گرفتاری ایران در معضلات فرهنگی معاصر (به بهانه حمله به مقبره ایرانشناس امریکایی)

بسیار از تمدن و تاریخ و فرهنگ ایران تعریف کرده اند، دیده ایم و خوانده ایم. اما آیا ما حقیقتا مردم با فرهنگی هستیم؟ جواب این سوال در تعریف ما از فرهنگ نهفته است.

عده ای فرهنگ را به معنی سابقه تمدن، اصالت و ریشه ملی، و عده ی دیگر تمدن را بر اساس وضعیت کنونی جامعه و انباشته رفتارها و کردارهای جمعی یک ملت تعریف می کنند.
در معیار دوم بعید است که ما دارای فرهنگ شناخته شویم، چرا که رفتارمان با همنوعان، حیوانات، طبیعت و حتی همشهریانمان ناشایست و عموما با نادیده گرفتن حق آنان همراه است. شاهد مدعا هم تخریب طبیعت، رانندگی بی مبالات، نرخ بالای جرایم شفاهی و درگیری فیزیکی مانند متلک پرانی، فحاشی، نزاع های خیابانی و.. است، که هرکدام از ما روزانه شاهد ده ها مورد ازآنان هستیم.
در تعریف اول اما وضع کمی متفاوت است. اگر صرفا شواهد تاریخی را ملاک قرار دهیم، بدلیل قدمت طولانی حیات انسان در فلات ایران، متمدن محسوب می شویم! اما حتی طرفداران این نظریه هم نمی توانند پلی میان آن گذشته درخشان چندهزار ساله، داستانهای تاریخی منقول و کردار مردم امروز بسازند.

وضع فرهنگی ما بیشتر از آنکه متاثر از عملکرد امپراطوری هخامنشی و ساسانی باشد، متاثر از دوران های استبدادی قاجار، پهلوی و جمهوری اسلامی است. حقیقتا هرجا سخن از فرهنگ باشد نباید نگاه ما به گذشته فرهنگیمان بیشتر از این دوران ها برود، چرا که نه از نظر کمیت اسنادی و نه از نظر صحت ادعاها، هیچ ارتباطی میان گذشته درخشان حتی 800 سال پیش با امروز وجود ندارد. اتفاقا شباهت تک تک رفتارهای مردم 150 سال پیش با امروزه که بخشی در خاطرات دولتمردان داخلی و بخشی در سفرنامه های میهمانان خارجی مقیم ایران منعکس شده، شگفت انگیز است.
این شباهت عجیب نه تنها در زندگی و خلقیات روزمره مردم، که حتی در "نوع حکومت" با غلظت متفاوت اما مشابه تکرار شده است. مثلا چاپلوسی قدرتمندان که میراث دوره قاجار و قبل از آن است در دوران پهلوی و بعد از آن در دوره جمهوری اسلامی تکرار شده و وجود دارد. نمونه آن در زمان قاجار القاب فاخر قسمتی از فرهنگ و احترام آمیخته با چاپلوسی بوده به حدی که خرید و فروش القاب هم رایج بوده است. این رویه در تلفظ خاص اسامی شاهان و بزرگان حکومت پهلوی و بعد از آن در "جمهوری اسلامی" با ورژن مذهبی هم دیده می شود به حدی که همچنان حذف لقب های "آیت الله خامنه ای" توهین به او محسوب می شود و مرتکبان -مانند احمد زید آبادی- با مجازات زندان مواجه می شوند.

تصمیم گیری های حکومت هم شباهت های غیر قابل انکاری به هم دارند به حدی که جمهوری اسلامی را می توان ورژن اسلامی شده و غرب ستیز پهلوی نامید. زمانی پهلوی اول حجاب را به زور به زنان ایرانی تحمیل می کرد، امروز همان تفکر از جهت معکوس فشار می آورد. سانسور و اختناق -سیاسی- هم تنها با پیشرفت تکنولوژی رشد کرده است بدون ذره ای تغیر در نگاه مالکیتی حکومت به مردم/رعیت.

ابعاد کلان مدیریتی هم علیرغم شعارهای متفاوت، شبیه است. از اجرای اوامر ملوکانه و فرمایشات رهبری -شخص اول مملکت- و دخالت او در جزیی ترین فعالیت های دولتی گرفته تا نگاه قیم مأبانه دولت و حکومت به مردم و حتی نگاه مظلوم واقع شونده خود مردم به خودشان. علت بقا و موجودیت "جمهوری اسلامی" هم در همین ریشه های فرهنگی نهفته است که امروزه با پوشش مذهبی همچنان تکرار و تبلیغ می شود.

به عنوان مثال، در دوره معاصر رهبری، گروه های فشار و چماقداران "بی مخ" برای مقابله با "قانون" بازتولید شده اند. زباله های فرهنگی دوران پهلوی که مدتی به دور ریخته شده بودند -و متاسفانه نقش کلیدی هم در تاریخ سیاسی ایفا کرده اند- دوباره از مدفن تاریخ بیرون کشیده شده اند و به شکلی سازمان یافته تر استفاده می شوند. هنوز هم ابزار اصلی دیکتاتور جهت تحمیل عقاید خود به زیردستان، روشنفکران و عامه مردم هستند. جایی که دیگر قانون و نهادهای قانونی تر مانند پلیس و سازمان های امنیتی نمی توانند خواسته های او را اجرا کند به کار گرفته می شوند.
به هم ریختن سخنرانی مقامات، حمله به تحصن های دانشجویی، تجمع در مقابل سفارت خانه ها، ضرب و شتم مردم و آسیب رساندن به اموال عمومی، نمونه هایی از فعالیت های آنان است. ایشان بدون مجوز قانونی "آزادانه" فعالیت می کنند و به هیچ نهاد قانونی -حتی تحت نظر رهبر-، بجز خود رهبری پاسخگو نیستند.
با توجه به شباهت بی نظیر ایشان در اطاعت از اوامر ملوکانه/رهبری و بی قانونی، شاید تنها تفاوت این گروه ها در خواستگاه ایشان باشد. گروه فشار در زمان گذشته از پایگاه زورخانه ها و باشگاه های ورزشی برمی خواستند و امروزه از مراکز مذهبی، عزاداری و مساجد.

نکته ظریف تر اینکه از این گروه -حتی بطور تاریخی- برضد اهداف ملی استفاده شده و می شود. نمونه کودتای ضد دولتی علیه مصدق در گذشته و حمله به مقبره ایرانشناس امریکایی در امروز نشان می دهد که چرا دیکتاتوری نمی تواند با میهن دوستی و دموکراسی جمع شود، حتی اگر نقاب های شاهنشاهی یا اسلامی به صورت داشته باشد. مخالفت با خاکسپاری یک ایران شناس فوت شده -علیرغم توافق قانونی-، تنها به معنی مقابله با فرهنگ ایرانی معنا می دهد چرا که یک جسد نه قدرت فعالیت سیاسی دارد و نه فعالیت "ضد حکومتی" که بتوان آن را به نوعی احساس خطر دیکتاتوری مرتبط دانست.

امروزه این گروه حتی پتانسیل آن را دارد که در صورت توافق هسته ای ایران و غرب، و پذیرش مفاد آن از سوی دو طرف، به عنوان مجری غیرقانونی خواسته های رهبر، یکطرفه آن را نادیده بگیرند و دوباره سرنوشت تاریخی تلخ دیگری برای ایران رقم بزنند.

در این میان تنها چشم انداز روشن فرهنگی امروز از پیشرفت تکنولوژی ارتباطی و مهاجرت -اجباری- بخش قابل توجهی از ایرانیان به خارج از کشور ناشی می شود. که توانسته فرهنگ ایرانیان را تحت تاثیر فرهنگ جهانی قرار دهد. این رشد فرهنگی نقاب از چهره حاکمان مستبد می اندازد و موضوعات جدیدی را در جامعه مطرح می کند. همانطور که بخشی تا به امروز شده و همچنان به شکل چشم گیری در حال افزایش است. اهمیت یافتن محیط زیست، حقوق انسانی، حقوق زنان و حتی حقوق اقلیت هایی مانند همجنس گرایان مثال هایی از این تغیرات هستند.

باید توجه داشته باشیم که تاکید آیت الله خامنه ای بر فرهنگ و تقریبا همزمان فشار اتحادیه اروپا بر حکومت ایران در مسایل فرهنگی و اجتماعی ناشی از بُعد جدید فرهنگ شکل گرفته در ایران است. پیشرفتِ اندک و سختی که خوشبختانه بازگشت ناپذیر خواهد بود.

پی نوشت:
1- به شخصه هم فرهنگ غربی و هم فرهنگ ایرانی-اسلامی را دارای مشکلات عدیده ای می دانم که بایستی تاحد امکان از محاسن آن استفاده و از مشکلاتش دوری کرد. به عنوان مثال "کرامت انسانی" از نقاط قوت فرهنگ غربی و "انسجام خانواده" را از نقاط قوت فرهنگ ایرانی است.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

مرگ بر الله
مرگ بر محمد
مرگ بر اسلام
مرگ بر آخوندها (بلند)

«یک مسلمان سابق»

آرسین گفت...

دوست گرامی، احساس شما نسبت به اسلام و دین قابل درک است. مخصوصا که احساس کنی زمانی تحت تاثیر القائات آن بوده ای.
اما امروز دین هم جزیی از فرهنگ است و به جای خود پذیرفته. با مخالفت افراطی مشکل اصلی و فرهنگی ما حل نمی شود.
روشنگری افراد و تفکر عقلانی تنها داروی برطرف کننده دین و سایر خرافات از بطن اصلی جامعه است.