تروریسم یا هویت، مساله این است!


حادثه و اتفاق دست از سر ایرانیان بر نمی دارد. هفته ای نیست که خبری ایرانیان را تکان ندهد.
این بار دولت جدید امریکا تلاش دارد که با جلوگیری از ورود ایرانیان به بهانه تروریسم، به شعارهای -غیرممکن- جنجالی انتخاباتی اش عمل کرده باشد.

این اقدام پرزیدنت ترامپ کمی مشکوک و بیش از اندازه پرسروصدا بوده. خصوصا اگر با خبری مانند کشیدن دیوار مرزی میان امریکا و مکزیک مقایسه کنیم می بینیم که این یکی بسیار سروصدا بپا کرده.
تجمعات مختلفی که در شهرهای مختلف جهان و در فرودگاه های شهرهای امریکا همراه با پوشش خبری رسانه های جهانی انجام شده تقریبا خبر ممنوعیت 7 کشور مسلمان را توام با نام کشور عربستان به عنوان مهمترین نشنالیتی صادر کننده تروریسم به همه شهروندان جهان مخابره شده است/می شود.
شخصا در این فرمان که به بهانه مبارزه با تروریسم در خاک امریکا وضع شده است "سبک اسراییلی" می بینم. این مدعا بی دلیل نیست و موارد زیر خاص بودن خبرها را نشان می دهد.

- ورود جنجالی ترین رییس جمهور امریکا به کاخ سفید که خودش حواشی زیادی دارد و نظرها را جلب کرده به خبر ممنوعیت 7 کشور -که می توان عملا 3 کشور ایران، عراق و سوریه دانست با محوریت ایران- منتهی می شود. این فرمان هم دقیقا در روز جمعه امضا می شود و دو روز تعطیل آخر هفته تمام افراد و رسانه ها فرصت دارند برای اقدام و پراکندن خبر!

- نگاهی به جزییات ممنوعیت ورود اتباع ایرانی، عراقی و سوری به امریکا نشان می دهد که دولت جدید امریکا تلاش کرده که از تمامی فضای بیرون قوانین فعلی استفاده کند. که دستوراتش کمترین تضادی با قوانین موجود نداشته باشد.(احتمالا برای پایداری بیشتر) به این معنا که مثلا در این قانون افرادی هدف قرار گرفته اند که از کمترین حق شهروندی برخوردار نیستند -حتی در کشور خودشان-. و با جلوگیری از سوار شدن به هواپیما در مبدا نگذارند که مسافرین به خاک امریکا برسند چرا که در آنجا ایشان حقوق برابری با شهروندان امریکا پیدا می کنند و علاوه بر حق اعتراض و داشتن وکیل، می بایست دادرسی عادلانه ای برایشان انجام شود.
حتی قسمتی از طرح امضا شده که شامل افراد مقیم -گرین کاردی- هم می شد بعد از مشخص شدن مغایرتش با قانون اساسی و قوانین مدنی تعدیل و ملغی شد.

- نوعی تحقیر ذاتی در این محتوای این قانون وجود دارد که نوعی تبعیض است و اتفاقا معترضان به همین تبعیض اعتراض دارند. اینکه شما صرفا بدلیل محل تولدتان برچسب "تروریست" می خورید. با تمام ارزشهای جهان مدرن -به محوریت امریکا- مغایر است. این تحقیر ملی خصوصا ایرانیان یکی از شیوه های جنگ روانی دوکشور متخاصم است. -یکی از سبک های جنگ روانی اسراییلی-.

- علاوه بر همزمانی حضور ترامپ و صدور فرمان بلافاصله، موضوع حضور هنری ایران در مراسم آکادمی اسکار هم باعث کشیده شدن پای بسیاری از افرادی شد که شاید چندان برخوردی با سیاست نداشتند که این حوزه بدلیل حضور "سلبریتی ها" و پوپولیستی بودن، خودش موج دیگری از آگاهی را در میان افراد کمتر سیاسی جامعه دامن می زند.

- حضور بانفوذ نخست وزیر بریتانیا در کمتر از چند روز از به قدرت رسیدن پرزیدنت ترامپ بجز خبر مهم اما کمرنگ حمایت دولت جدید امریکا از پیمان نظامی ناتو، باعث شد که دوتابعیتی های کشورهای تحت نظر ملکه، (بریتانیا، کانادا و استرالیا) از ممنوعیت ورود به امریکا مستثنی شوند. امتیازی ویژه و در خور جایگاه "ملکه انگلستان" قبل از سفر ترامپ به این کشور.

- اصرار شخص ترامپ و تمام سخنگویان دستگاه دیپلماسی اش بر "غیر مسلمان" بودن مبنای این تصمیم، به این معنی که ممنوعیت ورود بر مبنای مذهب اسلام نیست. گرچه در خلل و فرج فرمان و در بلند مدت جایگاه ویژه ای برای غیر مسلمانان این کشورها در نظر گرفته شده.

تمام نشانه های بالا بعلاوه دیگر دلایل بسیار گفته شده مانند عدم حضور اتباع کشورهای با سابقه تروریسم در لیست ممنوعیت نشانگر هویتی بودن این ممنوعیت -ونه تروریستی بودن- آن است.

اینکه دونالد ترامپ چرا چنین دستور جنجالی را بر سایر وعده های انتخاباتی اش مقدم کرد مشخص نیست، اما بسیار بعید است این اتفاق تصادفی باشد.اکنون موجی از همبستگی ملی و حتی جهانی علیه دستور ترامپ و در امریکا و جهان براه افتاده که خصوصا جایگاه ویژه ای به ایرانیان -مردم ایران- داده است. ارزشی که حکومت ایران نمی تواند آن را به اسم خود سند بزند!

آیا با این اقدام ترامپ -یا اسراییل- تصمیم دارد به جهان نشان دهد که حکومت آیت الله خامنه ای از مردم ایران جداست و با منزوی کردن حکومت نه چندان عاقل آیت الله -در نبود مغز متفکرش هاشمی رفسنجانی- بحران هویت را تشدید کند؟ لازم به ذکر نیست که با در دست داشتن بحران عمیق "دولت جدای از ملت" کار سرنگونی حکومت را در ایران بسیار ساده و موجه می شود.
این مفهوم دقیقا منطبق بر پیام تصویری نخست وزیر اسراییل به مردم ایران است که چندی قبلتر از این اتفاقات منتشر شد.

از سوی دیگر حکومت ایران این روزها دستش خالی از هرگونه اهرم عملی جهت رویارویی با غرب است، نه تشکیلات غنی سازی هسته اش باقی مانده، نه محصول اورانیم غنی شده دارد، نه دولت حداقلی -خاندان- اسد می تواند بکمکش بشتابد و یا با تشکیل هلال شیعی از حزب الله لبنان حمایت لجستیکی کند، در عراق هم وضع ایران چندان خوب نیست و بجز چند شهر مذهبی -آن هم با احتیاط- طرفداری در منطقه ندارد. حتی رزمایش موشکی اش هم تحت نظارت سختگیرانه جهان است و باید مراقب باشد بهانه ای بدست قدرتهای جهان ندهد.
البته بجز آنکه چندان وضعیت خزانه هم خوب نیست و حتی بودجه ای برای سفر استانی آیت الله خامنه ای نیست چه برسد به رزمایش نظامی. که البته بعد از برجام توجیه چندانی هم ندارد.
تنها متحدش روسیه پوتینی باقی مانده، که احتمالا اگر یخ رابطه دوطرفه با امریکا آب شود، روسیه ایران را در ازای صرفنظر غرب از کشورگشایی کریمه یا حتی لغو تحریم هاش به ثمن بخس واگذار خواهد کرد!

فعلا که ضعیف ترین دوره رهبری آیت الله خامنه ای -داخلی و خارجی- با بی تجربه ترین رییس جمهوری تاریخ -معاصر- قوی ترین کشور جهان گره خورده! باید دید چه اتفاقاتی رخ خواهد داد.

پی نوشت:
1. این روزها آنقدر روند اتفاقات سریع شده که در یک هفته به اندازه چندین ماه اتفاقات تاریخی و مهم در حال وقوع است.
2. شخصا حس میکنم که این اتفاقات در نهایت به نفع مردم ایران خواهد بود. و بزودی بختک بدبختی از روی مردم کنار خواهد رفت. چطور؟ هنوز نمی دانم. بمحض اطلاع به استحضار خواهم رساند!
3. این بار خبر می رسد که فرانسه آغوشش را بروی ایرانیان مهاجر باز کرده است شاید از آلمان سوری عقب نماند!

معضل یا نعمت حضور مردم در صحنه های اجتماعی؟ به بهانه حمله به مردم حاضر در صحنه


ساختمان پلاسکو در روز روشن بعد از ساعتها زبانه آتش و دود، مقابل چشم حیرت زده مردم فروریخت و طبق معمول هر حادثه ای در ایران با حواشی و موضوعات مختلف همراه بود که گاه دست کمی از ماجرای اصلی ندارد.

یکی از این حاشیه های پررنگ این حادثه حضور انبوه مردم جهت سرکشیدن و مطلع شدن و گاه ثبت خاطره بود که گرچه چند ساعتی بیشتر طول نکشید و با جدی شدن حادثه، مدیریت شهری مردم را به بیرون راند. که هرچه گذشت حلقه مطلعین حادثه را تنگ تر کرد تا جایی که خبرنگاران رسمی را هم راه نداد و جهت پوشاندن عمق فاجعه حتی دست به نصب پارچه ای جهت جلوگیری از اطلاع رسانی کرد.
همین حاشیه پررنگ کافی بود که سردار طلایی یکی از مدیران نظامی سابق و فعلی شهر تهران اساسا تمامی تقصیرات و ناکارآمدی های پیشتر گفته را بگردن مردم مزاحم فعلی -همیشه در صحنه سابق- بیاندازد و تمام!

اینکه متاسفانه فرهنگ عمومی در زمان حوادث کم است و مشارکت مردم از حد سرک کشیدن و کنجکاوی بیرون نمیرود و هیچگاه مثلا به کمک و خاکی شدن دست و لباس تماشاچیان نمی رسد حقیقتی تلخ است. اما اگر از بیرون به این واکنش مردم نگاه کنیم می بینیم که حکومت نه تنها با این خصلت مردم مشکلی ندارد که گاه آن را می ستاید.
قطع اندام یا اعدام در ملاعام از این دست اتفاقات است که بسیار در ایران رخ داده و می دهد، و همین مردم همیشه در صحنه گوسفندوار نظاره گر -بی عمل- بوده اند و گاه مشتاقانه در اولین ساعات سحرگاه با بچه هایشان حضور بهم می رسانند و هیچ سردارطلایی نه تنها ناراحت از حضورشان نمی شود که تلاش دارد مخاطب بیشتری جذب کند!

سوی دیگر این رفتار گاها پرخطر ریشه در نبود جریان شفاف، لحظه ای و بی طرفانه اطلاع رسانی دارد. در حوادثی از این دست معمولا شبکه های خبری با ارسال خبرنگار و تصویربردار به محل حادثه پوشش زنده ای از حادثه ارسال می کنند و در کشورهای پیشرفته تر حتی با استفاده از هلیکوپتر ها و وسایل پروازی، تصویربرداری بی وقفه با دید مناسب و بی خطری چه برای حادثه دیدگان و نیروهای امداد، و چه برای خود خبرنگاران فراهم می کنند. (گرچه گاهی حضورشان به کمک می آید و مثلا در صحنه های تعقیب و گریز با تعقیب مقصرین امکان فرار را گرفته و به پلیس کمک می کنند.)

طبیعتا اگر چنین پوشش خبری عالی و حرفه ای بلافاصله با انتشار خبر ماجرا از محل حادثه، در تلویزیون تک تک شهروندان پخش می شد. دیگر خبری از این جماعت کنجکاو و ازدحام مردم نبود و حتی کسانی که بنوعی درگیر ماجرا بودند نیز ترجیح می دادند بدون در خطر انداختن جان خودشان از روند اتفاقات و امداد رسانی ها اطلاع کسب کنند.

اما دریغ از حتی یک رسانه نوشتاری مستقل و قابل اعتماد برای مردم. بماند که انحصار تصویر و رسانه در دست سازمان عریض و طویلی است که فراتر از انگیزه و مصلحت اندیشی، تا بخواهد پوشش خبری ایجاد کند بارها خبرهایش سریعتر در شبکه های اجتماعی دست بدست شده، و بعلاوه حکایت چوپان دروغگویی را دارد که حتی اگر یکبار هم در عمر رسانه ای اش بخواهد راست بگوید هیچ کس باور نخواهد کرد! (گرچه خودم هم بعید میدانم روزی راستی از این دستگاه که برای دروغ پراکنی طراحی شده شنیده شود!)

در بسیاری از حوادث اجتماعی امروزه به مدد رشد تکنولوژی و ارتباطات انتشار تصویر آنلاین بسیار عادی شده. از دوربینهای ثابت نظارتی تا امکان پخش آنلاین از هر تلفن هوشمندی که تمامی تصاویر را ثبت و نشر می دهند وجود دارد. و ناگفته پیداست حق هر انسانی است که به اطلاعات عمومی اینچنین دسترسی داشته باشد.

حال عده ای کاسه داغتر از آش -فرهنگی- تنها یک طرف ماجرای ازدحام جمعیت را می بینند و چنان آن را غیرعادی و انسانی نشان می دهند که مدیران نالایق می توانند بر موج بوجود آورده اینان سوار شوند و از مهلکه بازخواست بگریزند. فارغ از اینکه همین ازدحام هم خود معلول دیگر "سومدیریت رسانه ای" همین نظام است.
شاید حتی بتوان نبود فرهنگ عمومی کمک و امداد رسانی و اضطرار را که باید در مدارس آموزش داده شود هم جز لیست بلند سومدیریت های جمهوری اسلامی قرار داد، اما چون جنس آن فرهنگی است و نیازمند کار طولانی و تربیت نسلی است. فعلا آن را لحاظ نمی کنم. در اینجا فقط به نکاتی اشاره می کنم که تنها به تغیر رویه و به گردش یک قلم نیازمند است و راه حل فوری مشکل است.

شاید از همینجا بتوان اشاره ای داشت به منطقه پرواز ممنوع فراز محل سکونت آیت الله خامنه ای و اتفاق چند روز پیشتر که پهبادی کوچک دستمایه تیراندازی توپ های ضد هوایی منطقه و به تبع آن رعب و ترس مردم ساکن در مرکز تهران شده بود.

با داشتن چنین رهبر محبوبی که در مرکز شهر خانه کرده و در همین خانه اش تنها دو لشگر زبده، محافظت از جانش را به عهده دارند و بدلیل هزینه هنگفت و تدارکات پیچیده حتی نمیتواند از منطقه اش خارج شود و مثلا نماز میت دوست 60 ساله اش را در محل تدفینش -مرقد آیت الله خمینی- بخواند و گنبد آهنینی که در حریم بالای منزلش ایجاد کرده بعید است که بتوان به پوشش هوایی خبری در تهران امید داشت.
اما حداقل می توان با گذاشتن دوربینی بدون نیاز به تفسیر و با پخش زنده همان چیزی که کل این شهروندان عزیزان تلاش دارند ببینند را نشانشان داد و بسادگی از ازدحام بی مورد جلوگیری کرد.

اما حکومتی که فراری از شفافیت است و مردم را اغیار می داند که باید خود و عملکرد مجعولش را از دیده ها مخفی کند و اساسا مشروعیتش در گروی "ابهام و ترس" مردم است. نمی تواند که در هیچ حادثه خرد و کلانی تغیر رویه دهد و شفاف شود. این موضوع ریشه طولانی به طول انقلاب، مصلحت نظام و امریکا ستیزی به عنوان حکومتی طرفدار شفافیت و آمار دارد. دستورکار خادمان ملت از سوی رهبر معظم مشخص است "کش ندهید" -بخوانید اعلام عمومی نکنید-. چرا که نظام مشروعیتش و فاصله اش را روزانه  با سقوط چنان نزدیک می بیند که هر باد -بخوانید شفافیت- خبری می تواند کاشانه اش را با خود ببرد. حتی یک پهباد کوچک فیلم برداری در نزدیک گنبد آهنین حریم رهبر تحمل نمی شود.

با این وضعیت تعجبی ندارد که داشتن یک دوربین زنده پیوسته و بدون تفسیر مردم را در جریان سوء مدیریت مدیران نظام قرار دهد یک آرزو باشد و شاهد فرهنگی باشیم که مردم برای بدست آوردن خبر موثق جانشان را بخطر بیاندازند و حتی از ماشین های امداد بالا روند که بتوانند یک ثانیه بیشتر تماشا و با دوربین های دستی ثبت کنند.

کاش منصف باشیم و بی دلیل به همدیگر نتازیم و سعی کنیم جلوی گل آلود شدن آب را از سرچشمه بگیریم. که بسیاری منتظر نشسته اند که از این آب گل آلود ماهی شان را بگیرند.

حادثه پلاسکو، نماد اوج درماندگی مدیریت نظام


حوادث همیشه رخ می دهند و بجز پیشگیری های معمول و قابل پیش بینی راهی برای جلوگیری از یک حادثه وجود ندارد. حادثه ساختمان پلاسکوی تهران به نظر می رسد که یکی از این حوادث بوده که بنا به عادت مالوف 50 ساله ساکنینش در این ایام مشغول به تهیه و تدارک پوشاک شب عید بوده اند و احتمالا بر اثر حادثه ای ساختمان مملو از آتش گرفتنی ها آتش میگیرد و اندکی بعد کل ساختمان با انفجاری از درون فرو میریزد.
به قدر کفایت داستان آتش سوزی و فروریختن به لطف وقوع ساختمان در منطقه مرکزی شهر و در ابتدای صبح بودن و ازدحام جماعت راوی مجهز به وسایل تصویر برداری دیده و شنیده شده و نیازی به تکرار مکررات نیست. اما برخورد حکومت با چنین حادثه ای جای تامل بسیار دارد.

از این جهت که حکومت هنوز هم -پس از برجام و در پاسخ به تغیرات دولت درامریکا- بر طبل جنگ و پاره کردن صلح نامه و... می کوبد! فقط کافی است تصور کنیم که این ساختمان که در یک روز آفتابی و با اخطار قبلی -پس از چند ساعت آتش و دود- فرو ریخت با موشک تخریب شده بود و شاهد باشیم که هنوز بعد از گذشت 2 روز از مدیریت زبده ترین مدیران جمهوری اسلامی -مانند قالیباف- و با "واکنش سریع" و "تاکید تند" رهبر معظم انقلاب، مبنی بر نجات جان نیروهای خدماتی و بکار گیری تقریبا تمامی امکانات موجود در "ویترین جمهوری اسلامی" در "نقطه مرکزی" پایتخت و در همسایگی بیت رهبری و دولت و... کار امدادی چنین بدارازا کشیده و تنها به تعداد کمتر از انگشتان یک دست اجسادی بیرون آورده شده اند که آن هم مدام اعلام و تکذیب می شود! و در لحظه نگارش متن، خبر جدید میرسد که با برداشتن آوار بخش جنوبی ساختمان دوباره دود و آتش افزایش یافته است.

به عبارت دیگر این عملیات امداد و نجات و آوار برداری بهترین، سریعترین، مجهزترین و تمام چیزیست که نظام اسلامی در چنته دارد. مانند ابرسازه برج میلاد در کشوری که هنوز ساکنینی کپر نشین دارد. این اتفاق تمام مشخصه های یک مانور واقعی یا فرضی یک جنگ یا حادثه طبیعی مثل زلزه را به بهترین شکل بنمایش می گذارد و چیزی که در عمل مشاهده می کنید، "ویترین نظام" در مقابله با حوادثی از این دست است. در واقعیت روز حادثه حتی به این ایده آلی هم نخواهد بود! چرا که:

ساختمان در مرکز شهر بوده و نزدیک به محل سکونت سران نظام و سفارت خانه های خارجی.
در بهترین ساعت روز شروع شده، واز اولین لحظات حادثه سیستم اورژانسی مطلع شده اند.
مکان حادثه در کنار خیابانی با عرض مناسب است.
فقط همین یک ساختمان در شهر تخریب شده. (حادثه همزمانی وجود نداشته).
اتفاق در تهران، مجهزترین شهر ایران رخ داده. به تبع آن ماهرترین و زبده ترین نیروهای انسانی ممکن در دسترس بوده اند
زیر ساختهای شهری آسیب ندیده اند.
حتی مساعد ترین شرایط جوی یار امدادگران است.
و دهها عامل دیگر موافق کوچک وبزرگ دیگر که اگر تصور کنیم هرکدام نبود می شد بخشی از فاجعه را بگردن آن انداخت. و از ایده آل و ویترینی بودن خارج می شد.
 تنها نکته ای که گفته می شود به ضرر حادثه پلاسکو بوده، نزدیک بودن به بیت رهبری و کاخ مرمر است و منطقه پرواز ممنوع بر فراز آن که این هم صرفا منفی نیست. حداقل از دو جهت یکی هم حسی شخص آیت الله خامنه ای و فرمایش به سرعت در انجام کار و دیگری نزدیک بودن به بالاترین امکانات موجود در کشور. گرچه اساسا نیروهای آتشنشانی مجهز به وسایل پرنده تخصصی نیستند.
در جایی گفته شد که شهرداری تهران حتی طی اعلامیه ای از بخش خصوصی درخواست کمک برای اجاره وسایل فنی مانند دستگاه برش هوا و.. داشته!

اگر تصور کنیم که شهر تهران و مدیریت شهری تهران توان مواجهه با حادثه ای به ابعاد یک ساختمان 15 طبقه را ندارد. آن وقت شهری 12 میلیون نفری که مملو از ساختمان های بلند مرتبه در خیابانها و کوچه هایی تنگ است و در عمده آنها استانداردهای ایمنی یا رعایت نشده یا ناقص است و بر گسلی واقع شده که هر آن لرزشش بی تردید هزاران ساختمان پلاسکو و بدتر از آن ایجاد می کند، مو بر تن هر شنونده و داننده ای سیخ می کند. با وضع موجود و قابل مشاهده، زمین لرزه ای نه چندان قوی می تواند بی تردید تراژدی مرگ میلیونی را رقم بزند.
نمیخواهم تصور کنم که اگر این حادثه در شهر دیگر یا در شهرستانی دور از مرکز بود چه می شد که البته بدلیل پوشش ناقص خبری و دورافتادگی اساسا چنین پیوسته به صدر خبرها هم راه نمی یافت. و بررسی نشده بزودی فراموش می شد.

واقعیت آن است که مدیریت شهری مثل تهران که بنوعی مدرن تلقی می شود و از ابزار و علم نوین برای تاسیس ساختمان و راهش استفاده شده باید "متخصص" باشد از بهترین های جهان. نه هر متخصص فارغ التحصیل از دانشگاهی ناپیدا، که باید سالها تجربه "مدیریت ابرشهر" هم در کارنامه مدیریتش داشته باشد. و بدور او تیمی شامل متخصصین  حوزه های مختلف شهری باشد و علاوه بر آنها از نظر شخصیتی فردی توانا، بروز، قاطع و.. باشد که در وقت تنگنا بتواند مدیریت را بدست بگیرد.
ناگفته پیداست که شخص شهردار -"قالیباف"- فاقد تمامی تخصص و تبحر گفته شده است و انصافا تنها در صفات "پررویی" و "سرسپردگی" سرآمد است. او که روزی نظامی بوده و روزی ورزشی و امروز شهری و معلوم نیست فردا چه باشد.  بدون رعایت حال نادانی خود به محل حادثه رفته و مدیریت یک اتفاق پیچیده و تخصصی را به فرمان گرفته! و خب از نتایجش این می شود که بخشی از نیروهای امدادی مجبورند دستورات بی معنی مصلحت اندیشانه اجرا کنند، مثلا در گیرو دار "آواربرداری و نجات"، پارچه ای بدور محل حادثه بکشند و با جلوگیری از ورود خبرنگاران غیرخودی  بجای "شفافیت و صداقت با مردم" و با "خانواده های نگران قربانیان احتمالی" لحظه به لحظه به فکر چگونه پوشاندن بی لیاقتی و بی کفایتی خودشان باشند. چرا که در آستانه انتخابات و طمع صندلی ریاست بعدی هستند!

اُف بر این حکومت که "مصلحت" را به جای "صداقت" نشاند و پشت پرده حتی با بدترین دشمنانش طرح ها ریخت و تنها مردم در دایره غیرخودی ها جا گرفتند و از دانستن منع شدند. که از قضا چندی از درگذشت معمار و مجری این مصلحت اندیشی نظامانه نمی گذرد.

از بحث اصلی منحرف نشویم، مساله مدیریت در ایران به حد مرگباری از بی کفایتی رسیده است. اگر دولت روحانی و نرمش قهرمانانه مقام ولایتش نبود، مردم ایران امروز دغدغه شان رفع گرسنگی و معیشت روزانه بود. اما این زنجیره تمام نشده و خطرات بعدی همچنان وجود دارد و این بار با لبخند و نرمش و کراوات و ریش و امضا حل نمی شود.
مشکل کم آبی بزرگترین خطر فعلی ایران و چالش مدیریتی است. با ادامه روند فعلی بجز شهرها مابقی ایران تبدیل به بیابان می شود که در بخش هایی از کشور شاهدش هستیم. اما چون هنوز خطر به تهران نرسیده به جریان اصلی رسانه و توجه مردم تبدیل نشده است.

سالهاست مدیران نظامی یا همان "سرسپردگان موجود" مورد تایید نظام، -در خلا نبود و تاراندن متخصصین به خارج از کشور- سکان ارکان مختلف را به عهده گرفته اند؛ و حداقل انتظار می رفت که اینان بتوانند در بخش تخصصی خود یعنی جنگ و دفاع مدنی -امداد رسانی در زمان حادثه و کاهش تلفات انسانی- با دست پر و قوی ظاهر شوند. شاید نتوانند بحران کم آبی یا سیاست خارجی یا صنعت نفت یا حتی یک کارخانه را مدیریت کنند ولی دلخوش بودیم که بتوانند حداقل در حوادث مشابه جنگی و قهر طبیعت سربلند بیرون آیند. که این ادعا را هم ساختمان پلاسکو یک تنه فروریخت!
در این تصور خام فساد سازمان یافته و منفعت طلبانه نادیده گرفته شده. فساد همراه با عدم تخصص نتیجه اش شعارهای پوچی شده که برای حفظ ظاهرش باید پارچه فراهم کرد و دورش را پوشاند. این موضوع خود سردرازی دارد به درازای عمر آیت الله های چسبیده به قدرت و از حوصله این بحث خارج است.

همینجا به تمامی عزیزان و بازماندگان قربانیان این حادثه -که به مقتضای مکان و تصاویر منتشر شده چند صدنفر از هموطنان ارزیابی می کنم- تسلیت عرض می کنم. و به روزی امید دارم که ایرانیان قربانی ضعف مدیریت حاکمان نباشند، که از قابل پیشگیری ترین حوادث است.

پی نوشت:

1. تعداد قربانیان احتمالا به این زودی اعلام نخواهد شد، اگر تصور کنیم روزی اعلام شود. چرا که همین امروز هم فهمیدنش نیازی به کند و کاو و یافتن اجساد متلاشی شده ندارد. با حضور و غیابی ساده از عوامل امدادی و ساکنین ساختمان می شود فهمید که چند نفر در حادثه مفقود شده اند و با اتمام آوار برداری و احیانا یافتن افراد زنده تعداد دقیق قربانیان مشخص خواهد شد. حتی همین یک کار ساده را هم مدیریت "شترگاو پلنگ" نظام، رغبت و انگیزه ای به انجامش ندارد اگر فرض کنیم می داند و می تواند. 
2. هرچه می خواهم تهران فرضی زلزله را تصور نکنم نمی شود. بشدت بیمناک این حادثه طبیعی که با نابخردی شوم می شود هستم.
3. تصویر بالا عکسی ای از شهر حلب است، صحنه ای از این کشور دوست قرض گرفتم برای تصور فردای در انتظارمان.

با مرگ آیت الله هاشمی، چه کسی جانشین پدرخوانده می شود؟


کمتر از یک ساعت از اعلام بیماری و اعزام به بیمارستان، تا تایید شایعه خبر مرگ هاشمی رفسنجانی بیشتر طول نکشید. اتفاقی که بنوبه خود در طول عمر جمهوری اسلامی -بجز در اعلام خبر شهادت نظامیان- کم نظیر است.
این اتفاق ناگهانی اما تاثیرات شگرفی در موضع گیری های سیاسی و نقش سیاستمداران رده بالای نظام خواهد گذاشت.
اولین اتفاقی که قابل پیش بینی است تلاش برای پر کردن فضای خالی ایجاد شده خواهد بود. نقشی که می توان به نام "پدر خوانده" نظام نام برد. این فضا فرصتی برای افراد میانه رو در همه جناح ها خواهد بود تا تلاش کنند به جامعیت و سیطره هاشمی نزدیک شوند. که بدلیل وابستگی های سیاسی سابق طبعا هیچ کس در قامت هاشمی پیدا نخواهد شد و این پست بکل از میان خواهد رفت.

شخصا اعتقاد دارم نقش هاشمی رفسنجانی که به عنوان وزنه بالانس نظام محسوب می شد را تنها آیت الله خامنه ای می تواند به عهده بگیرد و خواه ناخواه گرایشش به میانه روی بیشتر خواهد شد. چرا که اولا دیگر دو قطبی هاشمی-خامنه ای وجود ندارد که خامنه ای ترس همیشگی اش از رقیب قدر داشته باشد و در کنش و واکنش قرار بگیرد و ثانیا چون او برای اثبات قدرت و بقایش دست بدامن طیف خاص فکری تندرویی شده باید در نبود هاشمی آنها را هم متعادل نگه دارد چرا که نقش رهبری بر دوش اوست و او باید یک نفره کشتیبان و راهبر نظام باشد. در مقال مثال می شود گفت که هاشمی و خامنه ای دو پدرخوانده رقیب بودند که هرکدام فرزندان زیادی را سرپرستی می کردند و امروز با مرگ یکی دیگری حتی حضانت فرزندان خانواده دیگر را هم باید به عهده بگیرد.

این اتفاق پیچیدگی بسیاری را در فضای سیاسی ایران ایجاد خواهد کرد. که حتی ممکن است به نارضایتی طرفداران کنونی رهبر از او منجر شود و حتی باعث شلعه ور شدن فضای رقابت خشن سیاسی قبل از مرگ آیت الله خامنه ای باشد.
در کوتاه مدت اما بزرگترین اتفاق قابل پیش بینی تمدید ریاست جمهوری حسن روحانی برای دوره دوم خواهد بود. سیاست سالهای اخیر خامنه ای نشان داده که او -احتمالا بدلیل کهولت سن- بشدت محافظه کار شده و توان و علاقه تشنج و تنش سیاسی را ندارد و تصمیم گرفته تا پایان عمر با کمترین تنش مملکت را اداره کند.
خصوصا که حدود 10 روز دیگر دولت غیر قابل پیش بینی ترامپ برسرکار خواهد آمد و تنها سیاستمداران به معنای واقعی کلمه در فضای سیاسی ایران که با زبان دیپلماسی جهانی آشنا هستند همین شخص روحانی و کادر وزارت خارجه او هستند که می توانند عصای دست آیت الله در عبور از جهان متلاطم پیش رو باشند.

اما صدای این مرگ ناگهانی، در روز جانشینی رهبری بعدی شنیده می شود. جایی که نه تنها بر اساس پیش بینی خود هاشمی، بلکه تمامی طرفداران و حتی همه مردم ایران چشمشان به دستان او بود که با چه ترفندی شخصی بعدی را به مقام رهبری ایران می رساند. چرا که در اتفاقات سیاسی می توان بطور گروهی و حزبی کم و بیش فعالیت کرد و اشخاص تاثیر زیادی ندارند. اما در جایی مانند مجمع خبرگان تعداد افراد تصمیم گیر قلیل است و نقش هر یک نفر بسیار کلیدی و حساس است و شخصیت فردی فراتر از وزنه سیاسی یا پشتوانه مردمی تاثیر گذار است.

باید منتظر بود و دید که واکنش فرزندخواندگان هاشمی به این یتیمی چیست و آیا خامنه ای می تواند این بار بر کینه های شخصی اش غلبه کند و وظیفه پدرخواندگی دو خانواده را برعهده گیرد؟ آیا خلا عقلانیت هاشمی در اداره کشور می تواند طبق پیش بینی آیت الله خمینی -"نهضت زنده است چون هاشمی زنده است"- باعث فروپاشی نظام جمهوری اسلامی شود؟ 

پی نوشت:
1. در حین نوشتن این متن تسلیت رهبر منتشر شد که همچنان از پیام آیت الله خامنه ای بوی کینه و قدرت طلبی استشمام می شود.
2. تمامی رسانه های مخالف هاشمی و نزدیک رهبر، با کمترین حساسیت ممکن به خبر درگذشت هاشمی پرداخته اند و تلاش دارند همچنان بی اثری هاشمی را -در مقابل رقیب خامنه ای بزرگ- تلقین کنند.
3. هنوز جامعه و نخبگان در شوک درک خبر درگذشت هاشمی هستند چند هفته ای طول خواهد کشید تا اتاق فکرهای گروههای سیاسی مواضع جدیدشان را مشخص کنند و شاید آن زمان بشود دقیقتر نگاهی به وضع جدید سیاسی ایران پرداخت. هرچه هست این اتفاق نمونه آزمایشی مرگ احتمالی آیت الله خامنه ای خواهد بود.