آیا تکلیف سوریه این بار مشخص می شود؟

1- یک ماه از شروع مداخله نظامی روسیه در سوریه نگذشته که پوتین شروع به مذاکره و چانه زنی سیاسی کرده جهت گرفتن امتیاز از غرب و احتمالا معامله بر سر اوکراین و کریمه و اقتصاد روسیه.
شاخص های اقتصادی در روسیه خبر از رکود و فرار سرمایه می دهند و چشم انداز ورشکستگی را نشان می دهند. علیرغم این مشکلات اقتصادی، پوتین تصمیم گرفت که با مداخله در سوریه -که هزینه مضاعفی بر کشور است- شروع به چانه زنی و حل مشکلاتش با غرب بکند. روسیه کشور بزرگیست و ظرفیت بسیاری برای تحمل شرایط وخیم اقتصادی دارد، اما پوتین هم مانند چین و هند و سایر غولهای اقتصادی جهان می داند که حرف آخر را اقتصاد می زند و داشتن پیشرفته ترین زرادخانه نظامی یا حتی مداخله در جنگ سایر کشورها دلیلی بر ابرقدرتی نمی شود/نخواهد بود.

2- افراطی ترین و ایدئولوژیک ترین حکومتها هم بدون داشتن پول، مجبور به تغیر سیاستهایشان هستند. مشکلات اقتصادی حتی "ولی امرمسلمانان جهان" را هم در کهنسالی به نرمش قهرمانی وا می دارد!

از قضا اجلاس اخیر سوریه، که با پیشنهاد روسیه و موافقت امریکا، ایران هم برای اولین بار به آن دعوت شده، جلسه ایست که در آن بزرگترین تولید کنندگان نفت جهان حضور دارند و ایجاد هماهنگی و آشنایی، علیرغم به نتیجه نرسیدن برسر آینده سوریه می تواند مسیر همکاری های اقتصادی و کنترل جریان انرژی را هموار کند. گرچه بعید است که این فرصت برای حل آینده سوریه به آسانی از دست برود و مانند پروژه هسته ای بالاخره راه حلی پیدا خواهد شد که دو قطب عربستان-روسیه را به هم پیوند بزند.

3- بعد از ماه ها بلاتکلیفی در زمین سوریه میان نیروهای هوادار عربستان، ایران، ترکیه و غرب، و جنگهای نیابتی. روسیه در سطح ابرقدرت و بطور مستقیم وارد جنگ سوریه شد و ابتکار عمل را تقریبا از همه طرفها بخصوص ایران گرفت. این از آن جهت مهم است که امروز در میز مذاکرات، ایران دنباله روی روسیه خواهد بود و اولا حضور ایران برای بالابردن قدرت چانه زنی روسها خواهد بود و ثانیا هرچه روسها بپذیرند ایران مجبور به پذیرش است. نیازی به گفتن نیست که چیزی به نام محور مقاومت برای روسیه بی معناست و روسیه اصراری به حفظ بشار اسد یا علیویان سوریه در قدرت حس نمی کند، و از این جهت بین ایران و روسیه تضاد منافع وجود دارد.

4- حضور ایران در این مذاکرات برخلاف تصور حکومت، هیچ خبر خوبی برای آنها نخواهد بود. احتمال می رود که در مذاکرات قبلی 4جانبه- توافقی حاصل شده و برای گرفتن امضا و تعهد ایران و سایر کشورهای کم اثر تر مانند مصر و امارات و.. آنان به این اجلاس دعوت شده اند. خروجی این جلسات هرچه که باشد از نظر بین المللی ایران باید به آنها متعهد باشد. حتی اگر رفتن بشاراسد و حکومتی مخالف "محور مقاومت" باشد. که به احتمال زیاد خواهد بود.

تقریبا بعد از توافق هسته ای و در صورت به سرانجام رسیدن سرنوشت سوریه، سیاست خارجی حکومت اخته خواهد شد. تعهدات بین المللی ایران در همین دوره روحانی به حدی می رسد که دست آیت الله خامنه ای را برای هر شیطنت آتی در منطقه و جهان خواهد بست. منفعت اصلی این وضعیت به جهان و بخصوص به اسراییل خواهد رسید و بخش ایدئولوژیک حکومت در داخل را هم ضعیف خواهد کرد.

پی نوشت:
1- ایران علیرغم هزینه چندین ساله در سوریه، باید دست خالی سوریه را ترک کند و به دستاوردهای برادر بزرگترش -روسیه- دلخوش باشد.
2- ناکامی های سوریه و اشتباهات آیت الله خامنه ای در سیاست خارجی به شکل فشار بر توافق هسته ای بر دولت روحانی درخواهد آمد و این تا پایان دولت روحانی ادامه خواهد داشت. گرچه نارضایتی هواداران افراطی اما اندک آیت الله می تواند به شکل پتانسیلی جمع شود و در زمینه های دیگر بروز پیدا کند.

بشار اسد "تنها" در روسیه

وضعیت سوریه آنقدر آشفته است که سطح بالاتر درگیریهای جدید، هیچ احساسی را بر نمی انگیزد. بیش از سه هفته از حضور نظامی مستقیم روسیه در سوریه گذشته و برخلاف پیش بینی ها هیچ تغیر قابل توجهی رخ نداده است.
گرچه جای مهاجمان و مدافعان عوض شده، اما بر روی زمین هیچ اتفاق چشمگیری نیوفتاده است. بعد از 3 هفته حضور روسیه مشخص شده که این کشور همان سیاست -زمین سوخته- جنگ در افغانستان را در پیش گرفته که در کوتاه مدت و مناطق خالی از جمعیت موفق به نظر می رسد اما در شهرها قابل انجام نیست و در بلند مدت نارضایتی را بالا می برد و موجب شکست مهاجم می شود.
اینطور به نظر می رسد که استراتژی نظامی روسیه، -دولت سوریه- ابتدا حمله هوایی سنگین با هواپیما و بیشتر هلیکوپتر به مواضعی است که نیروهای زمینی قصد فتح آن را دارند و در اصل تخریب هرچه بیشتر آن روستا و منطقه، بعد حمله زمینی با تانک و ادوات سنگین که تا اینجا تقریبا مقاومتی وجود ندارد. اما بعد از پیشروی، پاتک مخالفان باعث توقف و حتی عقب نشینی می شود و اینگونه شده که علیرغم حملات سنگین نیروهای دولتی و پشتیبانی هوایی، پیشروی بسیار کند است.

روسیه در افغانستان تا قبل از مجهز شدن مجاهدین افغان به موشکهای دوش پرتاب استینگر -امریکایی- همین سیستم را اجرا می کرد. هلیکوپترهای سنگین روسی مانند تانک پرنده بر فراز دره ها و کوههای محل اختفای مجاهدین می ایستادند و با شلیک موشک و گلوله، زمین را به آتش می کشیدند و از هر جنبنده ای خالی می کردند و به این شکل پیش می رفتند. (نیازی به ذکر نیست که تلفات در این تاکتیک بسیار بالاست و تخمین زده می شود در جنگ افغانستان و شوروی حدود 3 میلیون افغان کشته شده باشند.) بعد از مجهز شدن مجاهدین افغان به موشکهای استینگر، این سیاست شخم زدن با موشک و جلو رفتن روسها بکل تعطیل شد و اتکای سنگین ارتش شوروی به هلیکوپتر و خلع سلاح آنها موجبات شکست روسیه فراهم شد تا حدی که در عقب نشینی نیروهای روس، بسیاری از ادوات جنگی مانند هلیکوپتر و هواپیما در خاک افغانستان جا ماند.

به این برهه تاریخی اشاره کردم که متذکر شوم که این استراتژی چقدر پرهزینه و کم فایده است و دیگر در کشوری مانند سوریه و سال 2015 فرسوده و بی فایده است.
البته به نظر نمی رسد که روسیه بجز حفظ اسد -در شرایط فعلی- تمایل بیشتری به فتح سوریه داشته باشد و همین که مطمئن شود اسد سقوط نمی کند برایش کافیست. چرا که نفع روسیه نه اشغال نظامی سوریه یا مبارزه با داعش، که داشتن اهرم فشاری برای چانه زنی با غرب است. خصوصا راجع به مسایل مهمتری مثل اوکراین و تحریم و نفت و..

مهمترین نشانه این "استخوان لای زخم" هم این است که درحالی که ترکیه -عضو ناتو- خبر از جلسه اضطراری و بررسی تجاوز جنگنده های روسیه به خاک ترکیه می دهد، چندی نمی گذرد که خبر از توافق میان امریکا و روسیه در پرواز بر فراز سوریه منتشر می شود.

بر روی زمین اما پیشروی کند است و تلفات بالاست. ادامه این روش اگر به دستاورد قابل توجهی منجر نشود، جنگ در حالت تعادل جدید باقی می ماند. دستاورد مهم نیروهای دولتی می تواند بازپس گیری شهر حلب باشد که از نظر تبلیغاتی و روحیه بسیار به احتضار فعلی بشاراسد کمک می کند. اما اشکال اینجاست که وسعت شهر زیاد است و در مناطق شهری نمی توان از حمله سنگین هوایی استفاده کرد.

این وضعیت تعادلی جبهه نبرد اما، برای نیروهای مزدور که در سوریه می جنگند، مخرب است. اجیران ایرانی و افغانی که عمده به طمع پول و کمتر به دلیل ایدئولوژی در سوریه می جنگند، برای کشته شدن و جنگ لایتناهی داوطلب اعزام نیستند و به جنگ برای شغل و کسب درآمد نگاه می کنند - با این تفاوت که این شغل خطرناکتر است و احتمال کشته شدن زیاد- اما اگر این احتمال به قطع تبدیل شود یا جنگ فرسایشی شود، بسرعت روحیه شان را از دست می دهند و دوباره جنگ به حالت قبل باز می گردد (پیشروی کند اما پیوسته مخالفان بشاراسد تا سقوط او).
اما این ماجراجویی و حمایت برای ایران بدون هزینه نیست، روز به روز هزینه به شوق آوردن مزدوران لبنانی و سوری و پاکستانی بالاتر می رود و حمایت از اسد سخت تر. تا حدی که همین امروز هم مقامات رسمی دولت ایران از گزینه های بعد از اسد صحبت می کنند و تنها تمایل دارند که دوران گذار قدرت در سوریه در سایه نفوذ آنها و با حضور اسد برگزار شود. (که احتمالا دستشان برای تقلب در "انتخابات ناگزیر" و روی کار آوردن دولت متمایل به ایران باز باشد).

بشار اسد، بعد از آوارگی میلیونها شهروند سوری و کشتن صدها هزار از آنها به نظر می رسد که به راه حل ایران و روسیه تمکین کرده است. و می داند در هیچ سناریویی، دیگر سهمی از قدرت ندارد. شاید بزرگترین آرزویش امروز این باشد که بتواند در سایه حمایت روسیه از محاکمه "جنایات جنگی" خلاص شود. در این حالت، بعد از ترک قدرت باید خاک سوریه را ترک و احتمالا تا آخر عمر در روسیه زندگی کند.
حتی به نظر می رسد که سفرش به روسیه تضمینی برای فردای بعد از قدرت و احتمالا هماهنگی های آنزمان باشد. چرا که سفری کوتاه، به تنهایی و پر استرس به روسیه هیچ توجیه دیگری نمی تواند داشته باشد.
بشار اسد سرازیری قدرت را لمس کرده و می داند که حضور نظامی 2 کشور خارجی، حتی در صورت پیروزی جنگی، هیچ مشروعیتی برای او ایجاد نمی کند. فعلا او در بهترین حالت کارتی در دست پوتین است، تا زمان موعود وی را به زمین بزند و از حریف امتیاز بگیرد.

پی نوشت:
1- روسیه چندان با حضور داعش مشکلی ندارد. چرا که برخلاف گفته های پوتین، حضور داعش باعث شده که جنگجویان مسلمان چچنی و سایر نقاط روسیه به آن بپیوندند و حداقل تا بقای داعش در آن مناطق بمانند. مگر آنکه به هر دلیل این رزمندگان بخواهند به موطن اصلی شان بازگردند.
2- غرب -بخوانید امریکا- بسادگی افغانستان نمی تواند در سوریه مخالفان را به موشکهای ضدهوایی مانند استینگر مجهز کند، چرا که نزدیکی سوریه به لبنان و اسراییل، و جغرافیای منطقه باعث می شود که هرگونه سلاح استراتژیک بدست هرگروهی برسد و علاوه بر خطر برای اسراییل، این سلاح ها -ضد هوایی- خطر حمله به هواپیماهای غیرنظامی را نیز ایجاد می کند.
خصوصا که هم تجربه در بازپس گیری این سلاح ها از مجاهدین افغان و هم نشت دیگر تجهیزات در سوریه، نشان داده که مگر در حالت اضطراری، غرب تمایلی به تجهیز مخالفان بشار اسد به سلاح های پیشرفته ندارد.
3- درگیری های جدید در اسراییل بارقه های امیدی در حکومت ایران ایجاد کرده که بتواند آرامش را از سرزمین اسراییلی و فلسطینی سلب کند و شاید در بهترین حالت در هیاهوهای منطقه پای اسراییل را هم به درگیری و تلفات باز کند.
4- عکسهای بالا، سفر اخیر بشاراسد به سوریه را نشان می دهد. سفر بشاراسد بدون هیچ "هیات همراه" و تنها با حضور میرزا بنویسی بوده که در تمام تصاویر سربه زیر در حال یادداشت است!

استحاله می شویم!

آیت الله خامنه ای در چند هفته اخیر بسیار فعال بوده و جلسات متعدد و سخنرانی های نسبتا زیادی در این بازه کم از او مخابره شده است.
تقریبا بعد از ماه ها حضور کمرنگ وی، به ناگاه بعد از رد شدن خطر عدم توافق مجلس امریکا با توافق هسته ای، او هم به ناگهان فعال شد و بعد از محول کردن مسئولیت پرونده هسته ای به گردن مجلس در حال پایان، تلاش به بازگشت به اریکه قدرتی کرده، که مدتی بود در سکوت اجباری اش تا حدی به حسن روحانی و دولت رسیده بود.
همینطور بدلیل موضع گیری های دوپهلوی او، مدتی بود که نیروهای وفادار به نظام و عمله حکومتی، دقیقا نمی دانستند که باید چه کنند و شعارهای تجمعات غیرقانونی شان علیه چه کسان یا کشورهایی باشد!

اما هر روز که می گذرد، مشخص می شود که نظر آیت الله چیست و دغدغه های امروزش به کجا بر می گردد. او بدرست دریافته که جمهوری اسلامی به شکل سابق و تحت نظر ربع قرن زمامداری او در آستانه تغیر است و راهی که می رود به "استحاله نظام" ختم خواهد شد.
خشم امروز آیت الله اما هیچ ربطی به داستان همیشگی "تهاجم فرهنگی" و "جنگ نرم" سابق ندارد. چرا که مدتهاست مردم راهشان از حکومت جدا کرده اند و تغیرات بازگشت ناپذیر در جمعیت و فرهنگ اتفاق افتاده و راه برگشتی ندارد. نگرانی های رهبر، امروز به انعکاس صدای مردم در حکومت جمهوری اسلامی باز می گردد.
اینکه دولت به عنوان اولین بخش از "نظام اسلامی" شروع به تغیر سیاست های همیشگی و دشمن ستیزانه آیت الله خامنه ای کرده است و آیت الله از این شکست در ایدئولوژی و آرمانهایش شکایت دارد.

آیت الله خامنه ای دیگر دغدغه اصلی اش موضوعات امروز نیست و می داند که تحت فشار سرنیزه و اقتصاد، مردم امروز هیچ توانی برای مخالفت و تغیر ندارند. اما چیزی که او را برآشفته است، "آینده" است. او دریافته که نسل های جدید دیگر "وفاداری" پدرانشان را به "نظام" ندارند و هیاهوی انقلاب 57 در حال خاموش شدن در صفحات تاریخ است.
تقریبا ترجیع بند نگرانی های او مربوط به آینده "نظام" است، چه استحاله دشمن و چه نیروهای متعهد به نظام.

اما بطور کلی آشفتگی رهبر به دو عامل مهم برمی گردد که اتفاقا در اثر رهبری اشتباه خود وی بوجود آمده است:
اول- پافشاری بر سیاست غلط "آرمانگرایی کور انقلابی" که موجب شده به سخیف ترین شکلی حکومت به بن بست تمام آرمانگرایی ها و شعارهای پوچ و توخالی در مبارزه با استکبار و جامعه فاضله اسلامی برسد، با قبول مذاکره با "بزرگترین دشمن انقلاب، یا همان شیطان بزرگ" و بدتر از آن "رسیدن به تفاهم با دشمن قسم خورده ملت ایران"!
مشخص است که رسیدن به این بن بست سیاسی ممکن نبود بجز با رهبری داهیانه آیت الله خامنه ای و یکدندگی و پافشاری او بر شعارهای تاریخ مصرف گذشته طی 3 دهه گذشته.
دوم- داشتن این تفکر که می توان با افراد متعهد به ایدئولوژی دینی و ولی فقیه به پیشرفت -از نوع اسلامی- رسید. حمایت اخیر رهبر از دانشجویانی که با بورسیه ها و حمایت های دولت به تحصیل ادامه می دهند، نشان از زنده بودن این نگرش در تفکرات آیت الله خامنه ای دارد.

طبیعی است که وقتی رهبر بخواهد مشروعیتش را از آسمان بگیرد و با احکام بدوی تلاش بر اداره یک کشور داشته باشد، افرادی که بدور وی جمع می شوند بتدریج خالی از تخصص و تعقل می شوند و کم کم دغل ترین و شیادترین افراد مقرب ترین خواهند شد، نتیجه این انتخاب، ناکارآمدی حکومت، چنگ زدن بیشتر به دامن دین و در نهایت تنفر بیشتر عموم از دین خواهد بود. همه اینها در حالی است که در جهان امروز حتی داشتن دولتمردانی متخصص و کارآمد هم، تضمینی بر پیشرفت نمی تواند باشد.

استحاله نظام، نوعی تغیرات بنیادین در ساختار قدرت است که بدون تعویض حکومت انجام می گیرد و تقریبا نوع عمیقی از اصلاحات است. بستن مسیر تغیر جامعه باعث شده که خواست عمومی مردم که در دهه 70 به شکل اصلاحات می توانست تحقق یابد، امروز به شکل "استحاله نظام" دغدغه اصلی رهبر شود.
آیت الله خامنه ای توجه ندارد که این تغیرات چه در ظاهر انجام شود و چه بطور مخفی، جریان گذرنده ایست که نمی توان آن را با بخشنامه و سرنیزه متوقف کرد. فشار ظاهری تنها این تغیرات را به عمق می برد و به محض برداشته شدن فشار، این تغیرات دوباره به سطح می آید و خود را آشکار می کند.
دولت و در ادامه بخش متحجر حکومت برای ادامه قدرت راهی ندارد بجز استحاله! چرا که تا امروز از حداکثر زور مدنی برای جلو گرفتن از تغیرات جامعه استفاده شده و دیگر راه عملی برای مقابله با تغیرات وجود ندارد. خصوصا که هم فشار اقتصادی در داخل و هم فشار سیاسی از داخل استفاده از زور بیشتر را ناممکن کرده است.
آیت الله خامنه ای این را دریافته و همچنان تلاش می کند جلوی مسیر تغیرات را سد کند.

پی نوشت:
1-  ساختن تصویری مقدس و خطا ناپذیر از رهبر به عنوان نماینده آسمانی دین -امام- در حاکمیت که باعث شده او هیچ مسئولیتی در سیاستهای تحت فرمانش را نپذیرد و تلاش کند به بن بست رسیدن مذکور را با فرافکنی و عدم پذیرش نیاز به تغیر مرتفع کند
2- شکست آیت الله خامنه ای در سیاست اتمی و ناچاری او از مذاکره با دشمن 25 ساله اش، چنان شکست و خفتی در میان دوستان و دشمنانش ببار آورده که مجبور شده برای نمایش اقتدار حتی پرده از مخفی ترین مراکز موشکی -بخوانید تنها نقطه قوت نیروهای مسلح- بردارد.

خامنه ای سبکتر از هِلیم!

بیش از یک هفته است که آیت الله خامنه ای با هرچه در توان دارد سعی می کند حادثه حج امسال را بزرگنمایی کند و با تهدید حتی نظامی، لشگر به هزیمت رفته ایدئولوژیکش را به هیجان بیاورد.
از اعلام 3 روز عزای عمومی و دستور به تمامی سازمانهای تحت نظر رهبری مانند صدا و سیما و ائمه جماعات، تا خشن ترین سخنان یک فرمانده "کل قوا" به برخورد خشن و نظامی عربستان سعودی در جمع نظامیان.
در مقام واکنش، اما تنها چند ده نفری به اعتراض به جلوی سفارت عربستان رفتند و دیگر هیچ واکنشی دیده نشد.
اگر درنظر بگیریم که معمولا چنین تهدیدی، خصوصا بین دو کشور نفتی، حداقل واکنش بازار جهانی یا حتی داخلی را بهمراه دارد، گویی هیچ کس صدای آیت الله عصبانی ایرانی را نشنیده است، قیمت نفت حتی چند سِنت هم بخاطر ایشان بالا نرفت و به همین طریق ارزش دلار نسبت به ریال کاهش داشت و بازار سهام و طلا هم بدنبال کار خود بودند!

گرچه اخطار "سخت و خشن" رهبر انقلاب، تیتر تمام روزنامه ها و موضوع طنزهای مردم شد، اما عمق نفوذ این سخنان به ضخامت همان کاغذ صفحه اول روزنامه ها باقی ماند و هیچ کس نه از این تهدیدها ترسید و نه آن را جدی گرفت، سخت ترین مشکلی که یک دیکتاتور می تواند با آن مواجه شود: "جدی گرفته نشدن از سوی هیچکس".

البته بار اول  نیست که این اتفاق رخ می دهد، تقریبا 2 سال پیش بود که برای اولین بار تهدیدهای آیت الله خامنه ای هیچ بازخوردی بهمراه نداشت. اما تفاوت آن زمان این بود که مخاطب تهدیدهای شدید آیت الله کشورهای اروپایی و اسراییل بودند. قدرتهایی که هم از نظر مکانی و هم از نظر توان نظامی بمراتب بالاتر از جمهوری اسلامی بودند، و تهدید ها "پوچ و تکراری" به نظر می رسید. اما این بار نه تنها مخاطب تهدید کشور همسایه عربستان است که از نظر توان در سطح ایران دیده می شود که حقیقتا نوعی ظلم در حق شهروندان ایرانی رخ داده و مبنای تهدیدها پوچ نیست.

رهبرانقلاب که در طی ربع قرن زمامداری، تکیه اش را از "نظر مردم" به "خواست الهی" فروکاسته، روز به روز خُردتر و کم اهمیت تر می شود. خصوصا که با خیره سری و 2 اشتباه مهلک، انتخابات سال 88 و تاکید برای دستیابی به انرژی هسته ای -بخوانید بمب اتم- و متعاقب آن تسلیم و گردن گذاشتن به نظم جهانی، حتی هواداران 2 آتشه خودش را هم دلسرد کرده و نشان داده با بی کفایتی و بی بصیرتی، توان حفظ قدرتش را نیز ندارد.
جان فدایان -سابق- رهبر که عمدتا لشگر ایدئولوژیک او هستند امروز تنها بدلیل نداشتن بدیلی برای خامنه ای در اردوگاه او بسر می برند. (در این پُست اشاره کردم که تعداد این افراد هم روز بروز درحال کاهش است.)

در فضای اجتماعی- اقتصادی امروز ایران عملا حرف معاونین دولت روحانی جدی تر از سخنان رهبر شنیده می شود و به نظر می رسد مردم، "پیرمرد" را با آرزوهایش تنها گذاشته اند.
آیت الله خامنه ای با توجه به جایگاه فراقانونی و اختیارداری کل نظام اسلامی، وزن سیاسی اش را بشدت از دست داده و به همین طریق کلامش در بین دولتمردان نفوذی ندارد. ناراحتی که خود وی بارها به آن اشاره کرده است.
تلاش بی حاصل او برای چسباندن حکومت درحال تغیرش به انقلاب دهه ها قبل، ناشی از همین ترس از "بی وزنی" رهبر ایدئولوژیک در جامعه ای مدرن و پویاست. جامعه تحت امر او به سرعت در حال تغیر و پوست اندازی است و فضای مجازی و آگاهی دهنده، در راس نگرانی های همیشگی اش -با اسم رمز تهاجم فرهنگی- قرار دارد.
دیگر در دورترین روستاهای ایران هم مردم باور نمی کنند که "رهبر عظیم الشان انقلاب در زمان تولد، "یاعلی" گفته باشد" و این تنها نتیجه آگاهی مردم است.

زمان برای حکومتهای خودکامه رو به پایان است و فراتر از اشکال حکومت، همراهی مردم است که تعیین می کند چه کسی می تواند به صندلی قدرت تکیه بزند و کلامش در مخاطبان نفوذ دارد.

پی نوشت:
1- تا صحبت از حکومتهای دیکتاتوری می شود بلافاصله عده ای شاهان عرب منطقه را در ذهن می آورند و آنها را مثالی از قوت این نوع حکومت می دانند. در حالی که فراموش می کنند که فرهنگ مردم و ساختار جوامع آن دیار با ایران بسیار متفاوت است. بر اساس همین تفاوتها، شاهان عرب ممکن است مشروعیتشان را از صندوق رای نگرفته باشند، اما جایگاه ایشان در اذهان اکثریت مردمان عرب پذیرفته شده است. همانطور که اکثر اعراب، به دین اسلام به عنوان فرهنگ و تاریخ خود نگاه می کنند و آن را -علیرغم همه کاستی ها- پذیرفته اند.
البته این طرز فکر هم با گذشت زمان در حال انقراض است، اما با فاصله قابل توجهی از جوامعی مدرن مانند ایران.
2- علت پیشرو بودن دولت در کل ساختار حکومت، فشار جامعه و خواست مردم است. و مردم هم زمانی خواستهایشان را با جدیت پیگیری می کنند که متوجه عقب ماندگی و ظلم حکومت بشوند، این آگاهی میسر نخواهد بود مگر به دانش و ارتباط با مردمان دیگر جوامع مدرن.
3- بی توجهی به سخنان خامنه ای به حدی بود که "سردار جعفری" هم مجبور شد یکبار دیگر و با لحنی تندتر تهدیدات رهبر را تکرار کند!