اعدام، اعدام و باز هم اعدام. مشکل از کجاست؟


نمی شود گفت سالها، که قرن هاست بنا به آموزه های دین اسلام، قانون "قصاص" در ایران اجرا می شود. قانون "چشم در مقابل چشم" که قرنها پیش جهت حل اختلاف میان قبایل بیابان نشین عرب، بهترین قانون محسوب می شد. قانونی ساده، شفاف و راحت الاجرا، با حداقل تبعیض و مناسب برای فهم با هر سطح شعور جامعه هدف.

سوال اینجاست که آیا این قانون امروز هم کاراست؟ طبیعتا امروز دیگر ما بصورت قبیله ای زندگی نمی کنیم و در مقابل رفتارمان بجای پاسخگویی به قبیله و رییس قبیله به قانون و حکومت پاسخگو هستیم. روابط و جامعه انسانی پیچیده تر و نیازمند ابزارهای کنترلی و بازدارندگی دقیق تری است. حتی اثرات جرم هم گسترده تر و عمیق تر شده و محدود به یک قوم و قبیله نیست.

حال سردمداران جمهوری اسلامی اصرار دارند با ابزار های کنترلی (مانند قصاص) جامعه بیابانگرد 1400 سال پیش یک جامعه نسبتا مدرن با روابط پیچیده را مدیریت کنند و بدیهی است که ناتوان از ذره ای تغیر و بهبود شرایط هستند.
جالب اینکه هرچه که وضعیت اخلاقی و جرابم بدتر می شود بجای دست کشیدن از روش های بدوی و بی خاصیت و خشن، سعی در بیشتر و خشن تر کردن مجازات ها دارند به گمان اینکه کمبود "قصاص" مشکل کار است و البته باز هم نتایج نه تنها تغیر نمی کند که با پیچیده تر شدن مناسبات اجتماعی، بیشتر هم می شود و به قول کارشناسان امر، حتی چرخه ای از خشونت دولتی را براه می اندازند.

ایدئولوژی پشت مساله اعدام به گفته علمای دینی اسلام و مسئولین مربوطه، پیشگیری و جلوگیری از وقوع جرم است و صریح ترین حالت پیشگیری به ادعای ایشان در اعدام یا قصاص در "ملا عام" بوجود می آید. اینکه بقیه نتیجه ارتکاب به جرم را ببینند و دست به جنایت نزنند.
اما اندک نگاهی به وضعیت امنیت و جرم در کشورهای اسلامی دارای قانون اعدام -قصاص- مانند ایران، پاکستان، عربستان و.. و مقایسه آنها با کشورهای بدون حکم اعدام مانند دانمارک، هلند و حتی رومانی بخوبی نشان می دهد که وجود جرم و روش مقابله با آن مساله ای فراتر از اعدام است. و اگر با اعدام، امنیت به جامعه برمی گشت امروز ایران در زمره امن ترین کشورها قرار می گرفت. حال اینکه می بینیم چنین نیست و بجز چندین کشور افریقایی که اساسا حکومت مرکزی و دستگاه اطلاعاتی ندارند وضعیت امنیت در ایران چندان رتبه بالایی ندارد.

جالب اینکه پس از 35 سال از بکارگیری گسترده اعدام ها با ادعای جلوگیری از وقوع بزه و جرم. و داشتن رتبه اول بیشترین تعداد اعدام درجهان، حتی در جرایم مواد مخدر که به قول مقامات جمهوری اسلامی بیشترین مجازات های اعدام را به خود اختصاص داده، نه تنها شیوع قاچاق و اعتیاد در ایران کمتر نشده که به رتبه دوم جهانی صعود کرده ایم!

البته عده ای همواره با استدلالی غلط پاسخ می دهند که "اگر حکم اعدام نباشد میزان جرایم به مراتب بیشتر می شود".
در جواب این عده تنها چند سوال مطرح می کنم و قضاوت را به وجدان خودشان می سپارم:
1- با توجه به همان آموزه های دینی که انسان متولد شده را "پاک" می داند چرا باید عده ای به جایی برسند که دست به جنایت بزنند؟
2- آیا برطرف کردن زمینه های وقوع جرم -مانند رفع تبعیض، فقر و...- بیشتر از "پیشگیری" -بخوانید ترساندن- آن عده خاص مفید نیست؟
3- آیا مجرمان قبل از ارتکاب به جرم، آگاه به حکم اعدام در صورت دستگیری شان نیستند؟ اگر پاسخ مثبت است چرا چنین ریسک سنگینی با زندگی، آینده و خانواده خود می کنند؟

و البته با رشد علم و تکنولوژی خصوصا علومی مانند جامعه شناسی و آمار، چندسوال هم از مسئولین میتوان پرسید با توجه به داشتن نتایج عملی 35 سال حکم اعدام:
1- نتیجه عملی و آماری اعدام ها چگونه است؟ در ازای هر "اعدام در ملاعام" چند درصد جرایم کاهش پیدا کرده است؟
2- چند هزار نفر اعدامی درسال لازم است تا ریشه بزه و جنایت در ایران خشک شود؟
3- و آیا اساسا ارتباطی بین میزان اعدام و کاهش تخلفات اجتماعی وجود دارد؟

و اگر پاسخ به سوالات بالا وجود ندارد یا منفی است چرا همچنان بدون در نظر گرفتن راه های دیگر حل مشکلات اجتماعی، -مانند از بین بردن ریشه های بزه- تنها از روش "قصاص اسلامی" برای کاهش جرایم استفاده می کنید؟
آیا در استدلال اسلامی "قصاص جهت پیشگیری از جرم" تناقضی آشکاری مشاهده نمی کنید؟

در نهایت اینکه تا زمانی که زمینه های بروز جرم وجود دارد کشتن انسانها به بهانه جلوگیری از وقوع جرم تنها آمار کشتگان را بالا می برد و روز به روز نیز از قبح "حکم اعدام" کاسته می شود. این شیوه حل مشکل مانند آن است که به دلیل آمار بالای تصادفات در ایران هر روز -به بهانه تصادفی- یک کارگر شرکت خودرو سازی را اعدام کنیم. اما هیچ کس به بررسی روش های حل مشکلات ایمنی خودرو ها یا وضعیت جاده ها نپردازد. بدون توجه به ریشه مشکلات، اگر تا ابد هم کارگران خودرو سازی به بهانه آنکه خودروها ناامن است اعدام شوند هیچ تاثیری در حل مشکل تصادفات نخواهد داشت. حال آنکه در موارد بزهکاری فرد قاتل یا مجرم، خود قربانی سیستم غلط اجتماعی است.

متاسفانه فرهنگ اعدام -یا حل مشکل به بی مسئولیت ترین وجه- در ایران جا افتاده است و علاوه بر پذیرفتن این روش نادرست، حتی اجرای اعدام با استقبال گسترده مردم مواجه می شود، که این نوع برخورد مردم خود گواه آن است که "اعدام" بیش از آنکه پیشگیرنده باشد به نوعی تفریح و تنوع ذائقه -مانند سینما- تبدیل شده است، و هیچ تاثیری در کاهش جرم ندارد.

پی نوشت:
1-این مساله جدای از اعدام های سیاسی، امنیتی و با انگیزه های خاص جناحی بررسی شده است.
2- فساد عظیم سیستم قضایی و اعتراف گیری های بالاجبار، و صدور مصلحتی حکم اعدام برای عده ای از دیگر معضلات قابل ذکر این حکم بدوی است.
3- تاکید علمای دینی بر "احکام الهی" یکسان نیست، مثلا هیچ آیت الله ای از حق برده داری مسلمانان حمایت نمی کند.

10 نکته که آیت الله خامنه ای برای کمک به "اقتصاد مقاومتی"می تواند انجام دهد

همانطور که در پست قبل گفتم، آیت الله خامنه ای متوجه ناکارآمدی عظیم حکومت در اقتصاد شده است  و تقریبا با جزییات و کمتر کلی گویی، دستور اجرای فوری اقتصاد مقاومتی را به سه قوه مملکت داده است.
البته هنوز آیت الله یا متوجه نشده یا نمی خواهد متوجه شود که بخش عمده مشکل و فساد اقتصادی از ارگان های زیر نظر مستقیم او -مانند سپاه- نشأت می گیرد و اگر ایشان حقیقتا سعی در برطرف کردن فوری مشکل اقتصادی دارد باید ابتدا از چند جنبه زیر که بیشتر دستوری و سریع است شروع کند:

1- انحلال ارگان های موازی با دولت به نفع دولت و قانون اساسی
2-صرفه جویی در طرح های نظامی، مانورها و حتی تعطیل کردن بخشی از صنایع و بدنه عظیم نیروهای مسلح چندگانه
3- ممنوعیت حضور ارگان های نظامی در پروژه های اقتصادی به نفع بخش خصوصی حقیقی
4- تعطیلی طرح های بلند پروازانه و بی ثمر اتمی، که مانند طرح های نظامی تنها هزینه داشته و هیچ چشم اندازی به بازگشت سرمایه ندارد.
5- کم کردن مستمری و کمک به دولت سوریه، حزب الله لبنان و سایر گروه های راه اندازی شده در منطقه و اقصی نقاط جهان
6- فرمان ممنوعیت قاچاق کالا از مبادی غیر رسمی توسط برادران قاچاقچی سپاه!
7- حتی الامکان سفر نرفتن شخص ایشان که نیاز به هزینه های هنگفت امنیتی و برگزاری مراسم دارد
8-عدم دخالت هر روزه در اقتصاد و تضمین امنیت سرمایه گذاران
9- ملغی کردن قوانین دست و پا گیر امنیتی و اسلامی با هدف توسعه صنعت توریسم -به عنوان جایگزین نفت- و بطور کلی تغیر نگاه "جاسوس" گونه به هر فرد خارجی.
10- دست کشیدن از سیاست های تهاجمی، سخنرانی های "دشمن شکن" و دستور به تمامی ائمه جمعه و سایر زیر دستان با هدف جلوگیری از ایراد سخنان بی محتوا و شعاری درجهت کمک به ثبات سیاسی و اقتصادی جمهوری اسلامی

البته این 10 مورد تنها گام هایی است که شخص آیت الله خامنه ای می تواند عملا در جهت کمک به وضع اقتصاد یا به قول وی "اقتصاد مقاومتی" بردارد. برای رسیدن به نتیجه نیاز به همکاری سایر ارگان ها دولتی و همدلی مردم است.

هرگونه ریاضت اقتصادی که شامل حداقل بخشی از این راه حل ها نباشد تنها به معنی فشار مضاعف به مردم است و استمرار وضعیت مشکل کنونی اقتصاد.
تحریم فروش نفت، مستی نفتی را از سر دولتمردان جمهوری اسلامی پرانده و بعد از 35 سال ایشان به دنبال پیدا کردن روش صحیح حکومت داری هستند. گرچه که کمی دیر به نظر می رسد اما امیدوارم جریان اصلاحات اقتصادی -با هر عنوانی- در ایران ادامه پیدا کند.

جمهوری اسلامی در تله مذاکرات هسته ای!


آیت الله خامنه ای بدرستی دریافته که مشکلات اقتصادی ایران بسیار بیشتر از آن است که حتی بدون حضور ذره ای تحریم، حل شود. و گرچه که جایگاه او و سرسپردگان اطرافش، عامل درجه اول فساد و رانت و هرج و مرج اقتصادی هستند، اما آدرس درستی می دهد در مورد تغیر وضعیت از درون، اگر می خواهند وضعیت اقتصادی کشور بهبود یابد. (روی صحبت اخیر آیت الله خامنه ای به دولت و شخص حسن روحانی است).
و با این استدلال که ما چشم امیدی به بهبود اقتصادی ناشی از رفع تحریم ها نداریم، مذاکرات را بدون نتیجه می داند چرا که متوجه شده است در صورت توافق با غرب، دریافتی جمهوری اسلامی -در بهترین حالت- رفع تحریم هاست اما هزینه داده شده کل زیرساخت هسته ای، از بین رفتن اعتبار چندین ساله و هزینه های مالی مرتبط با آن است. همانطور که قبلا هم اینجا گفتم او امید دارد که بتواند به نوعی غرب را بر هم زننده بازی قلمداد کند و بسرعت بازی را ترک کند.

اما واقعیت کمی پیچیده تر است، نکته ای که در این طرز فکر مغفول مانده، وضع اقتصادی بشدت خراب ایران است که میراث دولت احمدی نژاد بوده و حسن روحانی با تکیه بر همین خرده دلارهای بلوکه شده، امید به حل مشکلات داشته و دارد. و اگر به هر دلیل مذاکرات به نتیجه ای به جز توافق و رفع تحریم بیشتر ختم نشود. مشکلات در وهله اول گریبان دولت امید را خواهد گرفت. و همراه با فشارهای داخلی تا سقوط دولت پیش خواهد رفت. و در قدم بعد بی ثباتی سیاسی، اجتماعی، امنیتی زیادی رقم خواهد خورد، که با سو مدیریت مثال زدنی نظام تا مرز فروپاشی و تجزیه پیش خواهد رفت.

بجز مساله اقتصادی، مذاکرات هسته ای ایران با عنوان "راستی آزمایی" و عدم گرایش به سمت بمب هسته ای شکل گرفته است. پس هرگونه ترک مذاکرات از طرف ایران، بالفعل به معنی ترک "راستی آزمایی" و گرایش به سلاح هسته ای خواهد بود. البته علاوه بر راکتور آب سنگین اراک که تلاشی جهت دست یابی به بمب هسته ای شناخته می شود، شواهدی مبنی بر تلاش ایران برای طراحی و تست چاشنی های انفجاری هسته ای که صرفا در بمب هسته ای کاربرد دارد هم بدست آمده که بیش از پیش صلح آمیز بودن برنامه هسته ای ایران را -خصوصا در صورت ترک مذاکرات- زیر سوال خواهد برد.

این مشکل اخیر دیگر ارتباطی با وضعیت اقتصادی و تحریم و مشوق های غربی ندارد و در صورت ترک مذاکرات توسط ایران گزینه های جدی تر از تحریم،  تا اجماع جهانی بر گزینه های نظامی مطرح خواهد بود.

بدیهی است که نظام باید از مواضع هسته ای اش در حد محدودی تجهیزات غنی سازی کم غلظت عقب نشینی کند. و چون اجماع قدرتمندی شکل گرفته و ایران در موضع ضعف مطلق قرار دارد، خواسته های دیگری هم مطرح شده و خواهد شد. که بخشی از آن را خود آیت الله خامنه ای بیان کرد که شامل توقف برنامه های موشکی و حقوق بشر و امثال آن خواهد بود. در عمل جمهوری اسلامی بجز عقب نشینی قدم به قدم تا حصول رضایت دولت های غربی هیچ گزینه دیگری برای بهبود وضع موجود ندارد. اما از سمت دیگر آیت الله خامنه ای تصمیم گرفته که فیل را در فنجان جا دهد و جلوی خواسته های غرب بایستاد درحالی که هیچ اهرم قدرتی بجز ترک مذاکرات ندارد. که البته همان ترک مذاکرات هم بدون عواقب بدتر نخواهد بود.

احتمال دیگر هم به داراز کشاندن مذاکرات است که تا کنون دستور کار دیپلمات های ایرانی بوده. با این تفاوت که این بار زمان به ضرر ایران در حرکت است. چرا که اولا برنامه هسته ای اش را متوقف کرده و تحت نظارت آژانس قرار داده و ثانیا تحریم های اصلی برداشته نشده و گذر زمان ضرر اقتصادی بیشتری تحمیل می کند بدون اندک دستاورد غنی سازی زمان قبل مذاکره. پس هرگونه تعویق بیشتر وخامت حال اداره مملکت را بدتر خواهد کرد.

خوشحالی وزرای کشورهای 5+1 بعد از توافق 6 ماهه هسته ای با ایران بی دلیل نبود، اولا به دلیل آنکه فشار تحریم ها ایران را ناچار به مذاکره کرد و ثانیا آنان موفق شدند گذر زمان را به نفع خودشان و ضرر ایران تغیر دهند و نظام را از بالای سرسره عقب نشینی به پایین هل بدهند.

اکنون تنها راه خلاصی از وضعیت موجود عقب نشینی سریع و کامل از مواضع هسته ای و -بیشتر از آن- به رسمیت شناختن جامعه بین المللی و قوانین آن از سوی ایران است. هرگونه تعلل در این وضعیت و تقلا کردن، تنها به تنگ تر شدن حلقه فشار بر مردم منجر خواهد شد.

نبود آمار، علت بقای جمهوری اسلامی


باز هم 22 بهمنی دیگر گذشت و طرفداران حکومت از شرکت میلیون ها نفر در راهپیمایی های انقلابی خبر دادند و مخالفان حکومت تعداد راه پیمایان را چند هزار نفر شمردند.
این موضوع تکراری بهانه ای شد تا نگاهی به یکی از عوامل اصلی بقای جمهوری اسلامی بیاندازم، آمار.

سالهاست جمهوری اسلامی بدون ذره ای تردید تبلیغ می کند که مخالفان حکومت در اقلیت محض هستند و طرفداران "جمهوری اسلامی" در اکثریت مطلق. این پروپاگاندای رسانه ای باعث شده که حکومت هم بتواند مخالفان داخلی و ایرانی خود را ساکت و سرکوب نماید و هم در مقابل کشورهای خارجی خود را نماینده حقیقی مردم ایران معرفی کند و با آنان تعامل داشته باشد.

در ایران امروز هیچ کس نمی داند که طرفداران حقیقی"نظام جمهوری اسلامی" چند نفرند؟ (یا مثلا چند درصد مردم با حجاب اجباری زنان موافقند.) افراد مختلف با جهت گیری های فکری متفاوت، ارقام مختلفی را تخمین می زنند. مثلا تعداد طرفداران حکومت در بازه ای از 20 میلیون نفر تا 100 هزار نفر برآورد می شوند. بدیهی است که این گمانه ها بسیار پراکنده و فاقد ارزش محاسباتی هستند.
نداشتن عدد و رقم صحیح باعث شده که حکومت به عنوان تنها متولی آمارگیری رسمی کشور هر عدد متناسب با میل و منافع خود را اعلام نماید. و بدون شک، طرفداران خود را بسیار بزرگتر از چیزی که در حقیقت هست نمایش دهد.
البته مشکل آمار نادرست، از دوعامل فرهنگی دیگر هم ناشی می شود:
1- پنهان کاری ذاتی ایرانی ها -که عادت دارند در هر محیط به شکل محیط خود را نمایش دهند و باعث نامعتبر شدن هر "نمونه برداری" شوند.2- تفاوت فکری و فرهنگی زیاد بین اقوام و جمعیت های ایرانی که قابلیت هرگونه تخمین و تعمیم را از بین می برند. (تفاوت فکری شهرنشینان و روستا نشینان، تفاوت قابل توجه نظرات اقوام مختلف ایرانی، ترک، فارس، عرب و...)

باید توجه شود که منظور از "آمار" سرشماری تک تک افراد یک جامعه، و "نظرسنجی" نوعی نمونه برداری کوچک و تعمیم نتایج آن به کل جامعه است.

دنیای حقیقی

شاید تنها پادزهری که می تواند کل سیستم رسانه دروغ پرداز چنین حکومت های توتالیتری را خنثی کند حضور فیزیکی مردم در خیابان هاست. به همین جهت است که جمهوری اسلامی به شدت تلاش می کند از هرگونه تجمع مردمی جلوگیری کند. چرا که اولا حضور فیزیکی مردم معترض در خیابانها -از سوی هیچ حکومتی- قابل انکار نیست، خصوصا آنکه امروزه ابزار مختلف تصویر برداری و مخابره اطلاعات بسیار همه گیر شده است. و ثانیا به شکل مفتضحانه ای نداشتن پایگاه مردمی حکومت افشا خواهد شد.
تبعات نداشتن پایگاه مردمی برای هرحکومتی معادل سرنگونی آن است. چرا که در جهان دموکراتیک امروز تنها عامل مشروعیت دهنده به حکومت ها "خواست مردم" است. و حتی دیکتاتور ترین حکومت ها هم تلاش می کنند که نشان دهند  طرفداران بسیاری دارند.( حتی در کره شمالی هم تظاهرات خودجوش مردمی در حمایت از کیم جونگ اون برگزار می شود!)

از تبعات نداشتن پایگاه مردمی می توان به حضور 3 میلیونی مردم معترض تهران در 25 خرداد 88 و به دنبال آن تضعیف شدید اعتبار "جمهوری اسلامی" در عرصه جهانی، که باعث شد حکومت زیر سنگین ترین تحریم های اقتصادی قرار بگیرد اشاره کرد. و نتیجه آن شود که امروز "رهبر معظم انقلاب" دستورکار حکومت را "نرمش قهرمانانه" -به معنای عقب نشینی از مواضعش چندساله اش- تعیین کند.
البته در بعد داخلی تنها همان راهپیمایی عظیم مخالفان کافی بود که "خطر فتنه 88" بعد از سالها همچنان بحث داغ رسانه های حکومت باشد، تمامی آمارهای حکومتی به چشم تردید نگریسته شوند و سران خودی نظام تا آخر عمر در حبس نگه داشته شوند.

جالب اینکه هر دو گروه حاکم در ایران بر اهمیت مشروعیت مردمی تاکید دارند، تنها تفاوت آنها در این است که طرفداران رفسنجانی و البته دولت روحانی بر جلب نظر حقیقی مردم تاکید دارند. اما طرفداران خامنه و گروه های تندرو اولا نداشتن مقبولیتشان را قویا انکار می کنند و ثانیا به تبع آن به شیوه های کاذب و آمار سازی سعی در نشان دادن حمایت مردمی دارند.

دنیای مجازی

با توسعه اینترنت، افزایش کاربران و گسترش شبکه های اجتماعی، فضای مجازی محل دیگری شده برای قدرت نمایی مخالفان و موافقان حکومت، البته با ضریب اهمیت کمتر. بی جهت نیست که آیت الله خامنه ای/ نظام تاکید بسیاری بر توسعه "کاربران اینترنتی کاذب طرفدار حکومت" با عنوان "افسران جنگ نرم" دارد. و به عنوان شغل رسمی از آنها می خواهد که "محتوا" تولید کنند! به عبارت دیگر به طرفداری از حکومت کامنت بگذارند و مطلب بنویسند.
در همین راستا ارگان هایی تاسیس شده اند که وظیفه اصلی آنها این است که نشان دهند "طرفداران نظام جمهوری اسلامی" کم نیستند.

"نظام" با انحصار رسانه، ممنوعیت نظرسنجی های خصوصی، ممنوعیت اعلام نتایج هرگونه آمار دولتی، دروغ های رسمی به اسم "سیاستگذاری"، تشکیل "سپاه سایبری" و بکارگیری تمامی تکنولوژی های موجود جهت بزرگنمایی استفاده می کند تا طرفداران خود را زیاد نمایش دهد و البته چندان ناموفق هم نبوده است. شاید بزرگترین موفقیت حکومت این است که مخالفان از قدرت حقیقی خود بی خبر مانده اند و طرفداران روحیه مضاعف پیدا می کنند.

پی نوشت:
آمارهای کذب تنها به مسائل سیاسی محدود نیستند، مسائل اجتماعی مثل اعتیاد و خودکشی و..، اقتصادی مثل آمار تورم و قاچاق، بهداشتی مانند مبتلایان به ایدز و سقط جنین، مسائل انسانی مثل قربانیان زلزله یا زندانیان عقیدتی، آمارهای محیط زیستی و سایر حوزه ها هم شامل این سانسور و دروغ سیستماتیک هستند. که هرکدام فرصتی جهت بررسی جداگانه می طلبد.

تلاش های آیت الله خامنه ای برای به هم زدن توافق هسته ای

از زمان روی کار آمدن حسن روحانی و ادبیات متفاوت او در سیاست خارجی جمهوری اسلامی، گمانه زنی ها در مورد نارضایتی آیت الله خامنه ای از سیاست های جدید شروع شد. مدت زمان زیادی از شروع مذاکرات توسط تیم روحانی نگذشته بود که حملات شدید طرفداران آیت الله خامنه ای به تیم مذاکره کننده به حدی رسید که شخص آیت الله در سخنرانی اش علنا مجبور به مهار حملات و حمایت از تیم مذاکره کننده و نه محتوای مذاکرات شد.
پس از دوره ای آرامش، و بعد از توافق هسته ای ژنو، دوباره شایعات و نقل قول هایی مبنی بر عدم رضایت آیت الله خامنه ای از محتوای توافق به گوش می رسید. که این بار حتی با گذشت چند ماه از شیوع این شایعات هیچ واکنشی از سوی رهبر در جهت پذیرش یا رد، دیده نشده است.
اندکی دقت در مواضع اطرافیان مورد اعتماد آیت الله خامنه ای نشان می دهد که او علیرغم حمایت از تیم مذاکره کننده و سکوت در مقابل نتایج موقت این مذاکرات. بشدت به دنبال برهم زدن تعادل بوجود آمده است.

بهترین گزینه ای که او بدنبال آن است، تلاش برای ایجاد شرایطی است که طرف های غربی توافق را بی نتیجه بدانند، بدون آنکه ایران مستقیما مفاد قرارداد را اجرا نکرده باشد! به عبارت دیگر، او تلاش می کند خارج از میز شطرنج طوری تمرکز طرف مقابل را برهم بزند که حریف به زیر میز زده و بازی را بدون منطق پایان دهد.
این گزینه از چند جهت بهترین است:
1. او به رقبای سیاسی و مخاطب داخلی نشان می دهد که بدبینی اش نسبت به غرب صحیح بوده و ناشی از افکار مالیخولیایی نیست، و حتی دولت معتدل روحانی هم نتوانست با غرب مذاکره کند.
2.  نیازی به حمله مستقیم به دولت حسن روحانی ندارد و با حمایت ضمنی از دولت، سبب اتحاد گسترده تر در جبهه خودش می شود.
3.  مسبب فشارهای اقتصادی و تحریم را دولت های "بی منطق" غربی می داند و مقاومت در شرایط تحریم اقتصادی را تنها گزینه ممکن نشان می دهد.
4. و آخر اینکه هیچ نیازی به عذرخواهی و شرمندگی از طرح های جاه طلبانه هسته ای ندارد و همچنان با افتخار به سیاست های غرب ستیزانه اش ادامه می دهد.

نشانه این سیاست آیت الله خامنه ای کم نیست، از واکنش های شدید، عجیب و بی پایان روحانیون، نمایندگان مجلس، خبرگذاریها و کلیه منتصبین رهبر به سخنان هر مسئول غربی و بخصوص امریکا گرفته تا خط و نشان کشیدن های "اغراق آمیز نظامی" سرداران سپاه برای بی خاصیت ترین سخنان مسولین امریکایی، و اخیرا، موضع گیری افراطی، بی مورد وتحریک آمیز علی لاریجانی در جشن قانون اساسی تونس که باعث ترک مراسم سفیر امریکا شد. (بعید می توان این سخنان دیپلمات کهنه کار جمهوری اسلامی را از ناشی گری ها و احساساتی شدن های احمدی نژادی دانست!)

تقریبا بجز طرفداران هاشمی رفسنجانی و دولت روحانی، حمله لفظی به "دشمن" دستور کار تمامی مسئولین جمهوری اسلامی است. حتی نمایندگان مجلس هم تلاش هایی برای مجبور کردن دولت به موضع گیری های خصمانه می کنند.

از سوی دیگر، بعید است در دولت اوباما این تلاش های جمهوری اسلامی به نتیجه برسد، چرا که اوباما نشان داده تحمل زیادی نسبت به لفاظی ها و حتی تحرکات تهدید آمیز مخالفانش دارد و تمرکزش از هدف اصلی (عقیم سازی هسته ای جمهوری اسلامی) منحرف نخواهد شد. و از مابقی گروه 5+1 بجز روسیه و چین که تفریبا در سمت ایران هستند، تنها افراطی گری های دولت فرانسه می ماند که با لبخند های گروه بزرگ اقتصادی فرانسه در تهران، آن امید هم از دست رفته است.

ناگفته نماند که آیت الله خامنه ای حرف هایش را برای روز مبادا نگه داشته است که اگر طرح فوق الذکر جواب نداد -به احتمال زیاد- مواضع هسته ای نظام را از دولت جدا کند و به مسیر "دشمن ستیزی" قبلی اش برگرداند. تاکید چند باره هاشمی رفسنجانی و روحانی بر "نظارت و توافق رهبر بر جزییات مذاکرات هسته ای" نشان از تلاش ایشان جهت بستن راه فرار آیت الله خامنه ای از تبعات تصمیمات هسته ای اش -شامل توافق- است.

باید دید در پایان مهلت 6 ماهه، آیا توافقات و خاموشی برنامه هسته ای ایران ادامه می یابد یا در این فاصله گذرگاه های اقتصادی آنقدر باز شده است که "نظام اسلامی" بتواند دوباره مذاکرات را ترک کند.

پی نوشت:
در سخنان اخیر خامنه ای در دیدار با کارکنان نیروی هوایی، دو نکته بارز به چشم می خورد:
1- او بیشتر از اینکه مخالف حملات به دولت باشد، خواستار به تعویق انداختن حملات بود!
2- اشاره علنی او به رصد رفتارهای "دشمن" در مدت توافق، تاکید مجددی بر دنبال بهانه گشتن جهت برهم زدن توافق های هسته ای -اشاره شده در متن بالا- بود.

قلعه حیوانات داستانی از ذات "انقلاب"


بعید است کسی کتاب "قلعه حیوانات" جورج اورول را خوانده باشد و به تشابه بین داستان و وضعیت انقلاب 57 ایران پی نبرده باشد. به شکلی که اگر تاریخ نگارش کتاب را ندانیم به سختی باور میکنیم که این کتاب از روی اتفاقات "انقلاب اسلامی" ایران نوشته نشده باشد.
البته بعیدتر هم هست که تصور کنیم که نویسنده کتاب، پیشگو یا پیامبر بوده و از آینده خبر داشته است. قاعدتا راز صحت این کتاب نه در پیشگویی حوادث بلکه در ثابت بودن اتفاقات رخ داده در پروسه انقلاب هاست. به این معنی که تمامی انقلاب ها از روند مشابهی پیروی میکنند و نویسنده کتاب تنها توانسته این روند را به شکل داستانی تبدیل و جاودانه کند.

مدتها بود که به دو چیز فکر میکردم اول اینکه چرا وقتی نتیجه یک انقلاب به این واضحی و حتی به شکل داستان کودکانه نوشته شده است بازهم عده ای از آن درس نمی گیرند/ یا نگرفتند؟ و دوم اینکه اصولا چرا فارغ از نژاد، فرهنگ، و نوع هر حکومت نتیجه انقلاب ها آنقدر یکسان است؟

برای پاسخ به پرسش اول، در دسترس ترین و بهترین گزینه انقلابیونی هستند که اهل مطالعه هم بوده باشند و اتفاقا قبل از انقلاب هم این کتاب را خوانده باشند و همزمان طرفدار انقلاب هم بوده باشند -علیرغم اطلاع از طبعات آن-. گرچه پیدا کردن چنین افرادی سخت است اما توانستم که چند نفری را با این مشخصات پیدا کنم و نظرشان را جویا شوم. پاسخ قریب به اتفاق آنان یکی بود. اینکه قبل از وقوع انقلاب شخصیت های داستان و البته روند کلی داستان برایشان هیچ معنی خاصی نداشت!
یعنی هیچ گونه ارتباطی بین فرایند های وقوع انقلاب و این کتاب پیدا نمی کردند. انگار که داستان "قلعه حیوانات" تنها کتابی کودکانه بوده جهت پرکردن اوقات فراغت! و جالبتر اینکه این افراد عمدتا افراد کتابخوان و دارای سطح تحصیلات بالا بودند یا به عبارت دیگر روشنفکر و باسواد جامعه حساب می شوند/می شدند.
پاسخ به سوال اون تقریبا مشخص شد که تنها کسانی معنی داستان اورول را متوجه می شوند که یا از جامعه ای "انقلاب زده" باشند یا آشنایی بسیار نزدیکی با روند و تاریخچه انقلاب ها داشته باشند. که چنین افرادی در جامعه ای مثل ایران که متوسط زمان مطالعه سالانه اش کمتر از نیم ساعت هست شاید به تعداد انگشتان دست نمی رسد.

اما در جواب پاسخ دوم بهتر است که نگاهی به فرآیند انقلاب داشته باشیم
انقلاب در این صحبت به معنای از بین بردن ساختارها و ارزش های گذشته به شکل شورش مردمی -دهقانی- در نظر گرفته شده که با یک سری ارزش های جدید عامه پسند جایگزین می گردد. عموما مفاهیمی مثل عدالت، مساوات، رفاه عمومی شاه بیت کلیه انقلاب هاست.
در فرآیند انقلاب عمدتا فرد یا گروه حاکم و ارزش های آنها مورد لعن و نفرین قرار می گیرد و جدای از ماهیت درست یا غلط بودن با دیدگاه منفی به آن نگاه می شود. نکته مشترک دیگر انقلاب ها این است که افراد انقلابی تا قبل از پیروزی انقلاب یک هدف دارند و آن سرنگونی رژیم فعلی است و هرکسی برای بعد از آن یا فکری نکرده است یا تصوراتی مبنی بر آمال و آرزوهای شخصی دارد. همین نقطه اشتراک "سرنگونی حکومت" آنقدر انگیزه به انقلابیون می دهد که تمامی تضادها را فراموش کنند و بر هدف سرنگونی تمرکز کنند.
اما دقیقا مشکل از زمانی شروع می شود که انقلاب به وقوع می پیوندد و توده مردم به مانند افرادی که وظیفه ای را انجام داده باشند از صحنه خارج می شوند و به سرکار و زندگی روزانه شان بر میگردند. اما اقلیت صحنه گردان و قدرت خواه باقی می مانند و شروع به پر کردن خلا قدرت ایجاد شده می کنند. در میان این نزاع قدرت تنها صدای کسانی به گوش می رسد که بیشتر شلوغ میکنند. همینطور بدلیل ماهیت انقلاب که شورش و درگیری فیزیکی و قلدری هست، افراد و گروه هایی صاحب قدرت جدید می شوند که هواداران قلدرتر و خشن تری داشته باشند و حتی بتوانند مخالفانشان را بهتر و زودتر از میدان -خیابان- بدر کنند.

در یک انقلاب قطعا صدای کسانی که طرفدار تظاهرات بدون خشونت یا اصول انسانی باشند شنیده نخواهد شد و حتی از سوی گروه های خشن تر به چشم رقیب قدرت دیده شده و براحتی حذف خواهند شد، چرا که این ها از ابتدا هم مرد جنگی نبوده اند و در درگیری های فیزیکی نه انسجام لازم را دارند و نه انگیزه لازم برای بکار بردن خشونت در حد طرف مقابل.
پس تا اینجا تنها کسانی برنده انقلاب هستند که جسارت و خشونت بیشتری بکار می گیرند و این جزیی از ذات انقلاب است.

در دنباله آن هرگروه مدعی قدرت -از طرف دیگر- سعی در جذب حداکثری و نمایندگی طیف بیشتری از مردم را دارد، به این هدف که بتواند از نظر گستره و نفرات به سایر گروه های دیگر در حال شکل گیری برتری یابد.
اما نکته جالبتر اینکه با قدرت گرفتن گروه اصلی -که توانسته تعداد بیشتری هواداران و امکانات را جذب کند- بتدریج تمرکز صاحبان گروه از رقابت با سایر گروه ها به سمت درون گروه خود تغییر می کند. به این معنی که  یک گروه -قدرت گرفته- با سایر گروه های معارض برخورد -حذف فیزیکی- میکند، آنها را ضعیف کرده و حکومت اصلی را تشکیل می دهد، دقیقا از زمان تشکیل حکومت است که جدا شدن ها شروع می شود،حکومت جدید شروع میکند به خارج کردن کسانی که روزی برای جلب افکار عمومی از آنها دعوت به همکاری کرده بود.
به نوعی تصفیه درون گروهی شروع به رخ دادن می کند و در این پروسه هم معمولا کسانی زودتر از قطار قدرت پیاده می شوند که با تعقل بیشتر و کمتر احساسی به مقوله انقلاب نگاه کرده اند. چرا که اینان تعداد حماسه هایشان-بخوانید خشونت هایشان- در به ثمر رسیدن انقلاب کمتر از بقیه بوده است و در ظاهر فداکاری کمتری کرده اند. تا برسد به سایر افراد که پشیمان از رفتار سابق شان و نتیجه فعلی هستند.
این روند پیاده سازی همچنان ادامه می یابد تا به هسته اصلی قدرت می رسد که در انقلاب دوشادوش هم فعالیت می کردند و هیچ برتری "انقلابی" به هم ندارند.  در این هنگام است که رفقای سابق رودر روی یکدیگر شروع به مقابله با هم میکنند و بدلیل آنکه ذات انقلاب خشونت زیاد و تعقل کم است، کسی برنده خواهد شد که کمتر بتواند فکر (عاقبت اندیشی) کند. و طرفدار خشونت بیشتر باشد.
همزمان با این اتفاقات "ارزش های انقلابی" که بیشتر از روی احساسات و آرمانها و کمتر بر پایه واقعیت و تعقل شکل گرفته بود رفته رفته کمرنگ می شوند و جای خود را به همان ارزش های حکومت سابق می دهند. چرا که بطن فرهنگی جامعه سالها با آن ارزش ها خو کرده است و فرهنگ برخلاف سیاست و قدرت هیچگاه تغیر یک شبه پایدار نخواهد داشت. حتی در بسیاری موارد پیشگام این کمرنگ شدن خود حکومت و حاکمان جدید هستند که حالا نیاز بیشتری به تمرکز دادن قدرت دارند و بدلیل قرار گرفتن در جایگاه حاکم گذشته نیاز مشترک به ارزش های قدیم دارند.
اما بدلیل آنکه سالها لعن و نفرین آن ارزش ها را کرده اند معمولا علیرغم استفاده عملی از آن ارزش ها سعی میکنند که شکل ظاهری یا حتی اسم آن را عوض کنند و رنگ و لعاب جدیدی به آن ببخشند.

نهایت اینکه بعد از گذشت چند ده سال و تلف شدن تعداد زیادی از انسانها همه چیز به جای اول بر میگردد و حتی بدتر از اول چرا که این بار انقلابیون جدید، خود با بسیاری از شیوه های اعتراض و انقلاب آشنا هستند و راه را بر بسیاری از تغیرات جدید می بندند.
اندکی توجه به ذات انقلاب که در خود نوعی حذف فیزیکی و بدور از هرگونه فضای گفتمان و اندیشه را دارد و همینطور تغیرات بنیادی در ارزش های گذشته، کافیست که مشخص کند انقلاب ها فراتر از جغرافیا و تاریخ و فرهنگ، ماهیتی مشابه دارند و این بلایی که بر سر ملتی نازل می شود، استثنا پذیر نیست.
به عبارت دیگر محال است که با انقلاب بشود به تمدن،آزادی، دموکراسی یا هر ارزش دیگری رسید، خصوصا اگر جامعه قبل از انقلاب دارای آن ارزش ها نباشد. و اگر باشد، بدتر از آن در پروسه انقلاب، تعدادی از این پارامترها نیز حذف می شوند، چرا که متعلق به نظام پیشین تلقی شده و ضد ارزش خواهند شد.

رشد هر ملتی در دوره های صلح و ثبات انجام شده است، فارغ از شکل یا نوع حکومت اعم از دیکتاتوری یا دموکراسی، و نتیجه انقلاب ها تنها عوض کردن حاکمان بد بوده با بدتر از آن. بدون هیچگونه پیشرفت رو به جلو.

انقلاب برای هر ملت بیشتر از آنکه نشان افتخار باشد، نشان "سرافکندگی ملی" است. چرا که یک ملت آنقدر به لبه بی توجهی و بیچارگی رسیده است که هیچ راهی پیش پایش نیست بجز انقلاب. باز کردن گره ای با دندان که شاید روزی می توانست با دست باز کند اما بدلیل خمودی و بی توجهی انجام نداد.
شاید تنها تفاوت داستان قلعه حیوانات با دنیای واقع همین نکته باشد که در داستان، حیوانات بیشتر از روی تفنن و آرزوی بهتر شدن انقلاب کردند ولی در واقعیت انقلاب به معنی "بن بست سیاسی" است. زمانی که هیچ راهی برای تغییر باقی نمانده است.

در نهایت آنکه انقلاب یک عنصر نامطلوب اجتماعی است و هر جامعه باید تا حد امکان از آن دوری کند و سعی کند تا جایی می شود تغییر را به اشکال دیگر به حاکمان تحمیل کند.