خاورمیانه و جنگ دیکتاتورها (نگاهی به حادثه حج)

چند روزی از وقوع حادثه مرگبار حجاج در عربستان گذشته و آمار اعلام شده حاکی از کشته شدن نزدیک به 400 نفر ایرانی در اثر ازدحام جمعیت می باشد.
از شواهد اینطور برمی آید که برخلاف "تئوری های توطئه"، این اتفاق تنها یک حادثه دردناک بوده و در نقطه ای اتفاق افتاده که قاعدتا خارج از منطقه خطرناک "رمی جمرات" و مسیرهای منتهی به آن است که در سالهای گذشته محل وقوع تلفات انسانی و تحت کنترل ماموران نظارتی بوده است.
حتی اینکه بیشتر تلفات از زائران ایرانی بوده است هیچ ارتباطی با رابطه یا تخاصم اخیر میان عربستان و ایران ندارد و اقتضای مکان اسکان کاروان های زیارتی است که در اقامتگاه "منا" ملیت های یکسان در کنار هم قرار دارند و اینکه این اتفاق در نزدیک محل اقامت زائران ایرانی رخ داده سبب شده بیشتر قربانیان ایرانی باشند.

اما هنوز روز عید به پایان نرسیده بود که جناب آیت الله خامنه ای، بدون مشخص شدن ابعاد حادثه، این اتفاق را سیاسی قلمداد کرد و آن را به بی کفایتی حکومت عربستان نسبت داد! اتهامات سیاسی باعث شد که طرف مقابل هم در صدد توجیه بربیاید و مساله "قضا و قدر الهی" را علت حادثه بیان کند و نهایتا جنگ تبلیغاتی کلید بخورد در یافتن مقصر به شیوه "اشاعه شایعات".
طرفداران عربستان بی نظمی خود حاجیان ایرانی را مسبب مرگشان تلقی کنند و حتی بیان کنند که ایران تلاش سازمان یافته ای برای به هرج و مرج کشاندن مراسم حج و بی کفایت نشان دادن خاندان سلطنتی عربستان دارد و در مقابل ایرانیان تلاش کنند شاهزادگان بی مبالات سعودی را مسبب مرگ حاجیان ایرانی معرفی کنند، و خواستار کناره گیری ایشان -حداقل- از برگزاری حج شوند.

با اینکه حتی قبل از این اتفاق، رابطه میان ایران و عربستان بسیار پرتنش بود، اما این آیت الله خامنه ای بود که بر شیپور جنگ تبلیغاتی میان دو کشور دمید و باعث شد که متعاقب آن خرد و کلان مسئولین ایرانی بر توسن "حس ضدعربی" ایرانیان سوار شوند و با محکومیت خاندان آل سعود تلاش کنند، مساله "رهبری جهان" اسلام را با ملیت ایرانی پیوند بزنند که هم کردیت حکومتی کسب کنند و هم جلب نظر مردمی کرده باشند. البته از عوارض مهم آن این است که در هیاهوی رسانه ای، روند بررسی حادثه از مسیر عرفی خود خارج می شود.

اجازه ندادن به کارشناسان ایرانی جهت بررسی صحنه و اجساد و عدم همکاری دولت عربستان، گرچه واکنشی به سخنان ضد عربستانی مقامات ایرانی است، اما از مقبولیت نتایج اعلام شده آتی کم خواهد کرد و موضوعی که باید با همکاری و در فضایی تخصصی بررسی شود، با این موضع گیری ها به صحنه جنگ مذهبی جدیدی بدل شده است.

خودکامگی و بی تدبیری حاکمیت است که یک حادثه طبیعی (جمع شدن افسارگسیخته جمعیت) در "خاورمیانه" خود تبدیل به جنگ سرد و برخورد میان دو کشور می شود و همکاری جای خود را به جنگ بیهوده لفظی تنها جهت اثبات مشروعیت میدهد. شاید این اتفاق اگر در هرکجای جهان افتاده بود، همکاری کشورهای دخیل در ماجرا باعث افزایش همدلی و نوعدوستی بین دولت ها و ملت ها می شد و انرژی و توجه همگان بجای تخریب حکومتهای مقابل، به  همدردی با بازماندگان قربانیان حادثه و دلجویی از آنان معطوف می شد.
تفاوت بنیادین حکومت های نامشروع و دموکراسی ها در این است که دیکتاتورها تلاش می کنند از هر حادثه نمدی برای کلاه خود بسازند و در دموکراسی ها علاوه بر توجه به قربانیان، علل حادثه بررسی شده و روشهای جلوگیری از آن تدوین شود تا در آینده شاهد این حوادث دلخراش نباشند.

پی نوشت:
1- تا لحظه نگارش این مطلب تعداد کشته شدگان ایرانی بیش از 220 نفر اعلام شده، اما بدلیل عدم مراجعه چند روزه حدود 250 نفر حجاج مفقود شده، احتمال می رود که آنها در جمع کشته شدگان قرار گرفته باشند.
2- تا کنون پادشاه عربستان برخلاف رهبر ایران، از برخورد احساسی -شور حسینی!- خودداری کرده است. اما ابن تضمینی برای اعلام نتایج بی طرفانه بررسی علل حادثه نمی دهد. خصوصا که در این فاصله پروپاگاندای ایرانی یکسره در حال تهاجم و تهدید حاکمیت عربستان است.
3- با توجه به چرخش ماههای قمری در فصول سال و رسیدن مراسم حج به تابستان و افزایش دمای هوا، احتمال اتفاقات مرگبار این مراسم در سالهای آینده افزایش می یابد.
4- به تمامی بازماندگان قربانیان حوادث حج امسال تسلیت عرض می کنم.

خامنه ای ناامید از ایرانیان، چشم به لشگر افغان دارد!

در خبرهای داخلی آمده که طرح مجلس برای "اعطای تابعیت" به فرزندان زنان ایرانی بزودی به مجلس می رود و به احتمال قریب به یقین به تصویب خواهد رسید. این طرح را می توان در راستای طرح های شکست خورده "افزایش جمعیت" و زیر شاخه ای از توسعه "افغان جان فدا" بجای "ایرانی سرکش"، تلقی کرد.

جزییات طرح نشان می دهد که مخاطب اصلی این برنامه جامعه مهاجرین افغان هستند و قبل از چنین طرحی نیز، با دستور آیت الله خامنه ای، کودکان افغانی ساکن ایران می توانستند به مدرسه بروند و تحصیل کنند. همینطور با دستور وزیر بهداشت، درمان اتباع افغانی بصورت تقریبا رایگان و تحت پوشش بیمه های اجتماعی قرار گرفت.

تسهیل زندگی مهاجرانی که بدلیل مشکلات در کشور زادگاهشان کوچ کرده اند و اعطای تابعیت به کودکانی که از مادران ایرانی هستند (علی رغم نگاه مذهبی ممنوع به زن)، گرچه ظاهرا نشانه ای از  پیشرفت و نگاه نوعدوستی حکومت است. اما نباید فریب ظاهر انساندوستانه چنین طرحهایی را خورد و از نیت حاکمیت برای سواستفاده از مهاجران افغان غافل شد.

افغانیانی که تا چندین ماه پیش مشمول طرح های "برخورد با افاغنه" در شهرها و استانهای مختلف و حتی اماکن تفریحی و گردشگری می شدند. طرح هایی که به بدترین شکل ممکن، آنها را دستگیر، جریمه و بالاجبار به کشورشان بازگردانده می کرد. به یکباره مورد عطوفت "نظام اسلامی" قرار گرفته اند.

این تغیر نگاه یکباره حکومت با افغانها از "زوائد اجتماعی" به "افرادی با حقوق مدنی" تبعا نه نتیجه تغیر یکشبه فرهنگ و نگاه مردم بوده و نه محصول مکاشفه و ارتباط با عالم غیب آیت الله ها!
کلید این معما در یک عامل نهفته است: "جنگ سوریه" و نگاه حکومت به افغانها به عنوان نیروی جنگی در "محور مقاومت". (سیاست غلط اندرغلط ایدئولوژی آیت الله ها!)
اساسا هدف حکومت از ازدیاد نسل ایرانی هم، پرورش "جنگجو" یا همان "مجاهد فی سبیل الله" است -و نه نیروی کار مولد و..- چه برسد به افغانی. با این نگاه ایدئولوژیک هرکس که بهتر برای رسیدن به آرمانهای آیت الله ها بجنگد تبعا ارج و قرب بیشتری دارد، فارغ از نژاد و ملیت و سواد.

آیت الله خامنه ای بدرایت دریافته که فرزندان -حتی جان نثارترین- ایرانیان نه تنها حاضر نیستند برای آرمانهایش بجنگند که بلای جانش شده اند و برای مرگش لحظه شماری می کنند! او به غلط و بجای تغیر روش و مسلکش دست به دامن کودکان و نسل جوان افغان شده است. که صد البته موفق نخواهد شد، همانطور که هیچ "دیکتاتوری" با "نیروی مزدور" قادر به "حفظ قدرت" نیست.

این سیاست جدید جمهوری اسلامی، -دادن امکانات به مردم افغان به نیت مزدوری آنها- نه تنها راه به جایی نمی برد که در نهایت حیله کثیفی دیده می شود جهت سو استفاده از اعتقادات شیعیان افغانی. بجز آنکه ادامه این سیاست به تشدید اختلافات میان شیعه و سنی در افغانستان دامن می زند و در بلند مدت شیعیان افغان در کشور خودشان مزدوران جمهوری اسلامی دیده خواهند شد و احتمالا جایگاه اجتماعی و سیاسی شان را از دست می دهند.
بجز بی آبرویی و تخریب در بعد خارجی، از نظر "تقویت هواداران رهبر" نیز، "نسل جدید" افغانیانی که بتوانند تحصیل کنند و در رفاه نسبی به سلاح دانش و آگاهی مسلط شوند به هیچ وجه در زمره "لشگر مزدوران و نادانان" رهبر ایدئولوژیک قرار نخواهند گرفت. خصوصا که در مقایسه با ایرانیان، عامل عرق ملی و وطن دوستی هم آنان را به تابعیت از "رهبر ایرانی" وانمیدارد. اینکه رهبر ایران امروز می تواند لشگری از افغانیان برای دفاع از آرمانهایش تدارک کند، نه نتیجه زندگی مرفه و تحصیلات بالای افاغنه، که برعکس بدلیل عقب ماندگی مادی و معنوی و فقر آنان است.
احتیاج است که باعث می شود پدری افغان جانش را بر کف دست بگیرد و به میدانهای جنگ -عبث- سید علی خامنه ای برود به این امید که کودکش بتواند درس بخواند تا در آینده مجبور به مزدوری جباران نشود.
مساله اقامت و پذیرش مهاجران افغان یک پروسه فرهنگی اجتماعی است که باید طی شود و نه تنها بصورت بخشنامه ای قابل اجرا نیست که باید زیرساختها و اقتصاد چنان قوی باشد که مازاد مشاغل و رفاه اجتماعی نصیب مهاجران افغان شود، وگرنه هرگونه پذیرش بخشنامه ای با مقاومت مردم مواجه می شود و شکست خواهد خورد.
پذیرش فرهنگی "مهاجر" نکته ای به غایت پیچیده در فکر و رفتار تک تک مردم یک جامعه است که تنها با آموزش و صرف وقت قابل تغیر است و هیچ راه میانبری ندارد.
به عنوان نمونه،  نبود همین "فرهنگ مهاجرپذیری" است که باعث شده سیل آوارگان سوری بجای "کشورهای متمول عربی" که هم زبان و هم کیش و هم فرهنگ هستند به "کشورهای اروپایی" سرازیر شوند.

با نگاهی به وضعیت جامعه و حکومت ایران مشخص می شود که "پذیرش مهاجر" به شیوه حکومت نواختن سرنا از سرگشادش است و حکومتی که هنوز در برخورد با مردم خودش عاجز مانده و نه از نظر اقتصادی و یا فرهنگی هیچگونه بهبودی نداشته با اضافه کردن مهاجر به شکل دستوری، تنها مشکلات فرهنگی- اجتماعی را غامض تر می کند.


پی نوشت:
1- از نقش مردم در پذیرش "مهاجرین" نباید غافل شد، متاسفانه هنوز مردم از بلوغ فرهنگی پذیرش اتباع خارجی  بهره مند نیستند و تنها همین یک قلم تقویت فرهنگی نیازمند سالها کار آموزشی دارد که نه حاکمیت درکی از آن دارد  نه حوصله انجامش را دارد و نه احساس نیازی به آن حس می کند.
2- باید توجه داشت که مرزهای ایدئولوژیک صرفا منطبق بر مرزهای سیاسی نیستند و به همین علت می بینیم که مردم سنی مذهب سیستان بلوچستان یا دیگر مناطق مرز نشین در فقر مطلق زندگی می کنند، اما افاغنه ساکن تهران و قم بتدریج در حال کسب جایگاه اجتماعی و اقتصادی هستند.
3- این مطلب نقد مهاجرین افغان نیست، نقد نگاه حکومت به استفاده ابزاری از مهاجرین است.

آیا روسیه در "تله سوریه" گرفتار می شود؟

در حالی که همه چشم به پایان مناقشات خاورمیانه -به محوریت سوریه- دارند. تصمیم به حضور نظامی روسیه در سوریه، خبر از عمیق تر شدن بحران دارد.
دقیقا مشخص نیست که چرا یکباره روسیه -بخوانید پوتین- تصمیم گرفته که به کمک نظامی بشاراسد بشتابد و سیل تجهیزات نظامی و لجستیکی را به سوریه سرازیر کند، اما عده ای عقیده دارند که سفر اخیر "قاسم سلیمانی" به روسیه بی ارتباط با تصمیم جدید روسها برای حضور نظامی در سوریه نیست.
علت اولیه حضور روسیه هرچه که باشد، اهمیتی بمراتب کمتر از تاثیر حضور آنها در جنگ داخلی سوریه دارد. روسیه با این بهانه که صدها جنگجوی چچنی -روس تبار- در میان داعش حضور دارند، حضور نظامی خود را توجیه کرده و البته هیچ ابایی از اعلام حضور نظامی در سوریه ندارد.
از طرف دیگر نقل و انتقالات تجهیزات نظامی در چند روز اخیر نشان می دهد که مسکو برای حل بحران سوریه اعتقادی به راه حل دیپلماتیک و درخواست از طرفین درگیر برای صلح ندارد و دارد خود را برای نبردی سنگین آماده می کند.
فارغ از جزییات، این لشگرکشی نشان از طولانی شدن درگیریها در منطقه دارد که خود آبستن ویرانی و آوارگی بیشتر در سوریه و تبعات انسانی فجیع تر است.

روسیه با ورود مستقیم به جنگ داخلی سوریه، به قماری بزرگ دست می زند، الف- اگر بتواند همانطور که آرزو دارد و نقشه کشیده، سوریه را از عناصر مخالف و تندرو پاکسازی کند و بشاراسد را در جایگاهش نگه دارد، می تواند علاوه بر حفظ متحد عربی در خاورمیانه از مزایای این برد استراتژیک حتی در تحکیم مواضعش در اوکراین و شبه جزیره کریمه استفاده کند و علاوه بر آن به فکر توسعه مرزهایش بال و پر بیشتر بدهد.
ب- اما اگر نتواند طبق پیش بینی هایش برنده از میدان سوریه خارج شود، نه تنها بازی سوریه را به مردم آنجا می بازد که ممکن است به عقب نشینی از اوکراین و تمکین از سیاست های غرب برای ماندن در دایره قدرت -حتی جامعه جهانی بسته به سطح شکست- محکوم شود.

در میدان عمل احتمال باخت روسیه در جنگ داخلی سوریه بمراتب بیشتر است،
چراکه اولا روسیه بر اسب مرده "بشاراسد" شرط بندی کرده است و حتی اگر بتواند دولت را برسر کار نگه دارد، در هیچ سناریویی اسم بشاراسد از صندوق آرا بیرون نخواهد آمد، زیرا علاوه بر افزایش نارضایتی عمومی از زمان آغاز بحران سوریه، پیروزی احتمالی اسد، با کمک نیروی خارجی تعبیر خواهد شد و بشاراسد دست نشانده پوتین در سوریه تلقی می شود.

ثانیا، روسیه سابقه جنگ با اسلامگرایان و شکست از آنها را در کارنامه خود دارد و در افغانستان که در آن زمان هم مرز با شوروی محسوب می شد، نتوانست از دولت متبوعش حمایت کند و بعد از چند سال تلفات، مجبور به عقب نشینی شد.

خصوصا این بار پوتین بر زمینی قدم گذاشته که در بین مخالفانش محصور است و همگی منتظر بهانه ای برای گوشمالی اش هستند! تقریبا تمامی دولت های عربی بعلاوه غرب و اسراییل دل خوشی از رفتارهای سلطه جویانه پوتین ندارند و شاید حضور روسیه در زمین سوریه "تله" ای باشد برای گیرانداختن روسیه و جبران تجاوزی که روسیه به خاک اوکراین داشت و بدلیل معذوریات سیاسی و اجتماعی نتوانستند پاسخی درخور دهند!

سفر نتانیاهو و وزیر امنیت و اطلاعات اسراییل به روسیه نشان می دهد که حضور نظامی و تسلیحاتی روسیه به سوریه عملیاتی شده و آنان نگران از تسلیح شبه نظامیان "حزب الله لبنان" شده اند. قاعدتا جواب پوتین به این نگرانی چیزی نمی تواند باشد بجز آنکه تسلیحات نظامی تحت کنترل ارتشیان روسیه خواهد بود. چرا که امروز جبهه مقاومت دولتی ترکیبی ناهمگون از ارتشیان وفادار به خاندان اسد، جنگجویان حزب الله و مزدوران افغانی که با تطمیع ایران به جنگ آمده اند شده و تسلیحات نظامی اگر در اختیار این گروه قرار بگیرد خودبه خود در دسترس حزب الله لبنان خواهد بود.

به نظر می رسد که برای بار دیگر روسیه درحال افتادن در "تله خرس" می باشد و گرچه احتمالا "مشورت ایرانی" در آن نقش بسزایی دارد، اما "گوشت قربانی" این تله مردم سوریه خواهند بود و آینده منطقه و حتی روابط در جهان بعد از این مداخله نظامی قابل پیش بینی نخواهد بود. همانطور که شوروی 2 سال بعد از عقب نشینی از افغانستان ازهم پاشید.

پی نوشت:
1- افشای اسناد جنگ شوروی در افغانستان نشان می دهد که دولت های غربی و بخصوص امریکا، به تصمیم گیری روسها در مداخله در جنگ افغانستان کمک کرده اند و نتیجه ورود یک ابرقدرت به سرزمینی جنگزده تقریبا از قبل مشخص است. متاسفانه جاه طلبی افراد -دیکتاتورها- چشمشان را بر عاقبت اعمالشان کور می کند.
2- بجز کشورهای اروپایی و غربی، جنگ نفتی اعراب با محوریت عربستان در کاهش ارزش نفت با روسیه و ایران، همینطور جنگ لفظی گاه و بیگاه سران کشورهای عربی با مقامات روسی نشان می دهد که این کشورها تا چه حد مشتاق زورآزمایی با روسیه هستند و مداخله روسیه در سوریه می تواند آتش جنگ را چگونه شعله ور کند.
3- "سوریه افغانستان جدید" مقایسه سوریه و افغانستان از نگاهی دیگر.

چرا اروپا یکباره به پناهندگان سوری توجه کرده؟

درحالی که زمان به آرامی به ضرر دولت سوریه در حال گذر است، اروپاییان تصمیم گرفته اند از هرج و مرج خاورمیانه استفاده کنند و در یک سیاست برد-برد به نفع خودشان معرکه ای برپا کنند، که حقیقتا تا حد زیادی در این کار موفق شده اند.

در چند هفته گذشته، پوشش خبری سنگین از سیل مهاجران سوری از ترکیه به اروپا -آلمان- و طبعا حواشی آن پای ثابت گزارش های رسانه های غربی و بخصوص اروپاییست. مشکلی که بعد از 4 سال به یکباره ظهور کرده و تبدیل به معیار سنجشی شده برای ارزیابی انساندوستی کشورهای غرب اروپا!
چندی پیش نیز کشور آلمان به یکباره اعلام کرد که به حدود یک میلیون مهاجر سوری حق اقامت و کار و زندگی اعطا میکند. حقیقت آن است که آلمان تقریبا موتور اقتصاد اتحادیه اروپاست و نه تنها با وامهای کلان اقتصاد کشوری مانند یونان را بگردش می اندازد که مقصد نیروی کار متخصص در داخل اتحادیه اروپا هم هست و نیازی به گفتن ندارد که یکی از پایه های هر اقتصاد پیشرویی "نیروی کار" است. نه فقط نیروی متخصص و ماهر که در جهان اقتصاد امروز نیروی ارزان کار نیز نقش تعیین کننده ای در رقابت های اقتصادی دارد.
مطمئنا سیاستگذاران آلمانی نه به کشورهای اروپایی که به رقبای اقتصادی جهانی شان مانند چین و امریکا و هند و برزیل نگاه می کنند و می دانند برای بقا علاوه بر متخصصین بور اروپایی به کارگران ارزان قیمت -عمدتا مهاجر- نیاز دارند و امروز که تنور مهاجرت و آوارگی داغ است بهترین شرایط برای چسباندن نان "کسب نیروی ارزان کار" است.

طبیعی است که هرکشوری که اقتصادش ظرفیت پذیرش و جذب نیروی کار داشته باشد، به حکم منطق باید از چنین وضعیتی حداکثر استفاده را بکند و این نه تنها به نفع کشوری میزبان که بسته به شرایط، به نفع افراد مهاجر نیز هست.

مساله اقتصادی البته یک جنبه مزیت مهاجران سوری به کشورهای اروپایی عمدتا غربی هست و نباید از منفعت سیاسی که این کشورها از حضور تعداد چشمگیر مهاجران سوریه ای می برند غافل شد. بدیهی است که دیر یا زود سرنوشت کشور سوریه باید از طریق صندوق های رای مشخص شود و هرکس که سهم جمعیتی بیشتری داشته باشد طبعا برنده قدرت و آینده سوریه خواهد بود. حال اینکه تعداد قابل توجهی از آوارگان سوریه ای در کشور یا کشورهای خاصی اسکان داشته باشند، خواه ناخواه نظر مساعدتری نسبت به کشور میزبان خود خواهند داشت و این شرایط در فضای امروز که جنگ سوریه، میدان رویارویی دوباره قدرت های شرق و غرب شده بسیار مهم تلقی می شود.
از یک سو روسیه و ایران و حتی چین در یک جبهه خواستار حفظ بشاراسد در قدرت هستند و از سوی دیگر غرب و متحدانشان تلاش بر سرنگونی او دارند. این دوقطبی درگیری باعث شده که هرطرف تلاش کند به هر وسیله تعادل را به سمت خود بکشد ضمن آنکه معذوریات افکار عمومی و عدم دخالت مستقیم نظامی را حفظ می کند.

پذیرش مهاجر سوریه ای شاید یکی از هوشمندانه ترین روش های یارگیری در این بحران باشد.
خصوصا که شیوه مهاجر پذیری اروپا بیشتر از کمک بار تبلیغاتی وسیعی دارد. اینکه خانواده های آواره سوری مجبور باشند پای پیاده یا از طریق قاچاقچیان به کشورهای پذیرای آنها برسند، بیشتر زمینه ساز یک فیلم مستند درام است تا یک روند طبیعی! چرا که کشور میزبان می تواند براحتی از طریق دریایی یا هوایی یا حتی زمینی و ریلی این آوارگان را از ترکیه بطور مستقیم به کمپ پناهندگان کشور خود منتقل کند و هزینه ای که این افراد به قاچاقچیان می پردازند برای گذر از دریا و خشکی را مستقیم خرج هزینه ایاب و ذهابشان کنند بدون آسیب و خطر مرگ. خصصوصا که در مبدا احراز هویت و سازماندهی افراد راحت تر و بسادگی انجام می شود، که برای کشور میزبان مزیت است.

شاید در جهان بی رحم طبیعت همین اسکان دادن آوارگان کار انسانی و قابل تقدیری محسوب شود، اما نباید ساده انگاری داشت و ندید که چطور میزبانان این آوارگان از رنج انسانی آنها فیلم و گزارش خبری تهیه می کنند، صرفا برای سنگین کردن کفه معادلات قدرت به نفع خودشان. حتی اگر کودکانی قربانی این روش ظالمانه قدرتنمایی آنها شوند -که چه بهتر و خوراک خبری جذاب تری آماده شده است-.

پی نوشت:
1- هدف از نوشتن این مطلب سیاه نمایی یا سفید نمایی "مهاجر پذیری" یا طرح توطئه های دایی جان ناپلئونی نیست! بیشتر تلاش شده که نگاه واقعی مخاطب فارسی زبان را به پدیده "رسانه ای" مهاجران سوری معطوف شود، تا بتوان فراتر از احساسات، نگاه واقع بینانه ای به شرایط منطقه و جهان داشت.
2- طبعا حس انساندوستی اروپاییان ارزشمند است و باید قدرداشته شود، اما این هیچ ارتباطی به سو استفاده دولت ها از شرایط آوارگان سوری که بزودی رنج سرمای اروپا نیز به لیست مشکلات سفرشان اضافه خواهد شد، ندارد.
حتی اگر به صرف تبلیغات و جلوی دوربین به کسی کمک کنیم، -به شرطی که پشت صحنه آن را پس نگیریم!- ارزش آن کمک نباید نادیده گرفته شود.

فرافکنی رهبر، گرفتاری مجلس و موفقیت دولت

با اعلام رای موافق سناتور میکالسکی، موافقان توافق در امریکا و ایران نفس راحتی کشیدند و فرصتی برای رهبر پیش آمد که بازهم بیشتر از گذشته تلاش کند که بار سنگین پروژه هسته ای را به زمین بگذارد.

آیت الله خامنه ای در سخنرانی اش با خبرگان، موضع بی سابقه ای گرفت و اعلام کرد که مجلس  باید در مورد توافق هسته ای ایران اعلام نظر کند و او هیچ توصیه ای به آنها ندارد! این تغیر موضع در حالی است که نمایندگان مجلس نه تنها هیچ نقشی در اجرای برنامه های هسته ای یا سرنوشت پروژه هسته ای نداشتند، که حتی در جریان مذاکرات هسته ای هم هیچگونه اطلاعاتی بیشتر از رسانه های عمومی به آنها داده نمی شد.
بارها نمایندگان عمدتا طرفدار رهبر به تیم مذاکره کننده این انتقاد را داشتند که چرا از جزییات گفتگوهای هسته ای بی اطلاع مانده اند. تنها بعد از اعلام عمومی و رسانه ای متون توافق بود که نمایندگان مجلس توانستند از جزییات توافق مطلع شوند و تقریبا وقتی که دیگر دانستن آنها تاثیری در نتیجه نداشت.
همانطور که نمایندگان مجالس امریکا به عنوان برترین قدرت جهان در مذاکرات بعد از قبول توافق دستشان در تغیر شرایط بسته است بدتر از آنها نمایندگان ایران مجبور به پذیرش توافقی شده اند که نتیجه تفکرات و رهنمودهای رهبر است.

ظاهرا "نظام" تصمیم گرفته که این بار مجلس نهم را قربانی جاه طلبی هایش -هسته ای- کند، چرا که می بیند منفورترین رکن ممکن نظام در حال حاضر مجلس است و -برخلاف مجلس- اگر بخواهد نوک پیکان حمله را به سمت دولت نشانه برود بازهم ممکن است با تبعات اجتماعی آن و ناآرامی های مضاعف روبرو شود. به همین علت این بار آیت الله خامنه ای تلاش دارد که از باقی مانده عمر مجلس حداکثر استفاده را کرده و پرونده هسته ای ایران را در صفحه آخر به نام مجلس نهم تمام کند.

این هوشمندی آیت الله دو نکته مهم را می رساند، اول آنکه او پیشاپیش منتظر مجلس دهم با نمایندگانی جدید و احتمالا نگرشی متفاوت و نزدیک به دولت شده است و دوم با این حرکت نشان داده که دولت روحانی را در مقابل خودش نمی بیند. همین حمایت خفیف اما آشکار او، دست روحانی را خصوصا در انتخابات مجلس آینده بازتر خواهد کرد.
حتی اعتقاد دارم که آزادی پس از بازداشت چند ساعته علی شکوری راد، دبیرکل حزب "اتحاد ملت ایران" با دستور رهبر انجام شده است و این حرکت هم نشانه دیگری از استقبال آیت الله خامنه ای از مجلسی متفاوت است.

این روزها حقیقتا از نقش مدیریتی دولت روحانی در به ثبات رساندن حکومت در ایران و احتمالا بزودی ثبات در منطقه نمی توان غافل شد. دولت روحانی علیرغم "فسادهای سنگین" و "انگیزه های پشت پرده بسیار" برای تخریب وجهه و دستاوردهایش تاکنون نه تنها توانسته سرپا بماند که بزودی سنگر مجلس را هم فتح خواهد کرد. تنها یک قلم راضی کردن آیت الله خامنه ای لجوج به دست برداشتن از لقلقه های اتمی اش و خوراندن "شربت تلخ" عقب نشینی هسته ای به او بدون آنکه به مرگ وی یا خودش منجر شود کاری بوده کارستان!

اما تمام نگرانی اپوزیسیون و تحول خواهان -واقعی- در ایران این بوده و هست که حکومت رنجور و ورشکسته آیت الله دوباره رمقی بگیرد و "توهم قدرت" چشمان ایشان را بفریبد و دوباره از در ناسازگاری با زمین و زمان و مردم و جهان وارد شوند و فیلشان یاد "سراب هندوستان ایدئولوژیک اسلامی" بکند و آن وقت است که نه تنها تمام زحمات مدیران روحانی به بهبود وضع مردم ایران ختم نمی شود که بلکه به علت افزایش -چند صباحی- عمر موجود فرتوت "حاکمیت ایدئولوژیک" مورد لعن و نفرین عام و خاص قرار می گیرند. که هیچ چیز گرانبهاتر از عمر گرانمایه نیست آنهم در مقیاس مردم یک کشور.

اگر بخواهیم منصف باشیم و به گذشته نگاه کنیم، تا اینجا دولت روحانی عملکرد بسیار درخشان -درحد خودش- و فراتر از انتظاری داشته است، اما ابهام از آینده سایه سنگینی از تردید را بر مسیری که می رود انداخته به طوری که هنوز نمی توان پیش بینی کرد که آیا دولت او هم به سرنوشت دولتهای سابق گرفتار می شود یا می تواند جمهوری اسلامی را قانون مدار و شخص رهبر را به چهارچوب قانونی اش برگرداند.