پیشروی داعش و عقب نشینی سپاه!

داعش بعد از ماهها عقب نشینی و درگیری های خانه به خانه با گروه ها و جهادی های مختلف، پیشروی چشمگیری در دو جبهه شرق و غرب (تدمر سوریه و رمادی عراق) داشت. براساس گزارشها نیمی از خاک سوریه تنها در دست جنگجویان داعش است و دولت سوریه در شمال و جنوب کشور همزمان با ارتش آزاد سوریه که از سمت ترکیه و اردن پشتیبانی می شوند با آنها درگیر است. همزمان علی اکبر ولایتی مشاور رهبر به دیدار بشاراسد می رود و در شرایط بسیار بحرانی اقتصادی ایران وعده یک میلیارد دلار کمک -بلاعوض- به بشار اسد می کند که دولتش قبل از فتح توسط مخالفان مسلح، دچار فروپاشی از درون نشود.
دولت روحانی چشم امید بسیاری بسته به رفع تحریم ها در ماههای آینده و حداقل باز شدن قفل پولهای بلوکه شده ایران در -عمدتا-بانکهای چین و هند. اما از اظهارات آیت الله خامنه ای و نظامیان این طور برمی آید که حتی در صورت بسته شدن مراکز هسته ای ایران نمی خواهند به خواسته های جامعه جهانی تمکین کنند و سیاست های نفوذ در منطقه و خصوصا جنگ پنهان با عربستان به عنوان سرمنشا مذهب سنی و قدرت دیگر منطقه را ادامه دهند. گویی در کمتر از یک سال پیش نبود که عربستان بدون دخالت اقتصادی یا نظامی تنها با افزایش تولید نفت و کاهش قیمت آن، اقتصاد ایران و روسیه را تا مرز فروپاشی پیش برد و بخصوص به ایران فشاری وارد کرد که معادل تمامی قطعنامه ها و تحریم های غرب تلقی شد، و تقریبا درآمد ایران از صادرات یک میلیون بشکه نفت روزانه اش را به پول ناچیزی تبدیل کرد.

همزمان با سخنان آیت الله خامنه ای در مقام خط و نشان با غرب و امریکا، کشتی کمک های "انساندوستانه" ایران که با تهدید نظامیان مبنی بر "به آتش کشیدن منطقه" بدرقه شده بود. بناچار در بندر جیبوتی تخلیه شد و گویی تمام آن سخنرانی "آقا" در رابطه با "اجازه نخواهم داد"هایش در مورد بازدید از "مراکز نظامی" به تبلیغاتی بی اهمیت و مصرف داخلی مبدل شد.
اگر که تصور کنیم دیگر گوشی در داخل شنوای سخنان تکراری و عصبی رهبر باشد.

جنگ نیابتی ایران در سه جبهه عراق، سوریه و یمن هزینه سنگینی به کشور وارد کرده است. از نظر اقتصادی تنها بشاراسد نیاز به کمک های مالی جمهوری اسلامی -برای بقا- دارد، چرا که دولت و شیعیان عراق براحتی قادر به استفاده از درآمدهای نفتی -عمدتا در مناطق شیعه نشین- هستند و مشکل مالی ندارند. اما بشاراسد تقریبا بیشتر کشورش از کنترلش خارج شده و تنها با کمک اقتصادی مستقیم توان مقابله با جنگجویان مخالف را دارد. از سوی دیگر راهکار ایران در کمک های گشاده دستانه به این کشور نشان می دهد که اگر درآمدی به دست دولت ایران برسد قطعا بخشی از آن مستقیما به حسابهای بشاراسد واریز خواهد شد و این به معنای افزایش قدرت و توان دولت اوست، چیزی که تقریبا تمامی همسایگان و قدرت های غربی مخالفش هستند.
به همین دلیل به نظر نمی رسد که برداشته شدن تحریم های ایران منطبق بر تقویم اجرای توافق هسته ای باشد و با فشار دولت های عربی و اسراییل، حداقل تا سقوط دولت بشار اسد، دسترسی آزادانه ایران به پولهایش مقدور نیست.

وضعیت جنگ در منطقه نیز نشان می دهد که نیروهای مخالف بشار اسد آرایش تازه ای یافته اند و حتی داعش نیز با تجهیز مجددی به سمت دمشق و بغداد پیش می رود. اساسا جنگ در دو جبهه با فاصله صدها کیلومتر برای گروهی در اندازه های داعش عملی بسیار سخت و موجب پراکندگی نیروهاست. اما موفقیت در دوجبهه به طور همزمان نشان می دهد که این گروه از تجهیزات کافی و فرماندهی منسجمی سود می برد.
به نظر می رسد این شرایط تلاش جدیدی است برای از میان برداشتن بشاراسد از طریق جنگ زمینی، که اگر محقق شود، بطور مسلم ایران هم سوریه و هم حزب الله را از دست خواهد داد. چرا که از یک سو آشوب داخلی سوریه راهی برای ایران باقی نمی گذارد که بتواند با "قدرت غالب" لابی کند و مسیر تازه ای برای رساندن کمک های نظامی و اقتصادی به حزب الله لبنان بیابد  و از سوی دیگر سوریه دچار فرسایشی می شود که تا سالها تلاش برای پاک کردن آثار جنگ و ترمیم خرابی ها وقت و هزینه هر دولت جدید را خواهد گرفت و جایی برای عرض اندام سیاسی یا نظامی باقی نخواهد گذاشت.
حزب الله لبنان هم با ازدست رفتن مسیر ارتباطی بشار اسد دچار ضعف و تزلزل می شود، زیرا نه دیگر توان جنگ با اسراییل را نخواهد داشت بدلیل بسته شدن راه پشتیبانی و ازدست رفتن ارزش استراتژیک اش. و از سوی دیگر حتی ممکن است بطور مستقیم با جنگجویان سنی وارد جنگ فرسایشی شود.

در عراق وضع متفاوت خواهد بود، هم امریکا و هم ایران از سقوط بغداد متضرر خواهند شد و جلوی آن را خواهند گرفت، اما تفرق قومیتی میان شیعیان و سنی ها باعث می شود که هیچکدام نتوانند به دیگری غلبه کنند و احتمالا در نوعی درگیری پیوسته تعادل برقرار میشود.
یمن اما کشوریست بسیار فقیر که چیزی برای از دست دادن ندارد و تنها به دلیل اختلاف ایران و عربستان به صحنه درگیری های دو کشور تبدیل شده. حتی از نظر عقیدتی و سیاسی، احزاب مخالف این کشور هماهنگی صددرصد با کشورهای ایران و عربستان ندارند و نوعی جنگ کنترل شده در آن جریان دارد.
توجه به یمن ناخواسته توان ایران را از مرزهای اسراییل دور کرده و به بی اثرترین کشور دنیا کشانده است. کشوری که از یک سو در محاصره دریاهاست و از سوی دیگر به صحرای بزرگ عربستان محدود است. قطعا نه "انگیزه" و نه "توان" نیروهای یمنی هیچگاه به حمله به شهرهای عربستان و احیانا برانداختن خاندان آل سعود نخواهد رسید، حتی اگر ایران بتواند تجهیزاتی در حد حزب الله لبنان به نیروهای وفادارش برساند. چرا که اساسا جنگ میان "مسلمانان و یهودیان" با "مسلمانان همنژاد" -عرب- متفاوت است.
به نظر می رسد که بازنده اصلی در این شرایط خاورمیانه ایران باشد که هم باید به خواست کشورهای غربی مبنی بر دست برداشتن از دستیابی به سلاح هسته ای گردن بگذارد و هم قدرت استراتژیک منطقه ای اش بر اثر اشتباهات استراتژیک -مانند پافشاری بر بقای اسد، یا دخالت در مناقشه یمن- رو به کاهش است.
و برنده اصلی وضع جدید اسراییل است زیرا اولا پیاده نظام "سپاه قدس" -که از اسمش میتوان هدفش را حدس زد!- به درگیریهای خیابانی در کوچه های سوریه و عراق مشغول شده اند و دوما جبهه جدید یمن و عربستان هدف جدید فرماندهان سپاه برای نفوذ و قدرت نمایی شده است. قدرت نمایی که در سایه قدرت عربستان چندان دیده نمی شود.

پی نوشت:
1- جنگ تبلیغاتی و دروغ فرماندهان سپاه مبنی بر رساندن مستقیم کمک های انساندوستانه به دست مردم یمن و ناتوانی آنها از این کار بشدت روحیه هواداران حکومت را خراب کرده و پیاده نظام نظام، سردرگم از اظهارات ضد و نقیض و شدید نظامیان و رهبر هستند. مانده اند که دم خروس کشتی های لنگر انداخته در جیبوتی را باور کنند یا تهدید "به آتش کشاندن منطقه" سرداران سپاهی را!
2- احتمالا بزودی ایران ناچار خواهد شد که میان بقای بشاراسد و حمایت از دولت عراق بجهت جلوگیری از پیشروی داعش در عراق یکی را انتخاب کند، که به احتمال بسیار زیاد بشاراسد قربانی بقای دولت همسایه اش خواهد شد.
3- تحلیل قدیمی -3 سال پیش- در مورد آینده سوریه، و پاسخی به سوال: چرا بشاراسد به این شکل از قدرت کنارگذاشته می شود؟

حکومت دروغ

دروغ و تفکری که اعتقاد دارد می توان با دروغ، مشکلات را حل کرد متاسفانه در دولت روحانی هم امتداد پیدا کرده و شاید کمی کمتر و مخفی تر از دولت احمدی نژاد فعالیت می کند، اما مظاهرش گاه و بیگاه نمایان می شود.
هنوز دروغ آشکار جواد ظریف در مورد نداشتن "زندانی عقیدتی" هضم نشده بود که فاجعه دروغ "ورزشگاه تبریز" به بمب خبری این روزها تبدیل شده است.
توجیه های بسیاری از طرف موافقان و دست اندرکاران این افتضاح خبری منتشر شده که اغلب بر "مصلحت اندیشی" و حل مشکل اعتراضات" هواداران تیم تراکتورسازی تبریز دور می زند.

گرچه تمامی حکومت های دیکتاتوری جهان با مساله دروغ آشنا هستند و همیشه با استفاده از "دروغ پراکنی" و "تبلیغات کذب" سعی دارند که بیشتر، قوی تر و بهتر از چیزی که هستند خودشان را نمایش دهند و در این راه بالاجبار از اخبار کذب استفاده می کنند. اما دروغ گویی لبه تیز دیگری هم دارد که برضد سیستم دروغگو عمل می کند و آن "افشای حقیقت" است. در حکومت های توتالیتر، اگر حکومت بتواند به هر وسیله راه دستیابی مردم به رسانه های غیر حکومتی، و آمار حقیقی را ببندد، شاید بتواند با بمباران تبلیغات کذب، بدون ترس از افشای حقیقت بر ذهن مردم تاثیر بگذارد، مثال آشکار این وضعیت حکومت "کره شمالی" است.
اما در جامعه ای مانند ایران و با حکومتی مثل جمهوری اسلامی، هر دروغ مسئولین و مقامات، بلافاصله تبدیل به ضد خود می شود و نه تنها دردی از حکومت دوا نمی کند که مشکلی بر مشکلات آن می افزاید. جالب است که چنین نکته آشکاری تابحال درس عبرت رهبر و سایر مسئولین نشده و نمی شود!

صدا و سیمای جمهوری اسلامی به عنوان قویترین ابزار تبلیغاتی جمهوری اسلامی که هم در عرصه رسانه صوتی و تصویری بی رقیب است و هم از بودجه هنگفت دولتی لبریز شده، به دلیل رعایت نکردن همین یک اصل ساده "صداقت"، اعتباری در میان ایرانیان ندارد و اخبار آن تنها به شرط تائید از سوی سایر خبرگزاریها -عمدتا خارجی- و البته "حس درونی مردم" مورد پذیرش قرار می گیرد. بعلاوه بارها مسئولین همین سازمان از کمبود مخاطب گله کرده اند و با اجرای طرح هایی مثل جمع آوری دیش های ماهواره ای سعی کرده اند که مردم را -به زور- مخاطب این رسانه بی اعتبار کنند.

این وضعیت متاسفانه در ورزش و علی الخصوص فوتبال هم در حال تکرار است. مسئولان نادان فکر می کنند که با انتشار خبر دروغ می توانند اوضاع را تحت کنترل بگیرند و مدیریت کنند. در حالی که اصلا فکر نمی کنند که به فرض محال که در این بازی و امسال بتوانند جلوی تحرکات مردم معترض را بگیرند، آیا در سالهای دیگر مردم به اظهارات و اقدامات آنها اعتماد می کنند؟
ایشان با کمی دوراندیشی یا حتی عبرت از گذشته می توانستند دریابند که از بین رفتن این "اعتماد" تاثیری بمراتب بدتری از تخلیه ناراحتی با حتی شکسته شدن چند صندلی خواهد داشت. اگر صندلی شکسته می شود و یا اموال عمومی تخریب می شود، اولا مختص این شهر یا این بازی نیست و ثانیا بدلیل نبود فرهنگ جمعی، ورزشی و.. است. که خود آن نیازمند پیشگیری، پی گیری و حرکت فرهنگی، انضباطی است، نه صداقت مسئولین.
چنانکه در کشورهای دیگر با هوادارانی بمراتب متعصب تر، این اقدامات انجام شده و جلوگیری شده است.

اشکال نظام جمهوری اسلامی اینجاست که بدلیل ماهیت مذهبی و ذات دیکتاتورمآب، به مردمی نادان (رعیت، مقلد) و سرپرستانی  دانا (ارباب، مجتهد)، باور دارد. در این الگو مردم، توده ای نادان تصور می شوند که مانند اطفال صغیر نیازمند مراقبت، راهنمایی، ارشاد -حتی به شیوه فیزیکی- هستند و آن قلیل خواص دانا مجاز به انجام و صدور هرفرمانی هستند طبق آنچه آنها در ذهنشان "خوب/نیک" تصور می کنند.
تقریبا تمامی حرکت های فرهنگی و اجتماعی جمهوری اسلامی از این دیدگاه نشات می گیرد و با این الگو منطبق است. اعم از: فاسفه شورای نگهبان،
فیلترکردن اینترنت و نظارت بر محتوای دسترسی مردم،
اجرای احکام اسلامی به ضرب و زور نیروی انتظامی در اماکن عمومی و خیابانها،
بستن روزنامه ها و زندانی کردن یا فراری دادن افراد با تفکرات متفاوت،
اجرای احکام "قصاص اسلامی" با توجیه ترساندن مردم از عاقبت بدی!،
و حتی ارشاد مردم به سمت حکومت، دین و برنامه های فرهنگی مانند اردوهای راهیان نور.
همه این مثالها، نمونه هاییست از آنچه عده قلیلی تصور می کنند -یا با استناد به آن توجیه می کنند که- بجای مردم باید تصمیم بگیرند و در ورژن معاصر آن و در قالب جمهوری باید محیطی پاستوریزه برای انتخاب مردم در اختیار آنان قرار داد.
قطعا بخشی از این دیدگاه کبیر به صغیر یا عاقل به نادان، "گفتن دروغ" و "شیره مالیدن" بر سر مردم است.

به دو دلیل عمده مقامات جمهوری اسلامی نمی توانند علیرغم دیدن مضرات این روش از آن دست بردارند. اولا آنکه توان و جایگزینی برای بهبود شرایط ندارند و ادعاهای پوچشان بسیار بزرگتر از توان آنهاست. مثلا مدعای -حکومت- نیابتی خدا -آسمانها- بر زمین دارند، درحالی که از هر نیروی خارق العاده و معجزه محرومند و برای بهبود شرایط نیاز به متخصصان زمینی دارند. ثانیا، بدلیل ماهیت خودکامگی مجبور به ادامه دروغند چرا که هرگونه اعتراف صادقانه می تواند ماهیت وجودی شان را زیر سوال ببرد چرا که مثل سایر دیکتاتورها نه به شایستگی که به زور بر مسند امور نشسته اند و "حرف حق" مبنی بر پرسش از لیاقت و توانایی، جایگاه ایشان را به چالش می کشد.
به همین دلیل است که حتی آیت الله خامنه ای در مواجهه با بزرگترین فسادهای مالی تاریخ ایران، همه مسئولان را به سکوت و علنی نکردن اتفاقات با کلید واژه "کششش ندهید" امر می کند.

متاسفانه این فرهنگ دروغگویی، بطور ابتدایی در فرهنگ خود مردم هم جاری است و چون هرکس خودش را داناتر و محق تر از سایرین تصور میکند به خود این اجازه وجدانی را می دهد که به بقیه دروغ بگوید. که اگر این بنیان دروغ -نقطه ضعف- در بستر جامعه وجود نداشت، هیچگاه وضعیت حکومت-مردم به این شکل درنمی آمد.

مساله دروغگویی چاره ای ندارد بجز آموزش و آگاهی دهی. تنها افزایش بینش و شعور اجتماعی است که نشان می دهد که برآیند جامعه ای همه به یکدیگر دروغ می گویند "هیچ" است. و نه تنها خوشبختی در "دروغ" وجود ندارد که دروغ حتی نمی تواند مشکلی از صدها مشکل رو به افزایش را حل کند.

پی نوشت:
1- تصویر بالا صحنه ای از برنامه کودک تلویزیون ایران در چند روز گدشته، که در آن برنامه از "کلید دروغ" به عنوان "کلید خانه بدی ها" اسم برده می شود و بدلیل شباهتش با کلید روحانی خبرساز شد.
2- در جوامع مدرن، دروغ یکی از بدترین جرایم شناخته می شود و از نظر جامعه و قانون اظهارات فردی که حتی یکبار دروغگویی اش ثابت شده، بی اعتبار و فاقد ارزش است. بسیاری از مقامات بلندپایه نیز درصورت برملا شدن اظهارات دروغشان، مجبور به استعفا یا برکناری می شوند.
2- مطالب "بهشت اجباری" و " از انقلاب 57 تا مراسم پاشایی" هم جنبه های دیگری از دروغ به عنوان پایه مشکلات اجتماعی بیان شده است.

قوه قضاییه فاسد، آفت جامعه

در هفته های جاری خبرهایی در صدر رسانه ها و شبکه های اجتماعی منتشر می شود که اگر سرنخ تمامی آنها را دنبال کنیم به یک نقطه می رسیم، قوه قضاییه.

جنجالی ترین خبر این روزها، واکنش به مصاحبه محمدجواد ظریف با شبکه امریکایی بود که در آنجا گفته بود که زندانی عقیدتی نداریم و گرچه در کانتکس اتهامات جیسون رضاییان خبرنگار امریکایی، صحبت کرده بود اما این مساله جنجال برانگیز شد. طبیعتا نقش قوه قضاییه در بی قانونی و روند مبهم قضایی متهمان، کاملا آشکار است. با همین ایده عده ای به ظریف پیشنهاد کردند که می توانست اقدامات قوه مجریه را از قوه قضاییه جدا بداند، که درست و غلط آن اینجا موضوع صحبت نیست. اما نشان می دهد که در بهترین حالت قوه قضاییه بازیچه دست سپاه و اطلاعات سپاه و ارگان های امنیتی دیگر شده و در بدترین حالت احکام غیرشفاف، قضات بی تجربه و ارگانی بی مسئولیت را نشان می دهد.

موضوع دیگر و حتی مهمتر که چندان خبری نشد، خودکشی دختری در "هتل تارا"ی مهاباد است. -بطور خلاصه- گفته شده که دختری به نام پریناز، چون در معرض تجاوز مامور اطلاعاتی جمهوری اسلامی قرار داشته ناچار به فرار از پنجره شده که سقوط کرده و جان سپرده است. این مساله بعد از چند روز تبدیل به آشوب خیابانی و آتش زدن هتل مورد نظر و اعتراضات مردم آن شهر قرار گرفته و در نهایت آشوب ناشی از نبود مرجعی جهت اعتراض قانونی، گریبان خود نظام اسلامی را گرفته است.
این اتفاق مشابه با پرونده جنجالی "ریحانه جباری" است که به اعدام محکوم شد. به عقیده بسیاری حکم ریحانه جباری، ناعادلانه و تحت تاثیر نهادهای امنیتی صادر شده بود. و چون قوه قضاییه ناتوان از برقراری عدالت، شفافیت و صحت است، هیچکس نمی تواند از احکام آن -حتی اگر درست باشد- دفاع کند چرا که گرایشات شدید سیاسی و مذهبی باعث سلب اطمینان مردم از این قوه است.

بجز موارد خاص بالا، میزان جنایات به قصد انتقام گیری و نزاع های خیابانی بطور روزانه نشان دهنده ناکارآمدی قوه ای است که باید حکم میان مردم باشد، اما مردم چون می دانند که "دادشان" یا شنیده نمی شود و یا به جایی نمی رسد، به تصویه حساب های شخصی و برقراری عدالت بطور فردی روی می آورند که نتیجه ای بجز هرج و مرج ندارد. خصوصا اگر طرف حساب مردم، افراد روحانی، اطلاعاتی، لباس شخصی ها، خود قوه قضاییه و تقریبا تمامی ارگان های تحت نظر آیت الله خامنه ای باشند که دیگر حتی زحمت پیگیری هم لازم نیست! اینان تقریبا از هر پیگرد قضایی مصونند و مردم در هر مورد اعتراض، یا باید بی خیال ماجرا بشوند و یا بطریقی بجز قوه قضاییه و شکایت رسمی درصدد گرفتن حفشان باشند.
تعداد مثالهای این موارد بسیار است و هرکس چندین مورد آن را در اطرافش دیده یا برخورد داشته، اما جهت مثال می شود از تیراندازی مداح حدادیان به مردم، پرونده های بی سرانجام فسادهای مالی و حبس های طویل المدت فعالان مجازی به عنوان نمونه های فراموش نشدنی بی عدالتی و فساد قوه قضاییه اسم برد.

فساد و باند بازی قوه قضاییه نه تنها در داخل کشور موجب خسارت است که در خارج از کشور نیز باعث مشکلات ملی شده/ می شود. از سخنان بیهوده نمایندگان این قوه در مجامع بین المللی در مورد "حقوق بشر" و "آزادی ها اجتماعی" گرفته تا احکام بین المللی آنها مانند حکمی که در مورد توقیف کشتی "مرسک" داده شد و تنش سیاسی و نظامی در منطقه ایجاد کرد.

حتی بسیاری از تنش های مردمی که خود به گرفتار شدن عده دیگری از افراد در چاه سیستم قضایی منجر می شود بدلیل بی خاصیتی و بی عدالتی دستگاه قضا است. از اعتراض کشاورزان اصفهانی در سالهای گذشته تا آتش زدن هتل تارا -که واکنشهای غلط اجتماعی هستند- ناشی از نبود قوه قضاییه پاسخگو و مسئول است.

قوه قضاییه اساسا باید ملجا و مامنی برای افرادی باشد که احساس "بی عدالتی" می کنند و یا در "حق" آنها "ظلم" شده است. به عبارت دیگر حضور دستگاهی به اسم قوه قضاییه باید به دو طریق آرامش خاطر افراد جامعه باشد، اول با اطمینان خاطر از داشتن مرجعی عادل در رسیدگی به شکایات، و دوم در عمل به وقت مراجعه به این دیوان، افراد با رضایت خاطر از آن خارج شوند و احساس کنند در پرتوی دستورالعملی به نام "قانون" به "داد" آنها رسیدگی شده است.

تقریبا مشکل اجتماعی در ایران یافت نمی شود که قوه قضاییه مسبب آن نباشد. ضعف این نهاد تحت نظر آیت الله خامنه ای درطی سالها باعث شده که قوه قضاییه مستقل به نهادی جناحی و وابسته به رهبر و نظامیان اطرافش وابسته شود و به اسم قانون و قضا، کاری را انجام دهد که خوشایند آنهاست. چنین نهاد فاسدی نه صلاحیت رسیدگی پرونده های سنگین اختلاس های کلان را دارد و نه می توان به حکم آن در مورد یک نزاع ساده اعتنا کرد. مردم هم برای هیچکدام از احکام این قوه ارزشی قائل نیستند و بخصوص در پرونده های سیاسی و عقیدتی همیشه طرفدار "محکوم" قوه قضاییه هستند.

به دلایل بالا حل مشکلات اجتماعی و بهبود شرایط زندگی در ایران راهی ندارد بجز داشتن مرجعی شفاف، پاسخگو و معتبر که حَکَم میان تک تک افراد جامعه باشد و در وقت نیاز، مشکلات آنها را برطرف کند. امروز بر سر رسیدن به چنین قوه قضاییه دو مشکل اساسی وجود دارد، یکی خود عملکرد قضات و عدم بی طرفی قوه قضاییه است و دیگری وجود بسیاری از قوانین تبعیض آمیز که عمدتا ناشی از احکام قدیمی اسلامیست. مسلما قدم اول، بایستی تمرکز بر استفلال قوه قضاییه، شفافیت روند بررسی پرونده ها با حضور وکلای مستقل و اجرای عادلانه همین قانون "بد" و عدم تخطی قضات و مجریان از قوانین نوشته شده و ابراز سلیقه آنها باشد. و در گام بعد بهبود سرچشمه قوانین مشکل زا و تبعیض آمیز. عمده این تغیرات دوم باید بصورت آموزشی و فرهنگی انجام شود، چرا که تا جامعه ای خواستار اعمال سبوعانه ترین احکام مانند قصاص باشد، داشتن قوانین بسیار مترقی هم تضمینی بر اجرای آنها و پذیرش قوه قضاییه نخواهد بود.

پی نوشت:
1- مبحث مشکلات قوه قضاییه و تاثیر آنها بر جامعه بسیار مفصل و عمیق است و در یک مقال نمی گنجد، اما این معضل اجتماعی -قوه قضاییه ناکارآمد- باید در مرکز توجه فعالان و خواسته های مردم باشد. چرا که مزیت داشتن قوه قضاییه سالم تنها محدود به پرونده های قضایی نیست و در بهبود شرایط اقتصادی جامعه، فرهنگ، و حتی محدود شدن ابزار دیکتاتوری کارآمد است.