولت و  قطع حمایت تعرفه ای از او باعث مرگش می شود.

اینکه چرا صنعت خودروسازی با چنان اهداف روشنی اینچنین عقب افتاده است و بررسی عوامل سیاسی و فساد مدیریتی و غیره آن موضوع بحث ما نیست. تنها صحبت این است که اگر دولت می خواهد مالیات ناپیدای افزایش قیمت سوخت را از مردم بگیرد، شایسته است که دیگر این موجود مرده را با خود حمل نکند و هزینه های نگهداری آن را به مردم تحمیل نکند.
چرا که علاوه بر خسارت مالی مستقیم به دولت و مردم، مسئول آلودگی هوای شهرها (بیماریهای مترتب با آن)، خسارات هنگفت جانی (بیش از جنگ ایران و عراق!) و اتلاف سرمایه و نیروی انسانی ارزشمند کشور را در کارنامه دارد.

یک روز دولتی در ایران باید این تصمیم سخت و حیاتی را بگیرد و بند ناف این موجود ناقص الخلقه را از اقتصاد ایران ببُرد، که هرچه زودتر این اتفاق رخ دهد، خسارتش کمتر خواهد بود.

اگر بجای حمایت های نابجا و غلط دولت در این سالها بر صنعت خودروسازی (که امروزه امری بسیار تخصصی شده و فاصله قافله جهانی از خودروسازی -بخوانید مونتاژکاری- داخلی روز به روز بیشتر می شود) بر صنعت نفت و پتروشیمی حمایت اعمال می شد. علاوه بر رقابت موثر در بازارهای جهانی با فرآورده های نفتی به جای خام فروشی نفت، حتی می توانست قیمت فروش داخلی محصولات نفتی مان مانند بنزین، هماهنگ با قیمت منطقه ای و جهان باشد.

در عوض مردم اختیار خرید خودروهای "کم مصرف و امن" مطابق سلیقه و بهینه با زندگی شان را داشتند. آن زمان:
نه دولت مجبور به پرداخت یارانه های کلان سوخت به مردم بود،
نه ضرر خودروسازان داخلی از جیب دولت -مردم- خارج می شد،
و نه آلودگی هوای شهرها و متعاقب آن هزینه های درمان بر گردن دولت -مردم- می افتاد.

خسارات تصادفات و از میان رفتن مال و جان مردم کمتر بود،
همچنین در بسیاری از هزینه های اورژانس و درمان مجروحان سوانح صرفه جویی می شد.
و همینطور درآمد دولت بابت فروش سوخت بمراتب بیشتر و کیفیت سوخت بهتر بود.
قابل تصور است که در آن زمان خودروسازان نیز محصولات با کیفیتی در حد نمونه های خارجی تولید می کردند و با قیمت های رقابتی به بازار می آوردند. یا در بدترین حالت همین وضعیت مونتاژ کاری وجود داشت منهای مافیای عظیم خودروسازی که از سود کلان فروش خودروهای "اسقاطی نو" بوجود آمده اند و تا درون بیت رهبری نفوذ دارند.

افزایش قیمت سوخت همزمان با تحمیل خودروی پرمصرف، ناامن، آلوده کننده و بی کیفیت داخلی به مصرف کننده، سخنی گزاف و تحمیل فشار اضافه به مردم است که بزودی باید تغیر کند.
اگر دولت در نرخ گذاری بنزین به قیمت جهانی نگاه می کند چرا در کیفیت و قیمت خودرو تابع آن نیست؟
تا چه روزی مردم باید قربانی سیاست های غلط دولت در حمایت از "مافیای خودروسازی داخلی" باشند؟
سوالاتی که باید دولتمردان و نمایندگان حقیقی مردم جوابی برای آن بیابند.

پی نوشت:
1- خودروی بالا محصول شرکت فورد امریکاست با مصرف تنها 5 لیتر درهر 100 کیلومتر ثابت در شهر و جاده!
2- عوامل دیگری مانند دستمزد، رفاه، امنیت اجتماعی و... در مبحث جهانی شدن قیمت ها باید در نظر گرفته شود که بررسی آنها خود فرصتی جداگانه طلب می کند.

مردم بلاتکلیف، عامل ناموفق بودن طرح های دولت

در زمان ریاست جمهوری احمدی نژاد، یکی از انتقاداتی که به او مطرح می شد، حذف نظام برنامه ریزی و انجام کارهای خلق الساعه بود. البته بخشی از این بی برنامگی ها به پای روحیه رییس جمهور برای در صدر اخبار بودن گذاشته می شد و بخش دیگر به پای بی نظمی ذاتی جمهوری اسلامی.
با روی کار آمدن دولت "تدبیر و امید" که بخش تدبیر به نشان از مدیریت و تدبیر امور نامگذاری شد، انتظار می رفت که برنامه ریزی و به تبع آن شفافیت افزایش یابد و به قول مردم، "همه تکلیف کارشان را بدانند" خصوصا از نظر اقتصادی.
همینطور انتظار می رفت که صداقت، بیش از پیش به جای مصلحت بنشیند و دولت جدید بتواند اعتماد مردم را جلب کند.

گرچه بعد از روی کار آمدن دولت جدید در بسیاری از موارد -مانند حقوق بشر- وضع بهتر نشد، اما تنها تفاوت اصلی، چرخش سیاست خارجی ایران در مقابل تحریم ها و فشارهای اقتصادی بود که باعث شد اندکی آرامش خاطر به جامعه برگردد. شفافیت بیشتر در مواضع هسته ای باعث کاهش التهاب های اقتصادی و ثبات بیشتر در چند ماه پایانی سال گذشته بود. نماد آن هم ثبات نرخ ارز در حدود 3000 تومان و کاهش آمار -دولتی- تورم مشاهده شد. حتی جناب روحانی سعی کرد که به قول انتخاباتی اش مبنی بر سبد کالا هم جامه عمل بپوشاند که بدلیل فقدان زیرساخت توزیع و اجرا، چندان موفق نبود و با انتقادات شدید مخالفان داخلی اش مواجه شد.

با رسیدن سال جدید و تصمیم دولت بر اجرای فاز دوم هدفمندی و ساماندهی یارانه بگیران، وضعیت اقتصادی نابسامان تر از همیشه شده است. دولت همچنان بعد از پایان ثبت نام اینترنتی یارانه بگیران تعداد آمار واقعی را اعلام نمی کند، در حالی که با توجه به استفاده از سیستم کامپیوتری، می توانست حتی بطور شفاف همگان را لحظه به لحظه از وضعیت ثبت نام آگاه کند.
از سوی دیگر با رسیدن ماه دوم سال -موعد اجرای هدفمندی- همچنان دولت مشخص نکرده که دقیقا فاز دوم هدفمندی را -که با گران شدن سوخت همراه است- در چه تاریخی آغاز خواهد کرد.

بلاتکلیفی مردم، بخش تولید و توزیع، نه تنها ناشی از مبهم بودن زمان اجرا که شامل عدم شفافیت مقدار افزایش نرخ حامل های انرژی هم می شود. سردرگمی در بازار و نبود چشم انداز مشخصی از آینده بسیار نزدیک علاوه بر رنج روحی روانی مردم باعث شده سردرگمی ها بیشتر شود و حتی دامن دولت را در تصمیم گیری ها بگیرد.
به عنوان مثال دولت از مردم خواسته که از یارانه انصراف دهند، تا بر مبنای انصرافی ها تصمیمات بعدی اقتصادی را بگیرد، در حالی که مردم حتی قیمت سوخت هفته دیگر را هم نمی دانند و از سایر تصمیم گیری های کلان اقتصادی دولت حتی در سال جاری مطلع نیستند! از سوی دیگر دولت انتظار دارد "یارانه بگیران" با صداقت و شفافیت، درآمد و مایملک خود را اعلام کنند. در حالی که خود دولت بزرگترین عدم شفافیت و اعتماد را با "اعلام لحظه آخری" تصمیماتش به مردم نشان می دهد.

البته در این مقایسه نباید فراموش کرد که، املاک و درآمد و سایر مایملک هر خانواده شخصی و محرمانه است، در حالی که وضعیت مالی دولت مساله ای عام است و باید برای همگان آشکار باشد. چرا که دولت، نماینده مردم در مدیریت مالی اموال عمومی است. و هرگونه عدم شفافیت دولت، تخطی از وظایفش محسوب می شود.

نتیجه این بلاتکلیفی و عدم شفافیت دولت، حامل یک پیام مهم به مردم است: بی اعتمادی بیشتر مردم به دولت.
و نتیجه این بی اعتمادی نه تنها در بحث اقتصادی مانند یارانه مشخص شده، که در تمامی زمینه های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی هم قابل ردگیری است.
حتی عده ای عدم انصراف مردم از گرفتن یارانه را ناشی از همین بی اعتمادی عمومی به حکومت، تصمیمات آن و جدایی واضح دولت از ملت می دانند.
جایی که مردم حتی حاضر نیستند مدیریت 45 هزار تومان از درآمدشان را به دولت منتخبشان واگذار کنند.

مطالب مرتبط:
چرا حذف یارانه ها کمکی به دولت نمی کند؟

گرفتاری ایران در معضلات فرهنگی معاصر (به بهانه حمله به مقبره ایرانشناس امریکایی)

بسیار از تمدن و تاریخ و فرهنگ ایران تعریف کرده اند، دیده ایم و خوانده ایم. اما آیا ما حقیقتا مردم با فرهنگی هستیم؟ جواب این سوال در تعریف ما از فرهنگ نهفته است.

عده ای فرهنگ را به معنی سابقه تمدن، اصالت و ریشه ملی، و عده ی دیگر تمدن را بر اساس وضعیت کنونی جامعه و انباشته رفتارها و کردارهای جمعی یک ملت تعریف می کنند.
در معیار دوم بعید است که ما دارای فرهنگ شناخته شویم، چرا که رفتارمان با همنوعان، حیوانات، طبیعت و حتی همشهریانمان ناشایست و عموما با نادیده گرفتن حق آنان همراه است. شاهد مدعا هم تخریب طبیعت، رانندگی بی مبالات، نرخ بالای جرایم شفاهی و درگیری فیزیکی مانند متلک پرانی، فحاشی، نزاع های خیابانی و.. است، که هرکدام از ما روزانه شاهد ده ها مورد ازآنان هستیم.
در تعریف اول اما وضع کمی متفاوت است. اگر صرفا شواهد تاریخی را ملاک قرار دهیم، بدلیل قدمت طولانی حیات انسان در فلات ایران، متمدن محسوب می شویم! اما حتی طرفداران این نظریه هم نمی توانند پلی میان آن گذشته درخشان چندهزار ساله، داستانهای تاریخی منقول و کردار مردم امروز بسازند.

وضع فرهنگی ما بیشتر از آنکه متاثر از عملکرد امپراطوری هخامنشی و ساسانی باشد، متاثر از دوران های استبدادی قاجار، پهلوی و جمهوری اسلامی است. حقیقتا هرجا سخن از فرهنگ باشد نباید نگاه ما به گذشته فرهنگیمان بیشتر از این دوران ها برود، چرا که نه از نظر کمیت اسنادی و نه از نظر صحت ادعاها، هیچ ارتباطی میان گذشته درخشان حتی 800 سال پیش با امروز وجود ندارد. اتفاقا شباهت تک تک رفتارهای مردم 150 سال پیش با امروزه که بخشی در خاطرات دولتمردان داخلی و بخشی در سفرنامه های میهمانان خارجی مقیم ایران منعکس شده، شگفت انگیز است.
این شباهت عجیب نه تنها در زندگی و خلقیات روزمره مردم، که حتی در "نوع حکومت" با غلظت متفاوت اما مشابه تکرار شده است. مثلا چاپلوسی قدرتمندان که میراث دوره قاجار و قبل از آن است در دوران پهلوی و بعد از آن در دوره جمهوری اسلامی تکرار شده و وجود دارد. نمونه آن در زمان قاجار القاب فاخر قسمتی از فرهنگ و احترام آمیخته با چاپلوسی بوده به حدی که خرید و فروش القاب هم رایج بوده است. این رویه در تلفظ خاص اسامی شاهان و بزرگان حکومت پهلوی و بعد از آن در "جمهوری اسلامی" با ورژن مذهبی هم دیده می شود به حدی که همچنان حذف لقب های "آیت الله خامنه ای" توهین به او محسوب می شود و مرتکبان -مانند احمد زید آبادی- با مجازات زندان مواجه می شوند.

تصمیم گیری های حکومت هم شباهت های غیر قابل انکاری به هم دارند به حدی که جمهوری اسلامی را می توان ورژن اسلامی شده و غرب ستیز پهلوی نامید. زمانی پهلوی اول حجاب را به زور به زنان ایرانی تحمیل می کرد، امروز همان تفکر از جهت معکوس فشار می آورد. سانسور و اختناق -سیاسی- هم تنها با پیشرفت تکنولوژی رشد کرده است بدون ذره ای تغیر در نگاه مالکیتی حکومت به مردم/رعیت.

ابعاد کلان مدیریتی هم علیرغم شعارهای متفاوت، شبیه است. از اجرای اوامر ملوکانه و فرمایشات رهبری -شخص اول مملکت- و دخالت او در جزیی ترین فعالیت های دولتی گرفته تا نگاه قیم مأبانه دولت و حکومت به مردم و حتی نگاه مظلوم واقع شونده خود مردم به خودشان. علت بقا و موجودیت "جمهوری اسلامی" هم در همین ریشه های فرهنگی نهفته است که امروزه با پوشش مذهبی همچنان تکرار و تبلیغ می شود.

به عنوان مثال، در دوره معاصر رهبری، گروه های فشار و چماقداران "بی مخ" برای مقابله با "قانون" بازتولید شده اند. زباله های فرهنگی دوران پهلوی که مدتی به دور ریخته شده بودند -و متاسفانه نقش کلیدی هم در تاریخ سیاسی ایفا کرده اند- دوباره از مدفن تاریخ بیرون کشیده شده اند و به شکلی سازمان یافته تر استفاده می شوند. هنوز هم ابزار اصلی دیکتاتور جهت تحمیل عقاید خود به زیردستان، روشنفکران و عامه مردم هستند. جایی که دیگر قانون و نهادهای قانونی تر مانند پلیس و سازمان های امنیتی نمی توانند خواسته های او را اجرا کند به کار گرفته می شوند.
به هم ریختن سخنرانی مقامات، حمله به تحصن های دانشجویی، تجمع در مقابل سفارت خانه ها، ضرب و شتم مردم و آسیب رساندن به اموال عمومی، نمونه هایی از فعالیت های آنان است. ایشان بدون مجوز قانونی "آزادانه" فعالیت می کنند و به هیچ نهاد قانونی -حتی تحت نظر رهبر-، بجز خود رهبری پاسخگو نیستند.
با توجه به شباهت بی نظیر ایشان در اطاعت از اوامر ملوکانه/رهبری و بی قانونی، شاید تنها تفاوت این گروه ها در خواستگاه ایشان باشد. گروه فشار در زمان گذشته از پایگاه زورخانه ها و باشگاه های ورزشی برمی خواستند و امروزه از مراکز مذهبی، عزاداری و مساجد.

نکته ظریف تر اینکه از این گروه -حتی بطور تاریخی- برضد اهداف ملی استفاده شده و می شود. نمونه کودتای ضد دولتی علیه مصدق در گذشته و حمله به مقبره ایرانشناس امریکایی در امروز نشان می دهد که چرا دیکتاتوری نمی تواند با میهن دوستی و دموکراسی جمع شود، حتی اگر نقاب های شاهنشاهی یا اسلامی به صورت داشته باشد. مخالفت با خاکسپاری یک ایران شناس فوت شده -علیرغم توافق قانونی-، تنها به معنی مقابله با فرهنگ ایرانی معنا می دهد چرا که یک جسد نه قدرت فعالیت سیاسی دارد و نه فعالیت "ضد حکومتی" که بتوان آن را به نوعی احساس خطر دیکتاتوری مرتبط دانست.

امروزه این گروه حتی پتانسیل آن را دارد که در صورت توافق هسته ای ایران و غرب، و پذیرش مفاد آن از سوی دو طرف، به عنوان مجری غیرقانونی خواسته های رهبر، یکطرفه آن را نادیده بگیرند و دوباره سرنوشت تاریخی تلخ دیگری برای ایران رقم بزنند.

در این میان تنها چشم انداز روشن فرهنگی امروز از پیشرفت تکنولوژی ارتباطی و مهاجرت -اجباری- بخش قابل توجهی از ایرانیان به خارج از کشور ناشی می شود. که توانسته فرهنگ ایرانیان را تحت تاثیر فرهنگ جهانی قرار دهد. این رشد فرهنگی نقاب از چهره حاکمان مستبد می اندازد و موضوعات جدیدی را در جامعه مطرح می کند. همانطور که بخشی تا به امروز شده و همچنان به شکل چشم گیری در حال افزایش است. اهمیت یافتن محیط زیست، حقوق انسانی، حقوق زنان و حتی حقوق اقلیت هایی مانند همجنس گرایان مثال هایی از این تغیرات هستند.

باید توجه داشته باشیم که تاکید آیت الله خامنه ای بر فرهنگ و تقریبا همزمان فشار اتحادیه اروپا بر حکومت ایران در مسایل فرهنگی و اجتماعی ناشی از بُعد جدید فرهنگ شکل گرفته در ایران است. پیشرفتِ اندک و سختی که خوشبختانه بازگشت ناپذیر خواهد بود.

پی نوشت:
1- به شخصه هم فرهنگ غربی و هم فرهنگ ایرانی-اسلامی را دارای مشکلات عدیده ای می دانم که بایستی تاحد امکان از محاسن آن استفاده و از مشکلاتش دوری کرد. به عنوان مثال "کرامت انسانی" از نقاط قوت فرهنگ غربی و "انسجام خانواده" را از نقاط قوت فرهنگ ایرانی است.

چرا حذف یارانه ها کمکی به دولت نمی کند؟


بعد از تعطیلات نوروز و با نزدیک شدن به زمان اجرای هدفمندی مرحله دوم، دولت از هر تریبونی مردم را تشویق به انصراف از دریافت یارانه ها می کند. از سمت دیگر بدلیل عدم شفافیت و فاسد بودن حاکمیت، مردم نمی دانند که آیا انصراف از همین اندک کمک هزینه دولتی کمکی به دولت و در نهایت به خودشان خواهد کرد یا همچنان مانند هزاران میلیارد تومان پول دیگر به مقاصد نامعلوم خواهد رفت.
برای بررسی وضعیت امروز مردم و دولت باید نگاهی داشته باشیم به سابقه نه چندان دراز هدفمندی که از آخر آذر ماه 89 شروع شد.
در آن سال دولت تصمیم گرفت که یارانه پرداختی دولت، بابت کالاهای اساسی، شامل نان و بنزین و سایر کالاهای دولتی مانند برق و آب را بصورت مرحله ای حذف کند، قیمتها را به قیمت جهانی برساند و نصف مبلغ حذف شده را صرف توسعه و نیم دیگر را بطور نقدی به مردم بپردازد. به عبارت دیگر مبلغ دریافتی مردم تنها نیمی از صرفه جویی در هزینه ها بود. با محاسباتی که در آن روزها به مردم ارائه شد قرار بود 30 هزار میلیارد تومان صرفه جویی شود که در آن سال این معادل بودجه عمرانی کل کشور بود و به عبارت دیگر بودجه عمرانی کشور دوبرابر می شد.
این کار دو هدف صرفه جویی و عدالت را هم یدک می کشید، زیرا در این صورت مثلا به افرادی که ماشین نداشتند معادل سهم بنزین یارانه ای، رقم نقدی آن پرداخت می شد و از سوی دیگر، افراد ماشین سوار مراقب مصرف خود می شدند.

اما نتیجه تمامی وعده های رنگارنگ دولت قبل و اهداف برنامه هدفمندی تنها اندکی بهره وری و بهینه سازی در سال اول اجرای برنامه هدفمندی بود، و نه تنها پول های صرفه جویی به زیرساخت های کشور نرسید که موج پولهای نقد اهدایی دولت باعث افزایش تورم شد.  با بی ثباتی در سیاست در سال بعد -و تحریم ها-، هجوم نقدینگی به بازار ارز باعث شد که نرخ برابری ریال به دلار به کمترین حد خود برسد، ارزش پول ملی سقوط کند و علاوه بر مشکلات دیگر ایجاد شده، عملا مرحله اول هدفمندی خنثی شود.

به عبارت دیگر امروز دولت به جای اولش بازگشته، -مثل قبل از طرح هدفمندی- همان مقدار یارانه برای کالاهایش می پردازد و به موازات مبلغ نقدی هم واریز می کند. اما این بار دولت روحانی می خواهد دو سنگ بزرگ را همزمان بردارد. اول آنکه یارانه نقدی نپردازد و دوم قیمت کالاهای دولتی را افزایش دهد و به سطح بعد از هدفمندی مرحله اول و قبل از افزایش نرخ دلار برگرداند.

اما با توجه به جو جامعه و بی اعتمادی مردم به حکومت و همینطور مشکلات مالی این روزها بعید است که بطور انتخابی فردی از افراد یارانه بگیر کم شود، چرا که نه دولت چنان محبوب قلبهاست که خواهش و التماسش تاثیری داشته باشد و نه وضع رفاهی مردم چنان است که -حتی درآمد های میلیونی- احساس امنیت مالی داشته باشند. پس به یقین اگر خبر برسد که تعداد قابل توجهی از یارانه بگیران کم شده اند، ناشی از مشکلات فنی و اجرایی طرح و البته حذف اجباری مردم از سوی دولت خواهد بود.

مهمتر از آن چون وضعیت مالی دولت و کل جمهوری اسلامی واضح نیست، حتی اگر کل یارانه بگیران انصراف دهند، یعنی ماهانه دولت 3500 میلیارد تومان به درآمدش اضافه شود، هیچ تضمینی برای بهبود وضع مردم وجود ندارد. چرا که همین امروز هم درآمد حکومت از فروش نفت و فرآورده های آن مشخص نیست و سهم دولت، سپاه، رهبری بطور مرموزی ناشناخته است. علاوه بر آن رقم هزینه های دولتی، ریخت و پاش ها و برداشت های -بخوانید دزدی های- مسئولان جمهوری اسلامی باعث شده که نتوان برای درآمدهای نامشخص حکومت حد و مرزی پیدا کرد، که حداقل مردم بدانند این چندهزار میلیاردی که صرفه جویی شده در کجا ذخیره یا هزینه می شود.

در شرایط کنونی هیچ شهروندی نمی داند که مبلغ یارانه قطع شده او خرج گلوله های برادران حزب الله در سوریه می شود،  به رفتگر محلشان می رسد یا هزینه کفپوش ویلای فلان مسئول در کانادا خواهد شد؟ تنها چیزی که مشخص است این است که رقم صرفه جویی شده هیچ تناسبی با عمران و آبادی کشور ندارد.
البته عده ای هم معتقدند که این دولت با دولت سابق متفاوت است و دیگر خبری از دزدی های میلیاردی نخواهد بود، در پاسخ باید گفت که اگر قرار باشد تغیری در وضعیت اقتصاد رخ دهد اولین قدم باید شفاف سازی در مورد درآمدهای ناشی از فروش ثروت ملی باشد. سپس دریافت های ارگان های زیر نظر رهبر باید ساماندهی شود و بعد صرفه جویی های نهادهای امنیتی نظامی- اقتصادی، که خرده رقم های آنها بیشتر از کل صرفه جویی های روزانه نان و آب مردم است.
در این حال اگر دولت را جدای از حکومت و سلطنت آیت الله خامنه ای بدانیم باید پرسید که چرا به جای نمایندگی ملت در گرفتن حق مردم از سازمانهای موازی تحت نظر رهبری و سپاه، فشار کسری بودجه را به مردم می آورد؟ و اگر جزیی از حکومت باشد که این مظلوم نمایی و کمبود بودجه، بیشتر نمایشی برای جایگزینی پول نفت از دست رفته -بر اثر تحریم ها- از جیب مردم است. چرا که هیچ هزینه ای از هزینه های نظامی، هسته ای، رسانه ای، کمک های بلاعوض خارجی، و غیره -بجز یک مانور در سال گذشته!- کم نشده است.

در دیدگاه کلی مشکل دولت با افزایش دوره ای نرخ خدمات و کالاها حل نمی شود و برای حل مشکل اقتصادی بطور ریشه ای باید شفافیت و پاسخگویی ایجاد شود. این 5 برنامه موازی با طرح های مردمی نشان دهنده حداقل همراهی حاکمیت با مردم برای بهبود فوری اقتصاد است:

1- مشخص شود که از لحظه خروج نفت از چاه ها یا گرفتن مالیات از مردم، پول آن به کجاها می رود و در نهایت صرف چه چیز شده است.
2- فرآیند خدمات رسانی ناکارآمد دولتی کوچک شود و بخش خصوصی حقیقی با سرمایه های داخلی و خارجی ایجاد شود. (خود به خود رقابت این بخش به افزایش کیفیت، راندمان و پاسخگویی به مردم منجر خواهد شد.)
3- نظارت بر نهادهای زیر نظر رهبری ایجاد شود و اختیارات اقتصادی رهبر مانند پادشاهان دیگر "کشورهای جمهوری" مشخص شود. 
4- سپاه -و سایر ارگان های بهره بردار از رانت- از کلیه فعالیت های اقتصادی کنار گذاشته شوند، خصوصا که امروز مشخص شده -علیرغم تبلیغات- نتوانسته اند حتی در طرح های واگذار شده انحصاری، هیچگونه پیشرفتی داشته باشند.
5- سرمایه گذاران و شرکت های خارجی به ایران دعوت شوند، طرح ها بطور رقابتی به آنها واگذار شود و امنیت -سرمایه- آنان تامین شود.
در کنار چنین طرح های فوری اقتصادی، درخواست از مردم برای همکاری معنا دار خواهد بود و همراهی مردم را در پی خواهد داشت. در غیر اینصورت هر طرح اقتصادی محکوم به شکست است. تبعات شکست اقتصادی نیز می تواند گریبان سیاست های دولت را بگیرد.

پی نوشت:
1- حداقل های بیان شده در وضعیت اقتصادی می تواند فارغ از تحولات سیاسی و آزادی های اجتماعی باشد، حداقل تا زمانی که حکومت تحت فشارهای اقتصادی خارجی و تحریم است.
2- نقدهای بسیاری بر فلسفه هدفمندی و اجرای آن وجود دارد که در این فرصت مجالی برای ذکر آنها نیست.

رویای امپراطوری ایران بعد از قرن ها، (نگاهی متفاوت به قاسم سلیمانی)

قبل از آغاز:
در چند روزه کم خبری ایران و جهان که عموما همراه با نگرانی و انتظار بود (نگرانی و انتظار در ایران بابت سربازان ربوده شده، در آسیا بدلیل هواپیمای گمشده و در اروپا به تحرکات بعدی روسیه در رابطه با اوکراین)، فرصتی فراهم کرد که به بهانه سخنان اخیر قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس، مطالعه ای در مورد وی داشته باشم.
شاید که این برداشت مطابق تصور بسیاری نباشد اما لازم دیدم که در حد بضاعت نگاهی فرا زمانی به او داشته باشم و از انصاف خارج نشوم. پیدا کردن حقیقت در مورد چنین افرادی بسیار سخت است چرا که از یک طرف هواداران متعصبی هستند که شخصیت را تا عرش بالا می برند و از طرف دیگر منتقدانی که بدون توجه به حقیقت مخالفت می کنند.

چند نکته جالب در مورد قاسم سلیمانی وجود دارد که کنجکاوی مرا برای تحقیق بیشتر تحریک کرد. اول سخنرانی اخیر او در 22 بهمن بود که علنا جبهه مقابلش را عربستان و سنی ها ترسیم کرده است. دوم میزان نفوذ او در کشورهای عراق، لبنان، سوریه و سایر گروه های شیعه خارج از ایران بود. سوم سابقه نه چندان خارق العاده و طی نمودن پله های پیشرفت به ترتیب و با نشان دادن لیاقت. و چهارم خصوصیات شخصیتی متضاد او.

با توجه به بیوگرافی  که از او نقل می شود. دارای خانواده ثروتمند یا بهره بردار از رانت اجتماعی مانند روحانیون نیست و حتی در کودکی مجبور می شود بدهی پدر کشاورزش به دولت را که زمینی اعطا شده در اصلاحات ارضی شاه است بپردازد و برای این منظور به شهر -کرمان- می رود و کارگری می کند.
نکته دیگر زندگی او میزان تحصیلاتش است که در هیچ کجا بیشتر از پنجم دبستان ذکر نشده اما با توجه به موقعیت شغلی اش در کرمان -سازمان آب- نشان از حداقل دیپلم دارد. و برخلاف سایر مسئولان نظام، نه او بدنبال مدرک تحصیلی دهان پرکن بوده و نه کسی چنین لقبی به او داده است.
 (شاید در مقام مقایسه بتوان او را با محسن رضایی که تقریبا همسن هستند و از طریق سپاه به مقامی رسیده اند مقایسه کرد. محسن رضایی بعد فرماندهی جنگ ایران و عراق و مناصب بسیار بالای نظامی در جنگ، به دنبال کشیده شدن تشکیلات سپاه به فعالیت های اقتصادی، به تحصیل در اقتصاد علاقه نشان داد و مدرک دکترایش را در سال 79 دریافت کرد و از سال 76 تاکنون از تمامی فعالیت های نظامی اش دست کشیده است!)

نکته مهم دیگر در زندگی قاسم سلیمانی آن است که برخلاف اکثر سردمداران جمهوری اسلامی هیچ سابقه مبارزاتی در زمان شاه ندارد و کاملا شهروندی معمولی -کارمند سازمان آب- بوده است حتی تا 2 سال بعد از انقلاب. (در مقایسه محسن رضایی بدلیل فعالیت های حزبی اش به یکباره توانست از سال 60 تا پایان جنگ فرمانده کل سپاه باشد!)
تمامی سابقه فعالیت های او از بعد از حمله عراق به ایران و رفتن او به جنگ شروع می شود. پیشرفت او در سلسله مراتب نظامی هم بتدریج و پله پله است نه با رانت های قبلی و نفوذ در قدرت. او از فرمانده دسته، تبدیل به فرمانده هم ولایتی هایش می شود و بعدتر گروهان هایی از کرمانی ها را آموزش می دهد و به جنگ می فرستد، تا انتهای جنگ فعالیت او ادامه دارد و در نهایت به فرماندهی لشکر 41 ثارالله کرمان می رسد، که حداکثر پیشرفت او تا پایان جنگ است. بعد از جنگ او بر خلاف سایر فرماندهان -مانند محسن رضایی- به محل سکونتش بر می گردد و او را بدلیل محلی و آشنا بودن به منطقه، مامور مبارزه با اشرار و مواد مخدر در جنوب شرقی ایران و مرز شرق می کنند. از پایان جنگ تا سال 76 او مسئول تامین امنیت، مبارزه با اشرار و باندهای مواد مخدر در مرز ایران و افغانستان می شود و تجربیاتی را از برخورد با طالبان کسب می کند و به تجربیات جنگهای نامنظم در کردستان و خوزستان اضافه می کند. در این سال با تغیراتی در کادر ارشد سپاه مانند خارج شدن افرادی مانند محسن رضایی او به مقام فرماندهی سپاه قدس می رسد.
لازم به ذکر است که سپاه قدس در آن زمان یکپارچگی امروز را نداشته و بر اساس شواهد تنها بخش های جداگانه ای از نیروهای ایران در افغانستان، لبنان، مسلمانان جماهیر شوروی سابق با پراکندگی به زیرشاخه ای به نام سپاه قدس دسته بندی می شدند.

مهم ترین قسمت زندگی قاسم سلیمانی از همین سپاه قدس آغاز می شود. قدرت گرفتن سپاه قدس از سال 76 تاکنون مدیون فرماندهی او بوده است. بعد از حمله امریکا به عراق و افغانستان فرصت بسیاری برای رشد این سپاه خصوصا در عراق فراهم می شود. درصد بالای جمعیت شیعه در عراق، ثروت نفتی و داشتن پایگاه های اصلی مذهب شیعه باعث می شود سپاه قدس پایگاه محکمی در عراق پیدا کند. همینطور در 15 سال گذشته سپاه قدس سرمایه گذاری های زیادی -با توصیه های سلیمانی- در سوریه کرده است. به گفته خود سلیمانی، او تصمیم گیرنده و سیاست گذار ایران، در سیاست خارجی مربوط به عراق، افغانستان، سوریه، لبنان و غزه (و احتمالا مصر بعد از مبارک و شمال افریقا) -و کلا هلال شیعی- است.

بدلیل دیدگاه ایدئولوژیک شیعی قاسم سلیمانی و اعتقادات راسخ وی به مبارزه با اسراییل، او همچنان نوک پیکان حمله سپاه قدس را به سمت اسراییل و غرب  نشانه رفته است. قدرت نمایی او در عراق و افغانستان درمقابل و کنار نیروهای امریکایی تحسین آنان را هم در پی داشته است. او در ابتدا مستقیما با نیروهای امریکایی جنگیده است و مسئول بخشی از ناامنی ها در عراق است، اما با تغیر سیاست امریکا به خروج از عراق، وی کمک های بسیاری به تامین امنیت عراق بعد از امریکا و تسهیل خروج نیروهای امریکایی انجام می دهد. اوج قدرت نمایی او در سال 2006 و جنگ 33 روزه حزب الله با اسراییل است. از این زمان اسم وی به عنوان شخصیتی تاثیر گذار در رسانه های غربی مطرح می شود و حتی در سال 2007 طرح دستگیری و حمله به او در کردستان عراق توسط امریکایی ها ناکام می ماند. او برخلاف سایر فرماندهان ارشد سپاه در تهران مستقر نیست و دائما در حال تردد به مناطق تحت نفوذ خود در کشورهای مختلف است.
در آن سالها در تحلیل های مختلفی از او به عنوان قدرتمندترین مرد عراق و خاورمیانه نام برده می شود که حتی نیروهای امریکایی را از عراق بیرون رانده است.
بعد از بهار عربی، سوریه به محل منازعه سنی و شیعه تبدیل می شود و ایران که سرمایه گذاری بسیاری در سوریه کرده است سلیمانی را مامور حفظ بشار اسد می کند که تاکنون به موفقیت هایی مانند فتح شهر القصیر هم دست یافته است. در ابتدای سرکوب معترضان در سوریه در سال 2011 قاسم سلیمانی بدلیل دخالت در سرکوب ها از سوی امریکا مورد تحریم قرار می گیرد.
زندگی امروزه قاسم سلیمانی بدلایل امنیتی در هاله ابهام است اما در آخرین مراسم عمومی -ختم مادر وی- در سال گذشته، تمامی شخصیت های مهم ایرانی از هر جناح و با هرطرز فکری بجز آیت الله خامنه ای در آن حضور دارند. (مجتبی خامنه ای به نمایندگی خانواده خامنه ای شرکت دارد) که نشان دهنده جایگاه محکم و مهم او در ارکان قدرت امروز جمهوری اسلامی است.

سپاه قدس
سپاه قدس با نام سردار سلیمانی گره خورده است، این سازمان بعد از مدیریت او به نیرویی قوی و چند ملیتی با محوریت شیعه -قرائت ایرانی از اسلام- تبدیل شده است که تنها به شخص آیت الله خامنه ای پاسخگو است. این سازمان هیچ ردیف بودجه رسمی ای در دولت ایران ندارد، اما گزارش می شود که درصد عمده ای از بودجه این سپاه از صادرات رو به افزایش نفت عراق تامین می شود. البته بعید است که از درآمدهای بیت رهبری سهمی نداشته باشد. فرماندهان ارشد این سپاه علاوه بر ایرانی، لبنانی و عراقی هستند -مانند عماد مغنیه (کشته شده)- که همگی در گرایشات شیعی مشترکند. و او با آنها نه تنها ارتباط سازمانی که ارتباط دوستانه دارد.
عکس پسر عماد مغنیه در مراسم ختم مادر قاسم سلیمانی در تهران:  (اولین نفر پشت سر سلیمانی. سلیمانی در حال تشکر از حضور مجتبی خامنه ای)


دیدگاه های او -احتمالا بدلیل حضور طولانی در جنگ ایران و عراق- بشدت تابع گرایشات مذهبی اوست. وی "مراسم راه پیمایی 20 میلیونی شیعیان در کربلا در مراسم "اربعین عاشورا" را قدرت نمایی شیعه در کنار مرزهای عربستان تعبیر می کند".
سخنرانی اخیر وی در 22 بهمن، که به تازگی منتشر شده نشان می دهد که او نگاه جدیدی به سنی ها با محوریت عربستان دارد. و حتی حمایت کشورهای عربی از صدام چه قبل و چه بعد از انقلاب ایران را به دلیل محدود کردن ایران شیعی تفسیر می کند.
قاسم سلیمانی علنا مساله سنی و شیعه را "اقتصادی" بیان کرده و اعتقاد دارد که 70 درصد نفت جهان (شامل مناطق شیعه نشین عربستان، عراق، ایران) در کنترل شیعیان است و تلویحا سایر کشورهای عربی با محوریت عربستان را دشمن دانسته است و دعوا را نه بر سر مسایل سیاسی که بر سر منافع اقتصادی می داند.

نفوذ و موفقیت او در منطقه، به گفته خودش "اوج گیری دوباره جهان اسلام -به محوریت ایران- است، که بعد از افول قدرت مسلمانان از زمان سقوط اندلس در 1492 میلادی تا سقوط قدس در 1967 ادامه داشته است" و او احساس وظیفه ای جهت انسجام جهان اسلام -قرائت شیعی- و بازپس گیری قدس می کند.

اگر نگاه ایدئولوژیک او را در نظر نگیریم یا اساسا "شیعه" را نسخه/ورژن ایرانی اسلام بدانیم، او اولین سردار ایرانی بعد از قرنهاست که دوباره به جنگ اعراب رفته است و سودای امپراطوری ایرانی-شیعی را در سر می پروراند. اگر او بتواند همانطور که قول داده است به بقای بشار اسد در سوریه کمک کند، بزرگترین موفقیت نظامی خارجی ایران در تاریخ چند صد ساله اش رقم خواهد خورد.
در این میان این نکته هم قابل ذکر است که با تشکیلاتی که او ایجاد کرده عملا شانس بقای جمهوری اسلامی در مقابل حمله خارجی را بالا برده است (مسلما بخش عمده پرخاشگری های رهبر ایران به دلیل پشت گرمی به عملکرد سپاه قدس سلیمانی است). از طرف دیگر حتی در صورت سقوط جمهوری اسلامی این تشکیلات می تواند در کشورهای دیگر بخصوص عراق، سوریه و لبنان به حیات خود ادامه دهد.

به جرات می توان گفت که در تمامی اطرافیان آیت الله خامنه ای که عمدتا افرادی فرصت طلب و یا با نسبت های فامیلی هستند، قاسم سلیمانی تنها فردی است که با اثبات شایستگی و لیاقت به این مرتبه رسیده و نه برای استفاده شخصی که در جهت آرمانهای خود و حفظ مولایش -که به آن اعتقاد دارد- فعالیت می کند.

جدا از خوب و بد جهت گیری فکری قاسم سلیمانی، به نظر می رسد بعد از سالها ایران فرمانده نظامی درخور اعتنایی پیدا کرده که در محاسبات نظامی تمام کشورها تاثیر گذار است. شاید اگر او اینقدر تصورات ایدئولوژیک شیعه نداشت، از سوی تمام ایرانیان به عنوان قهرمان ملی شناخته می شد. البته همچنان پتانسیل قهرمان شدن وی خصوصا بعد از مرگش باقیست.

پی نوشت:
1 دیدگاه او در مسایل نظامی خصوصا در زمان جنگ با عراق با دیدگاه محسن رضایی -به عنوان فرمانده جنگ-  در تضاد است. این تفاوت در تسخیر فاو و آخرین عملیات های جنگ هشت ساله مشخص تر است.
2- او صاحب 2 فرزند است و زندگی خانوادگی تقریبا بدون حاشیه ای دارد.(باز هم برخلاف محسن رضایی!)
3- لینک فیلمی که او در غم کشته شدن فرمانده نیروی زمینی سپاه در بغل قالیباف، بچه گانه گریه می کند.

بعد از تحریر:
بالاخره خبر تحویل سربازان ایرانی از سوی حکومت ایران تایید شد. و خوشبختانه نگرانی و انتظار به پایان رسید.