شرایط برای بازگشت ایران به بازار جهان چگونه است؟

با خروج اورانیوم غنی شده ایران به مقصد روسیه، قدم دیگری در اجرای توافق هسته ای برداشته شد و به احتمال زیاد در کمتر از یک ماه آینده تحریم های ایران هم برداشته خواهد شد.
اما شرایط امروز بازگشت ایران به اقتصاد جهانی با آن روزی که بر اثر تحریم ها ایران از دور اقتصاد خارج شد بسیار تفاوت دارد.
مهم ترین تغیر برای ایران در حال حاضر وضعیت انرژی در جهان و تولید نفت است. در مدتی که ایران در بازار نفت جهان حضور نداشت، امریکا توانست با تکنولوژی جدید استخراج حضور جدی در بازار نفت پیدا کند و از سوی دیگر سرعت رشد اقتصادی چین کند شد.
بعلاوه که عربستان که تعهد داده بود جای خالی نفت ایران در بازار جهانی را پر کند، به قولهایش عمل کرد و تا حد اشباع بازار نفت را لبریز از نفت ارزان کرد. با این افزایش صادرات عربستان به دو هدف عمده می رسید، اول فشار بر شرکت های نفتی جدید امریکایی برای خارج شدن از بازار و دوم فشار بر روسیه و ایران که از نظر سیاسی در طرف مقابل سیاست های عربستان در منطقه قرار گرفته بودند.
علاوه بر تمام این تغیرات بازار نفت، بدلیل 3 رقمی شدن قیمت نفت و افزایش آلودگی جهانی و تغیرات اقلیمی، مسیر بسیاری از تحقیقات و پروژه ها به سمت انرژی های جایگزین و پاک سوق یافت. این خود پتانسیلی ایجاد کرده که در فردای بدون سوختهای فسیلی بشر همچنان می تواند به حیات ادامه دهد.

از سوی دیگر برای اولین بار در تاریخ تمامی کشورهای جهان توانستند به توافقی برای کاهش تولید گازهای گلخانه ای -عمدتا با منشا فسیلی- برسند. این زنگ خطری است برای تمام کشورهایی که اقتصاد و درآمدشان بر پایه سوخت فروشی بنا شده که قریب به یقین قبل از تمام شدن منابع نفت و گازشان با محدودیت های جهانی ناچار به پلمب چاه هایشان هستند برای حفظ زمین.
و طبیعی است که با پیش رو بودن این چشم انداز و شنیده شدن هشدار هر کشوری تلاش می کند تا حداکثر استفاده را از روزهای باقی مانده ببرد و پول بیشتری برای روزهای ممنوعیت و نداری پس انداز کند. همین تلاش بی مهابا باعث می شود که نه تنها قیمت نفت و انرژی فسیلی بیش از پیش پایین بیاید بلکه به مانند اجلاس اخیر اوپک، هیچ توافقی بر سر سقف تولید به نتیجه نرسد.

حال با وجود وقایع بالا ایران دوباره می خواهد به بازار اقتصادی و انرژی جهان بپیوندد. مشخص است که حضور سختی خواهد بود و بعلاوه ایران برای رونق تولید نیاز دارد که سرمایه گذاری هایی در بخش نفت و گاز انجام دهد که با چشم انداز کنونی قیمت ها کمتر شرکتهایی حاضر هستند در بازار پر ریسک و کم بازده ایران حضور پیدا کنند.

بازگشت ایران به بازار، توسعه میادین نفتی عراق و سایر کشورهای صادرکننده، تضمینی برای نفت ارزان آینده است و نه تنها این میزان تولید، جوابگوی مصرف خواهد بود که در صورت نیاز به میزان بیشتر آن و افزایش قیمت نفت، بازهم تولید کنندگان امریکایی هم می توانند به بازار اضافه شوند و دیگر دیدن قیمت نفت 3 رقمی محال خواهد بود. بعلاوه که روز بروز با پیشرفت تکنولوژی، انرژی های جایگزین و تجدید پذیر رقبای جدید و جدی برای انرژی های سنتی می شوند که بمراتب از مقبولیت بیشتری نزد مردم برخوردارند.

این وضعیت انرژی و قیمت نفت فشار سنگینی به حکومت برای بازگشت به بازار جهانی وارد می کند. از یک سو دولت می کوشد با تمام امکانات سرمایه های خارجی را به کشور وارد کند و نشان دهد که شرایط ایران عوض شده و از سوی دیگر مخالفان دولت و آیت الله خامنه ای می خواهند نشان دهند که اوضاع مثل سابق است و هیچ چیز تغیر نکرده.
با ادامه وضع فعلی حضور شرکت های خارجی در ایران نه به قصد سرمایه گذاری های کلان که به سمت جذب بازار مصرفی ایران خواهد بود. همانطور که ایران نیز بعد از سالها تحریم تشنه خرید کالاها و خدمات است.
اما اینکه چقدر ایران بتواند از این رونق اقتصادی سود ببرد، اشتغال ایجاد کند و سرمایه گذاران را راضی به حضور سرمایه ای در ایران کند به جهت گیری های سیاسی رهبر و هوادارانش بستگی دارد. تاکنون آیت الله خامنه ای خواسته که دامنه تغیرات در حد سیاست خارجی ایران بماند و فعالیت های اقتصادی از انحصار نهادهای تحت نظرش خارج نشود و آن را با مردم و دولت تقسیم نکند.

در این شرایط شرکتهای خارجی چندان تمایلی به حضور در بازار ایران نخواهند داشت و با توجه به قیمت نفت و درآمد ایران ریسک حضور را بالاتر از سود عایدی می بینند چرا که از سوی دیگر رفتار حکومت نیزغیرقابل پیش بینیست و نوسانات سیاسی هر لحظه می تواند به خروجشان از کشور منتهی شود.

پی نوشت:
1- مردم، قربانی اصلی بی ثباتی تصمیم گیری هستند همانطور که این سالها هزینه کلانی بابت رویاهای هسته ای آیت الله خامنه ای پرداخت کردند.
2- اعتماد یک شبه بدست نمی آید اما می تواند یک شبه از بین برود. در صورت گشایش ارتباطات با جهان باید بدون اشتباه این اعتماد ساخته شود تا وضعیت اقتصادی کشور بهبود پیدا کند. چنین چیزی با آشفتگی تصمیم گیران حکومتی و در راس آنها آیت الله خامنه ای ناممکن به نظر می رسد.

مجلس خبرگان مهم می شود!

1- با نزدیک شدن به موسم انتخابات، اختلافات میان گروه های درون حکومت افزایش پیدا کرده و هرگروهی تلاش می کند تا حداکثر افراد مورد نظرش را به مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی وارد کند.
در سالهای قبل نمایندگی و انتخابات مجلس شورای اسلامی بسیار مهمتر از مجلس خبرگان -خفتگان!- تلقی می شد، چرا که هیچکدام از 88 پیرمرد خبرگانی نه اجازه و نه جسارت بازخواست و بررسی عملکرد رهبر را نداشتند و بود و نبود این ارگان هیچ تاثیری در عملکرد نظام -رهبر- نداشت.
اما با بروز نشانه های بیماری و کهولت در آیت الله خامنه ای این مجلس به محل اصلی درگیری های قدرت جناح های مختلف جمهوری اسلامی تبدیل شده است. از یک اصلاح طلبان و جناح چپ با کمک هاشمی رفسنجانی می خواهند از سد شورای نگهبان بگذرند و به خبرگان راه یابند و از سوی دیگر جناح اصولگرا که اهرم چندانی برای رد صلاحیت در دست ندارد، تلاش می کند با تبلیغات تخریبی و هیاهو به آنان حمله کند. حضور حسن خمینی، حسن روحانی و روحانیون نزدیک به میانه روها حداقل این حسن را برای حکومت دارد که تنور انتخابات را داغ می کند و به تبع آن مشارکت مردم افزایش می یابد.
این افزایش مشارکت در نهایت باعث مشروعیت بخشی به تصمیمات مجلس خبرگان در مورد رهبر احتمالی آینده می شود که موجب قوام نظام است و چندان برای مجموعه جمهوری اسلامی بد نخواهد بود.

از سوی دیگر آیت الله خامنه ای چنان افسار مجلس شورای اسلامی را سفت گرفته و نمایندگان مانند عروسکان خیمه شب بازی همگی یکصدا منویات ایشان را تکرار می کنند که حضور و عدم حضور نمایندگان مخالف تقریبا تاثیری در جریانات تصمیم گیری کلان ندارد و به تبع آن انتخابات این مجلس نسبت به مجلس خبرگان کم رنگتر از قبل شده است. اما در این صحنه نیز دولت روحانی مدتهاست زمینه حضور افراد میانه رو و حتی اصلاح طلب را آماده کرده و همینطور با اجرای فرآیند انتخابات زمینه دخالت در -روند- انتخابات برای سپاه و رهبر سخت تر از دولت قبل شده است.
اما بر خلاف مجلس خبرگان -که حساسیت بالاست و نامزدها شناخته شده هستند-، نمایندگان مجلس شورای اسلامی براحتی می توانند توسط شورای نگهبان تارومار شوند و باز هم تنها به خودی ها اجازه ورود به مجلس داده شود.

2- بعد از اتمام دوران دولت احمدی نژاد مدتها بود که آیت الله خامنه ای یک تنه وظیفه افراطی گری و برخورد با مخالفان داخلی و خارجی را انجام می داد. اما در چند هفته گذشته لاریجانی قوه قضاییه نشان داد که می تواند جایگزین مناسبی برای رییس سابق دولت باشد و بدون تفکر و حتی منطق جواب مخالفان رهبر را بدهد و آتش تندروی را زنده نگه دارد.
مضحک ترین سخنانش هم مربوط می شد به جوابگویی به هاشمی رفسنجانی که از نظارت خبرگان به رهبر اسم آورده بود و این سبک مغزترین عضو خاندان لاریجانی با کمال اعتماد به نفس گفته بود که "در قانون اساسی اسمی از نظارت بر رهبر آورده نشده است!" حقیقتا وقتی ریاست قوه قضاییه تا این حد به قانون اساسی ناآشنا باشد یا عامدا و برای چاپلوسی چنین اظهارات خلاف واقعی را مطرح می کند، می شود پیش بینی کرد که کل سیستم قضایی ایران در چه شرایطی باشد...!

فعلا همه چشمها به نظر رهبر و دست شورای نگهبان است تا ببینند چه کسانی از این شورا عبور می کنند و نظام تا چه اندازه اجازه می دهد که نظارت متفاوت در ارکان حکومت راه یابند. این میزان از حضور منتقدان وضع فعلی خود بازتاب وضع حکومت و مخمصه ای دارد که در آن گرفتار شده است.
چرا که گذشته نشان داده در شرایط نارضایتی مردم و ضعف حکومت، نظام به صداهای مخالف اجازه شنیده شدن می دهد و بالعکس. اکنون که وضعیت اقتصادی حکومت در اغما فرو رفته و فشار اقتصادی سو مدیریت و تحریم بیش از همیشه به مردم فشار وارد می کند احتمال دارد که نظام به اندک مخالفانی اجازه حضور در ارکان قدرت بدهد. هم برای جلب نظر مردم به منظور مشارکت در انتخابات، هم جهت استمرار نزاع های سیاسی در مجلس و سرگرم نمودن مردم در چهار سال آتی.

در نهایت آنکه هنوز چند هفته ای تا اعلام نتایج گزینش شورای نگهبان باقی مانده و در روزهای آتی شیوه اجرای برجام و خبرهای مهم لغو تحریم ها می تواند وزنه سیاسی را به نفع دولت یا مخالفان سنگین تر کند.

پی نوشت:
1- در آستانه انتخابات خبرگان، توصیه می کنم مقاله فرهاد رهبر در رابطه با مجلس خبرگان -یک سال پیش نگاشته شده- را مطالعه کنید.

آینده سوریه در صورت توافق چه خواهد شد؟

1- یکی از چالشی ترین ابهامات پرونده هسته ای ایران رفع شد و قدم اول در اعتماد سازی طرفین برداشته شد. این مساله نوید رفع تحریم ها را در آینده ای نزدیک می دهد.
 به موازات رفع تحریم ها؛ تلاشهای بسیاری برای حل مشکل سوریه و اتمام جنگ داخلی آن در حال انجام است. از یک سو تعداد و کیفیت جلسات قدرتهای جهان برای حل مشکل افراطی گری و تروریسم اسلامی با منشا سوریه زیاد شده و از سوی دیگر حتی عربستان نیز سعی می کند جبهه واحدی برای مخالفان دولت سوریه ایجاد کند که احتمالا در مذاکرات صلح نزدیک بتوانند منافع عربستان و بلوک عربی را در مقابل بلوک شیعی- روس تقویت کند.

اما نشانه های اتمام درگیری ها در سوریه چندان ناپیدا نیست. بر روی زمین روند پیشرفت ارتش سوریه و ائتلاف ایران سوریه روسیه شدت گرفته که نشان از بی انگیزگی و تشتت در مدیریت و فرماندهی مخالفان بشاراسد دارد. جنگجویان فهمیده اند که قرار است که مساله سوریه پشت میز و نه در زمین جنگ حل شود و حتی عده ای در حمص با بشاراسد مذاکره کردند و به توافق رسیدند و بطور مسالمت آمیز شهر را تحویل بشار اسد دادند! از سوی دیگر بوضوح صداهایی از غرب بگوش می رسد که بشار اسد سکولار را از جنگجویان اسلامگرای مقابلش بهتر می داند و اعتقاد به حفظ بشاراسد -هرچند بد- نسبت به گزینه های بدتر و جایگزین دارد.
غرب تلاش دارد که آنچه که در مصر یا لیبی یا تونس رخ داد و دیکتاتوری سکولار و آشنا به نظم جهانی با شورشیانی اسلامگرا تعویض شدند رخ ندهد و کشورها در غباری از هرج و مرج و ناامنی و بی ثباتی فرو نروند.

غرب کم کم با این واقعیت آشنا می شود که دولت های باقی مانده از بعد از تقسیم بندی جدید خاورمیانه بعد از جنگ جهانی اول درست است که دیکتاتور و سرکوبگرند، اما نسبت به مردمان مسلمان آن کشورها بسیار دوست داشتنی تر و زبان فهم تر هستند و دموکراسی و آزادی غربی به شرطی موهبت محسوب می شود که مردمان آن کشور هم پذیرای آن باشند و هم درک درستی از آن داشته باشند وگرنه دموکراسی در کشورهای با بافت قومی -اکثر کشورهای عربی- به هرج و مرج و در نهایت تجزیه همراه با کشمکش دائمی منجر خواهد شد. بعلاوه که بستری مناسب برای رشد افراطی گری بدلیل از بین رفتن زیر ساخت های غربی آموزشی و... خواهد بود.

بطور خاص در مورد سوریه، جهان مشکل چندانی با بشار اسد ندارد بجز آنکه دستش به خون مردم خودش آلوده شده و اگر خطری فراتر از مرزها داشته باشد مربوط به نقش کانال ارتباطی اش میان ایران و حزب الله لبنان است که تهدید کننده امنیت اسراییل هستند. به عبارت دیگر، اگر فرض کنیم ایران دست از مواضع ضد اسراییلی اش بردارد، بشار اسد تهدید هیچ کشور همسایه ای نبوده و نیست.
از طرف دیگر با تحریم فلج کننده ایران و سو مدیریت داخلی، ایران ناچار شد که با غرب مذاکره کند و از برخی مواضع افراطی اش دست بکشد. این کنار آمدن با جهان باعث شد که لزوم کنار رفتن بشار اسد هم کمتر شود. و دستیابی به توافق امکان پذیر باشد.

2- بطور خلاصه وضع کشورهای مختلف بعد از توافق احتمالی و ثبات در سوریه به شکل زیر خواهد بود:

غرب
از نظر غرب شرایط جدید کاملا اهدافش را برآورده می کند، حتی اگر بشاراسد با رای مردم در قدرت بماند -که رای چندان قاطعی نخواهد بود- اولا موضع لرزانی خواهد داشت و همیشه مدیون و ممنون غرب خواهد بود که قدرتش را به او بخشیدند. ثانیا تقریبا تا چند دهه و حتی پایان عمر سیاسی اش باید برای رفع آثار جنگ و خرابی ها از کشورش تلاش کند. و همین که سوریه کشوری ضعیف بماند و چشمش به دست خارجی ها باشد کفایت می کند.

عربستان، ترکیه و سایر کشورهای عربی
اما وضعیت برای سایر کشورهای منطقه بخصوص عربستان و ترکیه چندان مطلوب نخواهد بود. آنها تمام تخم مرغ هایشان را در سبد "رفتن بشار اسد و حکومت علویان" چیده بودند. و راه حل جدید باید به نوعی آبروی آنها را از 4 سال دشمنی مستقیم با دولت سوریه حفظ کند. اشکال کار آنجا بود که جنگجویان نیابتی یا به قولی "حزب الله عربستان" خود بخود تبدیل به "داعش" می شود و این گرچه ناشی از سنت اسلامی است، اما برای غرب غیرقابل تحمل است و اپوزیسیون پیشنهادی این کشورها برای جایگزینی دولت بشار اسد اصلا عملی نیست.

ایران
از سوی دیگر ایران چندان بردی از بقای بشاراسد نخواهد برد، چرا که اولا برای اثبات برادری، همچنان مجبور به حاتم بخشی به دولت بشار اسد است برای جبران خسارتهای چهار سال جنگ داخلی که حتی با برداشته شدن تحریم ها قیمت نفت و چشم انداز آن چنان است که کفاف داخل را هم نمی دهد، چه برسد به کمک برای بازسازی کشوری دیگر و این حضور دولت همسو با ایران تنها خرج اضافی بر دوش دولت و ملت خواهد گذاشت!
ثانیا بشاراسد که یک بار با مشورت مشاوران سپاهی با سرکوب خشونت آمیز تظاهرات مردمش، کشورش را به نابودی کشانده و خودش مرگ را به چشمانش دیده، دیگر نه تنها وقعی به رهنمودهای ایران نمی نهد (حتی پولی هم ندارد که طمع کند)، که اگر حمایت های روسیه و غرب خوب باشد به دامان آنها خواهد غلطید در عین حفظ ظاهر دوستانه با ایران. همانطور که امروز هم چشم امیدش به روسیه است...
و البته دیگر بشاراسد برگشته از دنیای مردگان جسارتی هم ندارد که چاشنی رویا پردازی های آیت الله خامنه ای بکند برای محو اسراییل، و نه تنها اسم بشاراسد عملا ارزشی ندارد برای ساختن هلال شیعی -مگر تبلیغات داخلی-  که حتی اگر مردم سوریه بشار اسد را به جوانی اش ببخشند، ایران را به هیچ عنوان نخواهند بخشید بدلیل حضور استعماری و استثماری اش.

روسیه
روسیه وضعیت چندان روشنی در آینده سوریه ندارد. بسته به تبلیغات و پیش زمینه های ذهنی مردم سوریه، می تواند از کشوری مداخله گر -مانند ایران- تا کشوری نجات بخش تغیر کند. این کاملا به خود روسیه و توافقی که با غرب شکل خواهد داد بستگی دارد. اگر روسیه بتواند در نقش منجی و همراه با کشورهای غربی مانند آلمان ظاهر شود، -که به احتمال زیاد اینطور خواهد بود علیرغم چانه زنی ها و مواضع متفاوت- می تواند به حفظ منافع و حتی پایگاه های نظامی اش در سوریه مطمئن باشد. اما اگر نتواند خود را دوست نشان دهد آن وقت در بهترین حالت تنها دوست دولت سوریه خواهد ماند.

اسراییل
و البته پیروز واقعی اتمام این مناقشه اسراییل است که بدون زحمت زیادی "دست دراز ایران" -حزب الله- را تضعیف کرد. یک همسایه ضعیف و محتاج برای 20 سال آینده دارد و البته فرصت ساختن آینده مطمئنی برای اسراییل را بدست خواهد آورد.

عزم جهانی برای پایان جنگ داخلی سوریه جدی است و بزودی خبر مذاکرات گروه های درگیر و دولت بشاراسد شنیده می شود. احتمال دولت ائتلافی که در آن اکثریت سنی هم نقش داشته باشند بعید نیست. که به تبع شرایط گفته شده تغیر خواهد کرد، عمدتا به نفع عربستان و ترکیه و ضرر ایران و روسیه.

دیوانستان3: مجلس شورای اسلامی امریکا!

کنگره امریکا طرحی را تصویب کرد که طبق آن ایرانی تبارها یا اتباع آن کشورها که به ایران سفر کنند، می بایست برای ورود به امریکا درخواست ویزا دهند.
گرچه خواسته این طرح به نوعی جلوگیری از ورود سرمایه داران و سرمایه گذاران و نوعی ادامه تحریم غیر مستقیم ایران است که بعد از برداشته شدن قریب الوقوع تحریم های اقتصادی اعمال می شود.
اما نکته جالب ماجرا علت تصویب این طرح و آزار ایرانیان است!
این طرح با هدف مقابله با ورود تروریسم به خاک امریکا تصویب شده. در این طرح "ضد تروریستی" که بعد از عملیات دو تبعه امریکا-عربستان در کالیفرنیا، ارائه شده، هیچ اسمی از اتباع کشورهای عربستان و پاکستان و سایر کشورهای صادر کننده تروریست جهان وجود ندارد!

اگر طرح برای جلوگیری از ورود "تروریست ها" به خاک امریکا باشد، در درجه اول باید اتباع عربستان، قطر، پاکستان، مصر، سوریه، لیبی، عراق، مکزیک، روسیه و... در صدر فهرست باشند و بعد ایران که "هیزم تر" ماجراست بدلیل تنها اقدام "حمایت سپاه قدس از تروریسم".
نکته دیگر آنکه این طرح نه تنها با اکثریت قاطع 407 به 19 رای به تصویب رسید که دولت اوباما هم آن را تایید کرده است! بدیهی است که این طرح و امثال آن نه تنها هیچ کمکی به امنیت ملی امریکا نمی کند بلکه پیام غلطی است که از امریکا به مردم ایران مخابره می کند، چرا که این بار نه دولت ایران یا افراد سرکوبگر، که اتباع دوگانه ایرانی -که عمدتا مخالفان جمهوری اسلامی، نخبگان علمی، فراریان مذهبی، یا پناهندگان سیاسی هستند- هدف این مصوبه قرار گرفته اند و دقیقا فشار حکومت امریکا در جهت خواسته های جمهوری اسلامی جهت محدود کردن یا فشار بر فعالان خارج از کشور وارد می شود!

از سوی دیگر اگر در نظر بگیریم که عمده اتباع عرب و مسلمان جهان که عملیات های تروریستی شان نه بر مبنای دستورات سازمانی که بیشتر بر مبنای اعتقادات مذهبی شان استوار است، می توانند آزادانه به کشورهای غربی سفر کنند مضحک بودن مصوبه آشکار می شود.
با اینکه سالهات صدها هزار ایرانی در امریکا زندگی می کنند، هنوز هیچ تبعه ایرانی در خاک امریکا عملیات تروریستی انجام نداده و برخلاف اعراب مسلمان، عمده ایرانیان و بخصوص ایرانیان خارج از کشور خواستار حکومتی سکولار و جدایی نهاد دین از حکومت هستند.

پی نوشت:
1- تنها مورد از رویارویی مستقیم ایران و امریکا در سالهای اخیر به عملیات های نظامی سپاه قدس علیه مقرهای امریکایی در عراق در زمان اشغال این کشور بر می گردد. حتی طرح های اخیر سپاه قدس برای بمب گذاری یا ترور سفارت یا سفیر عربستان در امریکا هم نافرجام ماند و هنوز هیچ عملیات موفقی در خاک امریکا توسط "ایرانیان مسلمان" انجام نشده است.
2- مشخص است که هدف این مصوبه سیاسی و تحریمی بوده، اما به هیچکدام از اهدافش نخواهد رسید چرا که برای اتباع کشورهای غربی که بخواهند در ایران سرمایه گذاری کنند، پیشرفت تکنولوژی راهی برای ارتباط بدون نیاز به حضور فیزیکی است و اگر این گروه را هم از سبد تحریم خارج کنیم. می ماند ایرانیان ساکن سایر کشورها که آنها هم بمانند ایرانیان داخل کشور مجبور به گرفتن ویزا می شوند و تقریبا بجز کاغذ بازی اضافی و مقداری فحش و غرولند چیز دندان گیری نصیب طراحان طرح نخواهد شد!
3- مثلی هست که در توصیف این وضعیت می گوید:
گنه کرد در بلخ آهنگری،   به شوشتر زدند گردن مسگری!

نظام به قهقرا می رود، ایران به همراهش

خبر می رسد که آیت الله خامنه ای بالاخره راه حل رفع مشکلش را یافته است و از سال آینده رشته علوم انسانی به مدارسی خاص و کم، محدود می شود! به این معنی که از 3 سال دیگر نیازی به رشته های جامعه شناسی، فلسفه، مدیریت، حقوق، روزنامه نگاری و... نخواهد بود. یا حداقل تلاش می شود به شکل اسلامی یعنی بدون محتوای اصلی و پر شده با خزعبلات حوزوی عرضه شود.
هنوز خبر علوم انسانی و انسانیت از صدرخبرها پایین نیامده که خبر "انسانی" دیگری در شبکه های اجتماعی می پیچد. "بخیه های صورت کودکی بدلیل فقر مالی شکافته می شود". آنقدر این خبر دردناک و کشنده است که دستگاه تبلیغاتی نظام یارای انکار و مقابله با آن را ندارد. به ناگاه وضعیت وارو می شود. از زمین و آسمان مسئول و مدیر فرو می ریزد و نه تنها از کودک و خانواده فقیرش دلجویی می شود که پزشک و پرستار بلافاصله دستگیر و به دخمه های قوه قضاییه سپرده می شوند برای اجرای عدالت! و ما همچنان نمی دانیم خوشحال باشیم از این واکنش یا ناراحت. اما یک چیز مسلم است و آن فشار افکار عمومی است که آزادانه در فضای مجازی گردش می کند و مسئولین را به پاسخگویی -هرچند جاهلانه- وا می دارد.

روز دانشجو باز هم به شکل حکومتی و دولتی برگزار می شود و چند ساعتی دانشجویان پایتخت فرصت می یابند که "آزادانه" صحبت کنند و البته جناب روحانی هم از فرصت استفاده کرده و علاوه بر سخنرانی در دفاع از دولت خود به آزادی بیان یک روزه روز دانشجو می بالد! بدون آنکه جواب درخوری به سوالهای دانشجویان اعم از آزادی موسوی و کروبی، یا حضور مسئولان دولت قبل و باقی ماندن جو امنیتی در دانشگاه داده شود.

از سوی دیگر دولت روحانی لایحه "امر به معروف و نهی از منکر" در خیابانها که دولتهای پیش از وی آن را مسکوت گذاشته بودند به جریان می اندازد و تصمیم بر اجرای آن می گیرد. به علت حضور زنان در کنسرت ملی، کنسرت لغو می شود و..

همه اینها در حالی است که نرخ برابری دلار از رقم 3600 تومان گذشته و قیمت نفت ایران در بازار در حدود بشکه ای 30 دلار معامله می شود. فشار افزایش جدید نرخ ارز بازهم بر دوش مردم سنگینی می کند و در عین حال خبر می رسد که ایران نه تنها سامانه اس 300 را از روسیه تحویل خواهد گرفت که برای خرید تجهیزات نظامی دیگر از روسیه بعد از برداشته شدن تحریم ها در حال بررسی گزینه هاست.

جنگ لفظی و تبلیغاتی مسئولان نظام با همسایگان و سایر ممل دنیا بجز روسیه در جریان است و بر روی زمین همچنان تلفات نیروهای مستشاری ایران در سوریه به ایران بازگردانده می شوند. البته بعد از ورود نظامی روسیه، ورق جنگ برگشته و به سختی و بسیار کند ائتلاف ارتش اسد، حزب الله لبنان، سپاه قدس ایران و ارتش روسیه توانسته اند پیشروی هایی داشته باشند. اما این پیشروی ها مزیتی برای ایران ایجاد نکرده چرا که به همان میزان از وزن ایران در ائتلاف کاسته است.

تمامی موارد بالا نمونه هایی بود از آموزش، اجتماع (اخلاقیات)، دولت و اقتصاد که همه شاخص هایی بسیار نزولی را ترسیم می کنند. چشم انداز امروز حداقل تا پایان دولت روحانی هیچ نشانه ای از بهبود در وضع مردم چه از نظر معیشتی و چه از نظر اجتماعی را نشان نمی دهد.
تقریبا راه نجاتی برای خلاصی از این وضعیت دیده نمی شود و علاوه بر تمام مشکلات دولت و داخلی، اقدامات تروریستی مسلمانان قوزی بر قوزهای "نظام اسلامی" افزوده و با اینکه عملا درگیر این اقدامات نیست، اما بدنامی ناشی از مسلمان ستیزی مردم جهان گریبانش را می گیرد.
شاید تنها راه نجات، معجزه ای باشد به اندازه تغیر رفتار دولت روحانی که دولت و مردم را از این انفعال کنونی خارج کند و بتواند با پس زدن متحجرین داخلی و خواسته های رهبر، بعد از باز شدن قریب الوقوع قفل تحریم ها هوایی تازه به درون مملکت بدمد. که هم خودش بتواند از مزایای اقتصادی آن استفاده کند و هم مردم احساس راحتی بیشتری داشته باشند.

پی نوشت:
1- واکنش ها به عملکرد سیستم پزشکی ایران بسیار شدید بود و طبعا واکنش مسئولین هم شدیدتر! متاسفانه بدلیل نبود فضای شفاف و مستقل اطلاع رسانی، حقیقت ماجرا در دسترس نیست و دستگیر شدگان نه بدلیل جرمشان که بخاطر خاموش کردن موج بوجود آمده در بیدادگاه های قوه قضاییه محکوم می شوند.

چرا آیت الله خامنه ای به "جوانان" غربی نامه می نویسد؟

نامه ای سرگشاده از سوی آیت الله خامنه ای به جوانان غربی منتشر شده که این بار آنها را نه به مطالعه اصل اسلام! بلکه به "تعامل" یا بهتر بگوییم "تحمل" مسلمانان -خصوصا ساکن کشورهای غربی- فراخوانده است.
ظاهرا مانند نامگذاری سالها، این شیوه پیام دادن هم در حال تبدیل شدن به عادتی است که بعد از هر عملیات تروریستی "اسلامگرایان در کشورهای غربی"، رهبر مسلمین جهان "جوانان غربی" را به تعمق بیشتر در اسلام فرا بخواند و ضمن عرضه اسلام خودش -شیعی- لگدی هم به اسلام عربستانی -سنی/وهابی- حواله کند.
از روند رو به افول آیت الله خامنه ای در نگارش و انگیزه های درون نامه که بگذریم، اصرار دیکتاتوری مسلمان برای ارتباط با جوانان آزاد غربی توی ذوق می زند و ناامیدی او از تاثیر گذاری بر جامعه خودش، رهبران، افراد پخته و میانسال، عقلا و خردمندان را به نمایش می گذارد.

رهبر ایران با اینکه هیچ تجربه موفقی از ارتباط با جوانان -مردم- درون ایران ندارد و بجز قشری اندک، تقریبا تمام جوانان او را دیکتاتوری مستبد می دانند که دوران قدرتش باید با مرگش پایان یابد، تلاش می کند طوری اسلام و جوامع اسلامی را معرفی کند که گویی او یک متفکر اسلامیست، نه رهبر یک کشور مسلمان که دارای اختیارات فراقانونی و بلامنازع است.

حتی اگر فرض کنیم که جوانی غربی از سرکنجکاوی بخواهد جستجویی در کارنامه رهبری آیت الله خامنه ای داشته باشد، شاخصی را در جامعه ایران نخواهد یافت که در دوران رهبری او بهتر شده باشد.
آیت الله خامنه ای در حالی از تحمل و مدارا با مسلمانان در کشورهای غربی دم می زند که حکومت اسلامی تحت رهبری او حتی عقاید دیگر فرقه های اسلامی را تحمل نمی کند و نه تنها یک مسجد اهل سنت در پایتخت ده میلیون نفری ایران وجود ندارد که حتی "نمازخانه های" این اکثریت مسلمان هم تخریب می شود!
تکلیف دیگر اقلیت های دینی یا حتی بدون دین که دیگر مشخص است. بهاییان از حقوق شهروندی محرومند و گورهایشان هم تخریب می شود، دراویش حق اجرای آداب مذهبی خود را ندارند و بدلیل عقایدشان زندانی می شوند، حکم ارتداد مجازات مرگ دارد، نوکیشان مسیحی و آیین های دیگر علاوه بر نداشتن اجازه برگزاری مراسم، سالها تحت شدیدترین نظارت های اطلاعاتی باید زندگی کنند و حتی کسانی مثل "محمدعلی طاهری" که نه ادعای دین جدید دارند و نه تداخلی با مذهب شیعه جعفری، تحمل نمی شوند.

در خارج از مرزهای ایران هم حکومت اسلامی تحت رهبری داهیانه آیت الله خامنه ای وضع بهتری ندارد. روابط جمهوری اسلامی با تمامی همسایگان خصمانه و در بهترین حالت سرد است. شخص آیت الله خامنه ای بدترین تهدید ها و ناسزاها را نثار موجودیت اسراییل می کند و یهودیان را ساکنین نامشروعی می داند که بزودی باید آن سرزمین را ترک کنند. تقریبا در هر سخنرانی مشغول تهدید یا تحقیر پادشاهان و حکام سایر "کشورهای اسلامی" است، بجز آنکه عملا تا حد توان نظامی و سیاسی به مخالفان این کشورها برای خرابکاری یا سرنگونی این حکومت ها کمک می رساند. در عراق و سوریه بدون توجه به مردم بی گناه، سرگرم یارگیری و جنگ نیابتی با دیگر کشورهای منطقه است. و از نظر مقبولیت تا حدی در دومین کشور شیعه جهان افول کرده که امسال خودش از زائران شیعه خواسته که از عکس او در قدرت نمایی اربعین -شیعی- استفاده نکنند!

مجموع عملکرد داخلی و خارجی نگارنده نامه به جوانان غربی، چنان است که هرکس که اندکی آگاهی و مطالعه از وضع فعلی یا سابق ایران داشته باشد در میابد که قصد او از نوشتن نامه نه تنها تطهیر دامن خود و زدن صورتکی از صلح جویی است که اقدامی کاملا سیاسی و در ادامه جنگ مذهبی با گروه های دیگر مسلمان در منطقه خاورمیانه است.

اما دانستن اینکه چرا مخاطب جوانان غربی هستند چندان سخت نیست، طبیعی است که مخاطب او نمی تواند مسلمانان کشورهای غربی یا منطقه باشد چرا که اولا بهتر از هرکس انگیزه رهبر شیعه ایران را می دانند، و ثانیا اکثریت مسلمانان انگیزه ای برای تعقل یا تغیر گرایش دینی ندارند. همینطور مخاطب نامه نمی تواند انسان عاقل و فهمیده ای باشد، نوشتن نامه به کودکان و نوجوانان غربی هم در فرهنگ غرب پذیرفته نشده و "سواستفاده از کودکان و نوجوانان" معنا می شود. می ماند جوانان که به زعم آیت الله، هنوز تجربه و دانایی کافی ندارند و شاید که موثر افتد.
وگرنه وجه اشتراک آیت اللهی که در دهه هفتم عمر خود زندگی می کند، ذهنش انباشته از آموزه های فرتوت مذهبیست، در امنیتی ترین اماکن جهان زندگی می کند، بدلایل امنیتی از ابزار الکترونیکی یا حتی ایمیل استفاده نمی کند، با معدود افراد چیده شده اطرافش ارتباط دارد، حداقل 25 سال است که مکالمه ای دوطرفه از او با هیچ بنی بشری منتشر نشده، و طبعا با جهان مجازی ارتباطی در حد صفر دارد، با جوانان امروزی جوامع غربی که در جهان دارای اینترنت متولد شده اند، یکی از اساسی ترین لوازم زندگی شان گجت است، موسیقی گوش می دهند، می رقصند، گیم بازی می کنند و سلفی شان را در شبکه های اجتماعی به اشتراک می گذارند و...، هیچ است!

پی نوشت:
1- همزمان با انتشار نامه خبر ممنوعیت نوازندگی زنان در ارکستر سمفونی ملی اعلام شد، در حالی که خبر رسید در دیگر ام القرای اسلام -عربستان- زنان برای اولین بار مجوز یافتند که در رای گیری شورای محلی شرکت کنند.
2- مثلی بین جوانان رایچ است که می گویند، اگر اعتماد به نفس رهبر را کاکتوس داشت، میوه هلو میداد!

دیوانستان2: پوتین، قرآن، بیت المقدس!

حریم هوایی ایران برای دومین بار با عبور "موشکهای کروز" روسیه شکسته می شود و آسمان ایران محلی برای جولان بمب افکن های روس شده است






























پیروان ولایت با رزمایش فتح "ماکت بیت المقدس" سرگرم هستند




















و پوتین برای رهبرمعظم انقلاب "قرآنی خطی" پیشکش می برد!



































پی نوشت:
1- توپ های اهدایی تزار روسیه به شاه ایران حدود 200 سال پیش همزمان با قرارداد ترکمانچای! (در کاخ سعدآباد)































2- برای دیدن جزییات روی عکسها کلیک کنید.

از شراب در کاخ الیزه تا تیراندازی در کنسرت راک بتکلان

چند روز قبل از حمله افراد مسلح به پاریس و ترور شهروندان فرانسوی، قرار بر آن بود که حسن روحانی سفری به فرانسه داشته باشد. سفری که بعد از یک دهه قرار بود انجام شود و افتخار بزرگی برای دولت روحانی و دیپلماسی جدید ایران بود. اما در همان زمان دعوت ناهار فرانسوا اولاند از هیئت ایرانی خبرساز شد، از آن جهت که دولت ایران تاکید داشت که "شراب" و غذای "غیر حلال" نباید سرو شود، -در حالی که شراب برای فرانسوی ها حالت نمادین و سنتی دارد-. با این خواسته هیئت مسلمان ایرانی موافقت نشد و کلا برنامه ضیافت تعطیل شد.
اگر بخواهیم درجه اسلامگرایی را در این رفتار حکومت ایران درنظر بگیریم با توجه به موقعیت لرزان و ضعیف حکومت در جهان و نیاز مبرم دولت "اعتدال" به ایجاد راه تنفس و ارتباطی با غرب و در کل موقعیت و قدرت نابرابر دو طرف -میزبان و مهمان- برداشت می کنیم که دولت اسلامی ایران، چندان رفتاری متمدن انجام نداده، حتی به قیمت ضعف و از دست رفتن فرصت هایش.
این در حالی است که حتی در نظر نگیریم که تمامی میهمانان ایران -دیپلماتیک و غیر دیپلماتیک- از مصرف مشروبات الکلی محرومند و زنان ملزم به رعایت حجاب اسلامی هستند و هیچکس به آداب و سنن اصلی میهمان توجهی نمی کند با این بهانه که کشور مسلمان است. اما در طرف دیگر معامله کشورهای کافر -یا اهل کتاب- که میهمانی مسلمان داشته باشند باز لاجرم باید دست از آداب و رسوم خود بشویند و به آداب "میهمان مسلمان" خود عمل کنند.

این خبر مهم و سفر روحانی به فرانسه اما، با خبر عملیات تروریستی دیگر دولت اسلامی جهان -داعش- تحت الشعاع قرار گرفت و در آن عملیات عده دیگری مسلمان به خود اجازه دادند که مردمانی کافر را در مراکز لهو و لعب -طبق تعریف اسلامی- بکشند بدون طی شدن هیچگونه دادگاه علنی یا اعلام جرمی علیه افراد کشته شده.
علیرغم تفاوت و غلظت رفتار در میان این دو برخورد، نقاط مشترکی بین آنها یافت می شود که خطرناک است و نشان از آن دارد این رفتار با اینکه از دو طیف مختلف -دشمن یکدیگر- صادر می شود اما بدلیل سرچشمه فکری مشترک بسیار مشابه است.
به عنوان مثال:
اول، هر دو تصور می کنند که طرز فکر برتر هستند.
دوم، هیچکدام به عقیده طرف مقابل احترام نمی گذارند.
سوم، هر هزینه ای برای عمل به عقیده مجاز است. (برای گروه داعش از دست دادن افراد و برای دولت ایران از دست رفتن منافع سیاسی، اقتصادی...)
چهارم، همیشه انعطاف و تغیر رفتار -فکر- باید از طرف مقابل باشد
و این لیست مشترکات می تواند همچنان ادامه داشته باشد...

جالبتر اینجاست که بجز دشمنی داعش و جمهوری اسلامی در جهان واقعی و عقیدتی، اولی به متحجرترین و رادیکال ترین تفکرات اسلامی ملقب است و دولت روحانی به نرمخویی، مصلحت اندیشی و اعتدال در رفتارهای اسلامی!

گرچه این دو رفتار از دید عده ای بسیار متفاوت است، یکی نپذیرفتن دعوت به نهار، و دیگری کشتن افراد است، اما از سوی دیگر توجه نمی کنند که هیچکس خلافت اسلامی را مشروع نمی داند در حال جنگ با آن هستند، در حالی که دولت ایران به عنوان نماینده یک کشور پذیرفته شده و هواپیماهای غربی در حال بمباران پایتختش نیستند.
اجرای احکام اسلامی در ذهن مسلمانان یک "فریضه" و "واجب دینی" دیده می شود و تفاوتهای رفتاری مسلمانان نه بدلیل تردید یا اختلاف در اصول و آرمانها، بلکه بدلیل تفاوت شرایط و تاکتیک های آنهاست.

آرمانشهر و آرزوی هر گروه یا فرد مسلمانی آن است که تعداد بیشتری مردم جهان بلکه کل آنها مسلمان باشند و قوانین اسلام در جای جای دنیا اجرا شود. به این شکل است که چه جمهوری اسلامی و چه داعش و هر گروه دیگر اسلامی، از گرویدن "غیر مسلمانان" به آیین اسلامی استقبال می کنند، و آن را دلیلی بر حقانیت خود تبلیغ می کنند. از سوی دیگر نهایت تلاش را می کنند که با هر ابزار ممکن، قوانین شریعت را چه منع مصرف الکل در کاخ الیزه باشد چه مخالفت با اجرای کنسرت و مجالس لهو و لعب در پاریس، اجرا کنند.

پی نوشت:
1- شاید تک فرد یا گروه کوچکی از علمای اسلامی حملات اخیر داعش به شهروندان پاریس را محکوم کرده باشند در حالی که هیچ خبری از مراکز اصلی تحصیل دینی و آیت الله ها و مفتیان نیست. اما در قبال ترور کارکنان مجله شارلی ابدو همین تک صداهای منفرد هم از جهان اسلام شنیده نشد. اگر اعتراضی بود به توهین کنندگان و کارکنان مجله وارد شد نه مسلمانان ترور کننده.

تضاد آرای ایرانی در حادثه پاریس

عملیاتهای تروریستی فرانسه بهانه ای شد برای واکنش مردم و دیدن تضادها و رنسانس معوج فرهنگی در ایران. مانند ده ها اتفاق دیگر که در سطح جهانی رخ می دهد و ایرانیان به عجیب ترین شکلی به آن واکنش نشان میدهند.
در این مواقع می شود گفت که خوشبختانه وزنه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی سنگینی در میان ملل جهان نیستیم و هیچ کس نه زبان ما را می فهمد و نه علاقه ای به شنیدن یا مطالعه رفتار مردم ایران دارد، وگرنه شاید برخورد ایرانیان با چنین موضوعاتی بعد از خود حادثه، تیتر بعدی خبرهای جهان می شد!

این واکنش ها برای ایرانیانی که در خارج از کشور زندگی می کنند و با پرچمها و سرودهای ملی متفاوت ایران برخورد دارند! چندان عجیب نیست، اما این بی هویتی و تشتت آرا در میان اکثریت جمعیت ایرانیان که امروز بیش از هر روز دیگر به ابزار رسانه های مجازی ارتباط دارند، نگران کننده است.

کلیت واکنش ها به حوادث تروریستی پاریس را در چهار مورد زیر می شود جمع بندی کرد:
1. همدردی با حادثه دیدگان. با غلظت های متفاوتی از اقدام عملی در جلوی سفارت فرانسه و تغیر رنگ پروفایل فیسبوک و.. تا محکوم کردن عاملان این حادثه و ابراز همدردی با اروپاییان به شیوه بسیار صمیمی!
2. تفکر انتقام طلب، و کسانی که مترصد چنین حوادثی در غرب هستند تا سیاست های آنان را به سخره بگیرند و اگر مذهبی باشند مواضع کفر آمیز غرب را متذکر بشوند و بدنبال گل آلود شدن اوضاع بخواهند که اروپاییان را به اسلام دعوت کنند. و در ورژن ضد مذهب و ضد جمهوری اسلامی، فرانسه را مامن آیت الله خمینی بدانند مصبب انقلاب و بدبختی در ایران و هواپیمایی ایرفرانس را بزرگترین خائن به ملت ایران!
3. گروهی سرخورده که از یک سو بر "برابری انسانی" و "رنگ مساوی خون" اصرار دارد و از سوی دیگر هرگونه حرکتی مبنی بر همدردی با فرانسویان را با تمسخر و اعتراض با شاه بیت: "چرا برای کشته شدگان لبنانی و سوری و یمنی شمع روشن نمی کنید؟" پاسخ می دهد.
4. آخرین گروه که همیشه انتقاد دارند و با بدبینی به هر اتفاقی می نگرند و از یک سو مانند گروه قبل به هرگونه واکنش سایر ایرانیان اعتراض دارند و از سوی دیگر این حادثه را با هماهنگی دست های پشت پرده و با برنامه ریزی سازمان های اطلاعاتی غربی می دانند و بطور خلاصه تفکر دایی جان ناپلئونی دارند! این گروه همیشه بوده اند اما دلیل اهمیتشان امروز در تعداد طرفدارانشان است.

لازم به گفتن نیست که طبق معمول فرهنگی ایران، هیچ یک از 4 گروه بالا نه طرز فکر گروه های دیگر را قبول می کند و نه از آن به سادگی رد می شود. گویی همگی مترصد فرصتی بوده اند که طرز فکر خودشان را به چشم دیگران فرو کنند!

نگاهی ساده به موارد بالا نشان می دهد که 3 مورد از چهار مورد گفته شده ماهیت مواضعشان بر "ضدیت" بنا شده! اصلا مهم نیست که حادثه چه باشد، همیشه تعداد قابل توجهی هموطن هستند که بر ضد جریان غالب موضع می گیرند. شاید ریشه این ضدیت تعلیم ناخودآگاه ضدیت با جریان غالب حکومت در حداقل 100 سال گذشته بوده باشد، به این معنی که هرچه حکومت تبلیغ کرد یا رسانه هایش گفتند مردم ناخودآگاه بر ضد آن موضع بگیرند. این اثر بیش از حد تصور وسیع است به عنوان مثال در هر انتخاباتی مردم به نامزدی رای می دهند که بیشترین زاویه را با نظام -آیت الله خامنه ای- دارد.
انتخاب به این شیوه -ضدیت- بسیار راحت است، اما همیشه صحیح ترین راه نیست. همیشه دشمن دشمن به معنای دوست نیست. چون داعش با جمهوری اسلامی ضدیت دارد این دوستی با داعش را نتیجه نمی دهد.

حال در حادثه ای مانند حملات به پاریس یا قبل تر از آن مهاجرت سوری ها به اروپا که جمهوری اسلامی موضع شفافی -محکمی- نگرفت و حتی در سطح جهانی در شیوه برخورد با مساله اختلاف وجود دارد، این ایرانیها هستند که بدور از هرگونه منطق و دلیل، چنان بر نظراتشان محکم ایستاده اند، گویی به آنها وحی شده است.

هنوز نتوانسته ایم تنوع افکار را بپذیریم و بدانیم که در هر جمعیتی افرادی باید باشند که با نظر ما مخالف هستند. که اگر غیر از این باشد یکجای کار مشکل دارد و بدترین نتیجه آن این است که نظام سیاسی توتالیتر می تواند بر حکومت بر این جامعه بقا یابد.
در یک شهر با بیش از 10 میلیون جمعیت اینکه عده ای با روشن کردن چند شمع در پشت دیوار سفارت فرانسه به حادثه واکنش نشان دهند. یا عده ای فکر کنند با تغیر رنگ عکس پروفایل ابراز همدردی کرده اند یا در حداقل مراتب متجدد به نظر می رسند بسیار طبیعی است. همانطور که طبعا عده ای به وضع فعلی ارزشهای جهانی اعتراض دارند یا حتی دنیا را با عینک تنگ "تئوری توطئه" تحلیل کنند.
همه به یک شکل نیستند همانطور که در داخل یک کشور یا یک قوم افراد و تفکرات متفاوتی وجود دارد.

پی نوشت:
1- ریشه های این یکسان نگری در سایر مشکلات اجتماعی دیگر هم دیده می شود مثل ماجرای "برنامه فیتیله" و واکنش قومیت ترک به آن و در ادامه برخورد فارسی زبانان با آنان.

دیوانستان*1: فیتیله

1- برنامه ای سخیف و بی ارزش سالهاست که وقت و سرمایه رسانه ملی ایران را به خود مشغول کرده و هیچ کس پیدا نمی شود که به لختی (بی ارزشی) پادشاه (برنامه فیتیله) اشاره کند.
2- آنقدر این برنامه بی محتواست که برای تشویق به مسواک زدن کودکان به قیاس "برس توالت شوی" و "مسواک دهان" می پردازد! (با گویش و کلمات ترکی)
3- ترک ها بدون توجه به محتوای برنامه به "مسخره شدنشان" توسط رسانه ملی اعتراض دارند! هیچ کس صحبتی از محتوای سخیف برنامه نمی کند، در عوض، تمام بحث های پان ترک و زبان بومی و... درصدر اعتراضات قرار دارد.
4- مدیران صدا وسیما از "توهین نژادی" عذر خواهی می کنند،  مسئول خاطی را اخراج می کنند، پخش این برنامه و برنامه های زنده دیگر لغو می شود و البته مردم ترک آرام می گیرند.
5- هیچ اعتراضی به رسانه ملی و کیفیت تهوع آورش انجام نمی شود، حتی اعتراضات در شهرهای ترک نشین نه جلوی "صدا وسیما" که در بازار و دانشگاه و خیابان شکل می گیرد، حتی عده ای که در تهران اعتراض دارند، جلوی ساختمان "شورای شهر" تجمع می کنند!
6- ترک زبانان چنان ناراحت اهانت به هویتشان شدند که گویی "کودکان ترک" این قابلیت را دارند که "فرچه توالت شوی" را در دهان خود جا دهند و بقیه ندارند!
7- اعتراضات حداقل در جهان واقعی پایان یافت، اما توهینی که به شعور کودکان و مخاطبان رسانه ملی ایران شد/می شود از سوی هیچ کس مورد اعتراض قرار نگرفت.
فرقی نداشت که این آموزش چندش آور به لهجه یزدی یا لری یا ترکی باشد. ایده این برنامه و مثالش مبتذل و توهین آمیز -به شعور انسانی- است نه شیوه اجرا یا لهجه بازیگرانش.
8- بساط توهین به شعور مخاطب در رسانه ملی مورد نقد قرار نمی گیرد و لاجرم بازهم شاهد آن خواهیم بود.

پی نوشت:
* از این به بعد مباحثی را به شکل تیتروار و مختصر منتشر می کنم با عنوان"دیوانستان" که بیشتر به ناهنجاری ها و اشتباهات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی اشاره دارد.

چرخ ماشین اقتصاد دولت پنچر است

جو روانی جامعه بعد از توافق اقتصادی بشت به سمت مطالبات توقعات دوران "پسا تحریم" پیش رفت و این اتفاق بسیار زودتر و بزرگتر از چیزی بود که دولت پیش بینی می کرد.
از سوی دیگر دولت روحانی که تقریبا 2 سال بدون دغدغه و با حمایت تمام گروه های سیاسی درون حکومت با قدرتهای جهان مذاکره کرده بود، انتظار نداشت که شعار "وحدت ملی اش" بعد از توافق هسته ای اینچنین رنگ ببازد. قرار بود که مساله هسته ای بهانه ای برای وحدت ملی باشد نه دستمایه تسویه حسابهای جناحی.
بازداشت روزنامه نگاران و فشار به طرفداران دولت، همزمان با حمله امامان جمعه، در حالی که نمایندگان مجلس شورای اسلامی سرگرم انتخابات اسفند ماه هستند در دستور کار مجریان آیت الله خامنه ای قرار گرفته است.
شاید بدترین ضربه برای دولت نه جلوگیری از افتتاح رستوران های زنجیره ای خارجی یا حملات لفظی به دولتمردان که از بین بردن امنیت فضای سرمایه گذاری و ورود شرکت های خارجی به ایران در شرایط بعد از رفع تحریم ها باشد.

دولت علاوه بر چشمداشت به دریافت پولهای بلوکه شده، انتظار داشت با برداشتن سنگ تحریم ها از پیش پای حکومت، سیل سرمایه گذاری به ایران وارد شود و از رونق آن پولی به دست مردم و خزانه دولت برسد.
اما آیت الله خامنه ای هراسان از "نفوذ" غرب، و از دست دادن بیشتر هیمنه و قدرتش، دست حمایتش را از پشت حسن روحانی برداشت و دولت را در دوران بعد از توافق با طرفدارانش تنها گذاشت! غافل از اینکه سود ناشی از توافق هسته ای نه بتون کردن قلب راکتور اراک یا برداشتن سانتریفیوژهای فردو، که همین ارتباط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی با غرب است.

با آن حمایت آیت الله خامنه ای از ظریف و مذاکرات هسته ای، مردم هم تصور کردند که اندک عقلانیتی در "سرنظام" آمده و قرار است که نه تنها بساط نامیمون هسته ای برداشته شود بلکه با برداشته شدن تحریم ها ارتباطات اقتصادی شکل جدید بگیرد و حداقل تا پایان عمر رهبر فعلی، جمهوری اسلامی سربراه شود و آرامش و ثباتی به جامعه برسد.

یکی از نشانه های انتظار مردم به بهبود شرایط اقتصادی، دست نگه داشتن مردم در خرید کالاهای وارداتی یا گرانقیمت مانند ماشین است، که بدلیل تحریم و وارداتی بودن آن، از تغیر شرایط و بهبود واردات بسیار تاثیر می پذیرد.
قبلتر از آن دولت تلاش کرده بود که جو اجتماعی ناشی از برداشته شدن تحریم ها را در بازار ارز و طلا خنثی کند، مثلا با اعلام ثابت ماندن نرخ ارز، توانست جلوی کاهش درآمدهای دولت و نوسانات ناشی از افت قیمت ارز و طلا را بگیرد. اما انتظار مردم به کاهش قیمت های خودرو -بطور خاص- اتفاق جدیدی بود که تابحال سابقه نداشته است. (تجربه افت قیمت ارز و طلا سالها قبل با پذیرش قطعنامه 598 و پایان جنگ ایران و عراق بر اقتصاد وجود داشت)

این جو روانی بلافاصله سوار بر امواج جهان مجازی شد و کمپین ها و مخالفتها باعث شد که موضوع تا حدی جدی شود که موضع مدیران اقتصادی از انکار بی رونقی صنایع به التماس و نفرین تبدیل شود! اما چون دنیای اقتصاد با نفرین و ناله و فتوا تغیری نمی کند، دولت این بار با مشوقی جدید وارد میدان شد و اعلام کرد که به خریداران خودرو و کلا اجناس داخلی وام -اعتبار خرید- می دهد.
این وام برای دولت بدلیل آنکه خودروسازان ایرانی وابسته به خود دولت هستند به معنی جابجایی پول از یک جیب دولت به جیب دیگرش است! با این تفاوت که این بار بجای پرداخت مستقیم دولت به خودروسازان، این وام از دست مردم به آنها خواهد رسید.
در بادی امر حرکت حساب شده و هوشمند اقتصادی به نظر می رسد. اما این حرکت هم بدلیل نگاه یکسویه دولت به خودروسازان و بی توجهی به مصرف کنندگان -مردم- موفق نیست/نخواهد شد،
چرا که،
اولا، دولت نرخ بهره نسبتا زیادی بابت خودروی مصرفی درنظر گرفته درحالی که با شرایط فعلی، چشم انداز تورم و قوانین واردات سالهای آتی معلوم نیست. به همین علت خرید خودروی داخلی -تاریخ مصرف گذشته- چندان عقلانی به نظر نمی رسد. به عنوان مثال، وام 25 میلیونی خودرو با سود 16% اگر قرار باشد 4 ساله پرداخت شود (حداکثر زمان)، وام گیرنده باید مبلغی بیش از 34 میلیون تومان را به بانک بازگرداند. در حالی که مشخص نیست تا 4 سال آینده نرخ تورم و بازار خودرو چگونه باشد.

دوما، علاوه بر این نرخ سود بالا، مشتریان باید مابقی پول خرید خودرو (20% آن) را بصورت پیش پرداخت کنند. این وام بجز ایجاد تعهد برای پرداخت سود گزاف گفته شده، تلاشی برای جمع آوری اندک پس انداز مردم به نظر می رسد!

سوما، چنین طرح هایی -پرداخت اعتباری- در ایران بدلیل نبود زیرساختهای مالی و اعتباری -کردیت- همیشه با مشکل عدم بازگشت سرمایه همراه است، و در نهایتِ این طرح حتی اگر با استقبال مردم مواجه شود، برای دولت سودآور نخواهد بود. مضاف بر اینکه اجرای چنین طرحهایی به شکل دولتی و ملی، نیاز به پشتوانه مالی بالایی دارد، شرایطی که دولت امروز فاقد آن است. احتمالا طراحان این سیستم، خود باور داشته اند که استقبال مردم از آن زیاد نیست!

در مجموع، مردم بیشتر از آنچه که دولت حساب کرده است از نظر مالی محافظه کار شده اند و بعید است در تله چنین وعده های رنگارنگ دولت گرفتار شوند، مگر آنکه سازوکار وام به شکلی باشد که درصدی احتمال بازنگرداندن آن باشد! مانند وامهای خوداشتغالی یا بنگاههای کوچک که در دولت قبل داده شد و بازنگشت.

از سوی دیگر چشم انداز ورود سرمایه کلان خارجی به داخل با وجود "قوه قضاییه فاسد" و "دخالت های امنیتی سپاه" کاملا تیره شده است. امنیت اقتصادی برای سرمایه گذاران از سود کلان ناشی از فعالیت در اقتصاد متورم ایران بسیار حیاتی تر است. بخصوص که با دستگیری های جدید، فراتر از امنیت اقتصادی، "امنیت جانی" شخص سرمایه گذار یا نمایندگان آنها در معرض تهدید قرار گرفته است! رقابت های سیاسی داخلی بر سر تقسیم قدرت و ثروت، باعث شده که به قیمت سوختن فرصتهای ملی، تسویه حسابهای جناحی شکل بگیرد.

آیت الله خامنه ای با بی اعتنایی صحنه را نظاره می کند و از واکنش هایش مشخص است که او هنوز اهمیت "امنیت سرمایه گذاری"، "روابط دیپلماتیک قوی با قدرتهای جهان" و "مفهوم سخنان و تلاشهای دولت روحانی" را نمی داند و احتمالا این پیرمرد 70 ساله برای آموختن دومین درس رهبری اش نیاز به یک دهه دیگر تلف کردن فرصتها و استمرار فلاکت 80 میلیون ایرانی دارد.

پی نوشت:
1- حسن روحانی و هم نسلان او -حتی مخالف- به واقعیت جهان و توزیع قدرت پی برده و آن را پذیرفته اند. ماهیت دعوایشان نه برای آرمانگرایی های آیت الله خامنه ای و شعارهای پوچ انقلابی، که برای کسب منفعت بیشتر از فرصت و قدرت بدست آمده است.
2- آگاهی از این وضعیت، چشم انداز حکومت بعد از آیت الله خامنه ای را مبهم می کند، به همین دلیل انتخابات خبرگان برای مدعیان کسب قدرت، روز بروز حیاتی تر و مهم تر می شود.
3- سیستم وام دهی -کردیت- در تمامی کشورهای پیشرفته بر اساس سابقه مالی و خوش حسابی هر فرد تنظیم می شود، طبعا وام دهی به شیوه فله ای و دستوری نه تنها از نظر کلان مقرون به صرفه نیست که باعث فساد و رانت می شود. که در نهایت ضرری بیشتر به اقتصاد کشور و توزیع ناعادلانه ثروت است.

پوتین چرخش کرد، خامنه ای همچنان سرسختی می کند!

حاکمان در ایران چنان سیاستشان را با سرنوشت سوریه گره داده اند که برای تحلیل اوضاع ایران راهی بجز نگاه به صفحه شطرنج سوریه نیست.
همانطور که در پست قبل گفته شد، روسیه نه تمایلی به درگیر شدن در سوریه دارد و نه توان اقتصادی و اجتماعی اش را. تنها از این نظر که بتواند در مقیاس جهانی و در کسوت یک ابرقدرت باقی بماند و البته امتیازی در قبال تحریم و اقتصاد و اوکراین کسب کند، قدم به معرکه سوریه گذاشت.
این دخالت اما به تشویق و همراهی سردار سلیمانی و حکومت ایران بود، که جبهه بشاراسد را در معرض سقوط یافته بودند و با -توجه به افزایش چشمگیر فرماندهان و افسران کشته شده ایرانی، معلوم است که- قول تقویت جبهه زمینی را هم داده اند. احتمالا برای پیروزی برق آسا یا تغیر چشمگیر جبهه های درگیری.
در اصل ایران و روسیه هرکدام بر اساس منافع خود وارد یک همکاری نظامی شدند که در صورت موفقیت ایران "محور مقاومت" را می بُرد و روسیه، نفوذ در سوریه و اقتدار در منطقه و نشان دادن ضرب شصت به اعرابی که چندی پیش با سلاح نفت اقتصاد روسیه را فلج کردند و گرفتن امتیاز از غرب و...

اما وقایع در جنگ طبق پیش بینی ایرانی ها پیش نرفت و حملات هوایی روسیه نتوانست پیشروی نیروهای ایرانی و ائتلاف بشاراسد را سرعت ببخشد و بعد از هفته ها همکاری تعادل جنگ تکان زیادی نخورد. جنگ تعادلی بدترین موقعیت برای هر کشور درگیر جنگ است چرا که بدون اندکی دستاورد، تنها محلی برای تلفات انسانی و مالی می شود، از بین برنده روحیه مزدوران و بعلاوه که این وضع برای وجهه یک "ابرقدرت" خرد کننده است.

در این اثنا به رییس جمهور پوتین خبر رسید که هواپیمای مسافربری روسیه مورد اصابت شیئی ناشناس! قرار گرفته با شباهتی عجیب به حادثه ای که برای هواپیمای مالزیایی در مرز اوکراین -محل درگیری نیروهای طرفدار روسیه و ارتش اوکراین- رخ داد. و البته این بار تمامی خدمه و مسافرین هواپیما بلااستثنا روس بودند!
تمام این شرایط، بعلاوه رسیدن گزارش های دست اول مواضع مخالفان بشاراسد و چگونگی توزیع قدرت در سوریه، روسها را به این نتیجه رسانده که سریعتر و حتی به قیمت قربانی کردن بشاراسد، غائله سوریه را ختم کنند و احتمالا همین که دولتی با گرایش معتدل -نه شدیدا وابسته به غرب یا متحد اعراب منطقه مانند قطر- در سوریه سرکار بیاید رضایت بخش است.

دقیقا اینجاست که تفاوت یک حکومت میهن پرست و ملی گرا با یک حکومت ایدئولوژیک و عقیم مشخص می شود!
آیت الله خامنه ای و سرداران سپاه، ماههاست که بهترین اطلاع از وضعیت جنگی در سوریه را دارند و حتی مواضع سیاسی مردم سوریه را می دانند. بعلاوه در شرایط تحریم اقتصادی ده ها میلیارد دلار در جنگ سوریه باخته اند. اما -بدلیل کج اندیشی ایدئولوژیک- هنوز نتوانسته اند به این نتیجه برسند که بشاراسد "اسب مرده" است و هرچه بر رویش شرط ببندند باخته اند.
در حالی که روسها در کمتر از چند هفته متوجه این خطای فاحش شدند و اولا که در اظهار نظر سخنگوی دولت رسما اعلام کردند که هدفی بر بقای بشاراسد ندارند و ثانیا با چرخشی دیگر اعلام کردند که با مخالفان بشاراسد "همکاری نظامی" می کنند! همکاری با همان کسانی که تا چند روز پیش مناطق تحت اشغال شان را بمباران می کردند.

به مانند پروژه شکست خورده هسته ای، سیاست خارجی "محور مقاومت" و "دست بلند" جهت تهدید اسراییل هم به بن بست خواهد رسید و ایران چاره ای ندارد مگر تمکین به مواضع برادر بزرگترش روسیه -به قول سردار جعفری "رفیق شمالی مان"!- با این تفاوت که این شکست سیاست خارجی، مانند تسلیم هسته ای در پشت حصارها و دیوارهای بتنی مخفی نیست و نتیجه آن کل سیاست خارجی، داخلی و حتی ایدئولوژی حکومتی را تکان خواهد داد.
بی دلیل نیست که روحانیون و سپاهیان، دفاع از سوریه را از خوزستان مهمتر دانستند و میلیاردها دلار خرج بقای بشاراسد کردند درحالی که دولت توان پرداخت یارانه و بدهی های معوقه اش را ندارد.

شکست در جنگ سوریه بدلیل شکست ایدئولوژی و از بین رفتن نقاط قوت نظامی بمراتب تاثیرات ژرفتری نسبت به شکست پروژه هسته ای دارد که بتدریج آشکار خواهد شد و با پیشرفت پروژه جایگزینی اسد و انتقال قدرت در سوریه در پست های بعد به آن خواهم پرداخت.

پی نوشت:
1- اجازه حضور ظریف در اجلاس وین، توسط آیت الله خامنه ای نشان می دهد که او هم فهمیده تیغ نظامی سپاه قادر کُند شده و شکست را تلویحا پذیرفته، همانطور که سردار جعفری بیان می کند "کسی را برای جایگزینی اسد سراغ ندارد".
ایشان ما می خواهند هنوز که دولت مرکزی وجود دارد، کسی از طایفه علویون و خاندان اسد -پیرو ولایت- بر سرکار بیاید گرچه چنین احتمالی تقریبا ناممکن است.
2- ساقط کردن یک هواپیمای مسافربری که در آن تماما روس باشند، نیازمند یک کار اطلاعاتی و عملیاتی قوی است و احتمالا طبق گمانه زنی ها این عملیات با موشک های ساخت خود روسیه و تحویل در زمان قذافی انجام شده. این عملیات طوری روسیه را آچمز کرده که نه می تواند اعلام کند که کار داعش است، چرا که توانایی موشکی داعش را پذیرفته و حضورش در سوریه بی نتیجه تر از امروز خواهد بود و نه می تواند علت حادثه را به اطلاع عموم برساند (اشتباهات در سیاست خارجی گذشته). در نهایت نتیجه موثر برای رقبای روسیه بدست می آید: افکار عمومی داخل روسیه نسبت به فعالیت های برون مرزی نظامی این کشور هشیارتر و منتقدتر می شوند.
3- تصویر بالا، چهره مغموم پوتین در خبر اعلام عزای عمومی کشته شدگان سقوط هواپیما.

آیا تکلیف سوریه این بار مشخص می شود؟

1- یک ماه از شروع مداخله نظامی روسیه در سوریه نگذشته که پوتین شروع به مذاکره و چانه زنی سیاسی کرده جهت گرفتن امتیاز از غرب و احتمالا معامله بر سر اوکراین و کریمه و اقتصاد روسیه.
شاخص های اقتصادی در روسیه خبر از رکود و فرار سرمایه می دهند و چشم انداز ورشکستگی را نشان می دهند. علیرغم این مشکلات اقتصادی، پوتین تصمیم گرفت که با مداخله در سوریه -که هزینه مضاعفی بر کشور است- شروع به چانه زنی و حل مشکلاتش با غرب بکند. روسیه کشور بزرگیست و ظرفیت بسیاری برای تحمل شرایط وخیم اقتصادی دارد، اما پوتین هم مانند چین و هند و سایر غولهای اقتصادی جهان می داند که حرف آخر را اقتصاد می زند و داشتن پیشرفته ترین زرادخانه نظامی یا حتی مداخله در جنگ سایر کشورها دلیلی بر ابرقدرتی نمی شود/نخواهد بود.

2- افراطی ترین و ایدئولوژیک ترین حکومتها هم بدون داشتن پول، مجبور به تغیر سیاستهایشان هستند. مشکلات اقتصادی حتی "ولی امرمسلمانان جهان" را هم در کهنسالی به نرمش قهرمانی وا می دارد!

از قضا اجلاس اخیر سوریه، که با پیشنهاد روسیه و موافقت امریکا، ایران هم برای اولین بار به آن دعوت شده، جلسه ایست که در آن بزرگترین تولید کنندگان نفت جهان حضور دارند و ایجاد هماهنگی و آشنایی، علیرغم به نتیجه نرسیدن برسر آینده سوریه می تواند مسیر همکاری های اقتصادی و کنترل جریان انرژی را هموار کند. گرچه بعید است که این فرصت برای حل آینده سوریه به آسانی از دست برود و مانند پروژه هسته ای بالاخره راه حلی پیدا خواهد شد که دو قطب عربستان-روسیه را به هم پیوند بزند.

3- بعد از ماه ها بلاتکلیفی در زمین سوریه میان نیروهای هوادار عربستان، ایران، ترکیه و غرب، و جنگهای نیابتی. روسیه در سطح ابرقدرت و بطور مستقیم وارد جنگ سوریه شد و ابتکار عمل را تقریبا از همه طرفها بخصوص ایران گرفت. این از آن جهت مهم است که امروز در میز مذاکرات، ایران دنباله روی روسیه خواهد بود و اولا حضور ایران برای بالابردن قدرت چانه زنی روسها خواهد بود و ثانیا هرچه روسها بپذیرند ایران مجبور به پذیرش است. نیازی به گفتن نیست که چیزی به نام محور مقاومت برای روسیه بی معناست و روسیه اصراری به حفظ بشار اسد یا علیویان سوریه در قدرت حس نمی کند، و از این جهت بین ایران و روسیه تضاد منافع وجود دارد.

4- حضور ایران در این مذاکرات برخلاف تصور حکومت، هیچ خبر خوبی برای آنها نخواهد بود. احتمال می رود که در مذاکرات قبلی 4جانبه- توافقی حاصل شده و برای گرفتن امضا و تعهد ایران و سایر کشورهای کم اثر تر مانند مصر و امارات و.. آنان به این اجلاس دعوت شده اند. خروجی این جلسات هرچه که باشد از نظر بین المللی ایران باید به آنها متعهد باشد. حتی اگر رفتن بشاراسد و حکومتی مخالف "محور مقاومت" باشد. که به احتمال زیاد خواهد بود.

تقریبا بعد از توافق هسته ای و در صورت به سرانجام رسیدن سرنوشت سوریه، سیاست خارجی حکومت اخته خواهد شد. تعهدات بین المللی ایران در همین دوره روحانی به حدی می رسد که دست آیت الله خامنه ای را برای هر شیطنت آتی در منطقه و جهان خواهد بست. منفعت اصلی این وضعیت به جهان و بخصوص به اسراییل خواهد رسید و بخش ایدئولوژیک حکومت در داخل را هم ضعیف خواهد کرد.

پی نوشت:
1- ایران علیرغم هزینه چندین ساله در سوریه، باید دست خالی سوریه را ترک کند و به دستاوردهای برادر بزرگترش -روسیه- دلخوش باشد.
2- ناکامی های سوریه و اشتباهات آیت الله خامنه ای در سیاست خارجی به شکل فشار بر توافق هسته ای بر دولت روحانی درخواهد آمد و این تا پایان دولت روحانی ادامه خواهد داشت. گرچه نارضایتی هواداران افراطی اما اندک آیت الله می تواند به شکل پتانسیلی جمع شود و در زمینه های دیگر بروز پیدا کند.

بشار اسد "تنها" در روسیه

وضعیت سوریه آنقدر آشفته است که سطح بالاتر درگیریهای جدید، هیچ احساسی را بر نمی انگیزد. بیش از سه هفته از حضور نظامی مستقیم روسیه در سوریه گذشته و برخلاف پیش بینی ها هیچ تغیر قابل توجهی رخ نداده است.
گرچه جای مهاجمان و مدافعان عوض شده، اما بر روی زمین هیچ اتفاق چشمگیری نیوفتاده است. بعد از 3 هفته حضور روسیه مشخص شده که این کشور همان سیاست -زمین سوخته- جنگ در افغانستان را در پیش گرفته که در کوتاه مدت و مناطق خالی از جمعیت موفق به نظر می رسد اما در شهرها قابل انجام نیست و در بلند مدت نارضایتی را بالا می برد و موجب شکست مهاجم می شود.
اینطور به نظر می رسد که استراتژی نظامی روسیه، -دولت سوریه- ابتدا حمله هوایی سنگین با هواپیما و بیشتر هلیکوپتر به مواضعی است که نیروهای زمینی قصد فتح آن را دارند و در اصل تخریب هرچه بیشتر آن روستا و منطقه، بعد حمله زمینی با تانک و ادوات سنگین که تا اینجا تقریبا مقاومتی وجود ندارد. اما بعد از پیشروی، پاتک مخالفان باعث توقف و حتی عقب نشینی می شود و اینگونه شده که علیرغم حملات سنگین نیروهای دولتی و پشتیبانی هوایی، پیشروی بسیار کند است.

روسیه در افغانستان تا قبل از مجهز شدن مجاهدین افغان به موشکهای دوش پرتاب استینگر -امریکایی- همین سیستم را اجرا می کرد. هلیکوپترهای سنگین روسی مانند تانک پرنده بر فراز دره ها و کوههای محل اختفای مجاهدین می ایستادند و با شلیک موشک و گلوله، زمین را به آتش می کشیدند و از هر جنبنده ای خالی می کردند و به این شکل پیش می رفتند. (نیازی به ذکر نیست که تلفات در این تاکتیک بسیار بالاست و تخمین زده می شود در جنگ افغانستان و شوروی حدود 3 میلیون افغان کشته شده باشند.) بعد از مجهز شدن مجاهدین افغان به موشکهای استینگر، این سیاست شخم زدن با موشک و جلو رفتن روسها بکل تعطیل شد و اتکای سنگین ارتش شوروی به هلیکوپتر و خلع سلاح آنها موجبات شکست روسیه فراهم شد تا حدی که در عقب نشینی نیروهای روس، بسیاری از ادوات جنگی مانند هلیکوپتر و هواپیما در خاک افغانستان جا ماند.

به این برهه تاریخی اشاره کردم که متذکر شوم که این استراتژی چقدر پرهزینه و کم فایده است و دیگر در کشوری مانند سوریه و سال 2015 فرسوده و بی فایده است.
البته به نظر نمی رسد که روسیه بجز حفظ اسد -در شرایط فعلی- تمایل بیشتری به فتح سوریه داشته باشد و همین که مطمئن شود اسد سقوط نمی کند برایش کافیست. چرا که نفع روسیه نه اشغال نظامی سوریه یا مبارزه با داعش، که داشتن اهرم فشاری برای چانه زنی با غرب است. خصوصا راجع به مسایل مهمتری مثل اوکراین و تحریم و نفت و..

مهمترین نشانه این "استخوان لای زخم" هم این است که درحالی که ترکیه -عضو ناتو- خبر از جلسه اضطراری و بررسی تجاوز جنگنده های روسیه به خاک ترکیه می دهد، چندی نمی گذرد که خبر از توافق میان امریکا و روسیه در پرواز بر فراز سوریه منتشر می شود.

بر روی زمین اما پیشروی کند است و تلفات بالاست. ادامه این روش اگر به دستاورد قابل توجهی منجر نشود، جنگ در حالت تعادل جدید باقی می ماند. دستاورد مهم نیروهای دولتی می تواند بازپس گیری شهر حلب باشد که از نظر تبلیغاتی و روحیه بسیار به احتضار فعلی بشاراسد کمک می کند. اما اشکال اینجاست که وسعت شهر زیاد است و در مناطق شهری نمی توان از حمله سنگین هوایی استفاده کرد.

این وضعیت تعادلی جبهه نبرد اما، برای نیروهای مزدور که در سوریه می جنگند، مخرب است. اجیران ایرانی و افغانی که عمده به طمع پول و کمتر به دلیل ایدئولوژی در سوریه می جنگند، برای کشته شدن و جنگ لایتناهی داوطلب اعزام نیستند و به جنگ برای شغل و کسب درآمد نگاه می کنند - با این تفاوت که این شغل خطرناکتر است و احتمال کشته شدن زیاد- اما اگر این احتمال به قطع تبدیل شود یا جنگ فرسایشی شود، بسرعت روحیه شان را از دست می دهند و دوباره جنگ به حالت قبل باز می گردد (پیشروی کند اما پیوسته مخالفان بشاراسد تا سقوط او).
اما این ماجراجویی و حمایت برای ایران بدون هزینه نیست، روز به روز هزینه به شوق آوردن مزدوران لبنانی و سوری و پاکستانی بالاتر می رود و حمایت از اسد سخت تر. تا حدی که همین امروز هم مقامات رسمی دولت ایران از گزینه های بعد از اسد صحبت می کنند و تنها تمایل دارند که دوران گذار قدرت در سوریه در سایه نفوذ آنها و با حضور اسد برگزار شود. (که احتمالا دستشان برای تقلب در "انتخابات ناگزیر" و روی کار آوردن دولت متمایل به ایران باز باشد).

بشار اسد، بعد از آوارگی میلیونها شهروند سوری و کشتن صدها هزار از آنها به نظر می رسد که به راه حل ایران و روسیه تمکین کرده است. و می داند در هیچ سناریویی، دیگر سهمی از قدرت ندارد. شاید بزرگترین آرزویش امروز این باشد که بتواند در سایه حمایت روسیه از محاکمه "جنایات جنگی" خلاص شود. در این حالت، بعد از ترک قدرت باید خاک سوریه را ترک و احتمالا تا آخر عمر در روسیه زندگی کند.
حتی به نظر می رسد که سفرش به روسیه تضمینی برای فردای بعد از قدرت و احتمالا هماهنگی های آنزمان باشد. چرا که سفری کوتاه، به تنهایی و پر استرس به روسیه هیچ توجیه دیگری نمی تواند داشته باشد.
بشار اسد سرازیری قدرت را لمس کرده و می داند که حضور نظامی 2 کشور خارجی، حتی در صورت پیروزی جنگی، هیچ مشروعیتی برای او ایجاد نمی کند. فعلا او در بهترین حالت کارتی در دست پوتین است، تا زمان موعود وی را به زمین بزند و از حریف امتیاز بگیرد.

پی نوشت:
1- روسیه چندان با حضور داعش مشکلی ندارد. چرا که برخلاف گفته های پوتین، حضور داعش باعث شده که جنگجویان مسلمان چچنی و سایر نقاط روسیه به آن بپیوندند و حداقل تا بقای داعش در آن مناطق بمانند. مگر آنکه به هر دلیل این رزمندگان بخواهند به موطن اصلی شان بازگردند.
2- غرب -بخوانید امریکا- بسادگی افغانستان نمی تواند در سوریه مخالفان را به موشکهای ضدهوایی مانند استینگر مجهز کند، چرا که نزدیکی سوریه به لبنان و اسراییل، و جغرافیای منطقه باعث می شود که هرگونه سلاح استراتژیک بدست هرگروهی برسد و علاوه بر خطر برای اسراییل، این سلاح ها -ضد هوایی- خطر حمله به هواپیماهای غیرنظامی را نیز ایجاد می کند.
خصوصا که هم تجربه در بازپس گیری این سلاح ها از مجاهدین افغان و هم نشت دیگر تجهیزات در سوریه، نشان داده که مگر در حالت اضطراری، غرب تمایلی به تجهیز مخالفان بشار اسد به سلاح های پیشرفته ندارد.
3- درگیری های جدید در اسراییل بارقه های امیدی در حکومت ایران ایجاد کرده که بتواند آرامش را از سرزمین اسراییلی و فلسطینی سلب کند و شاید در بهترین حالت در هیاهوهای منطقه پای اسراییل را هم به درگیری و تلفات باز کند.
4- عکسهای بالا، سفر اخیر بشاراسد به سوریه را نشان می دهد. سفر بشاراسد بدون هیچ "هیات همراه" و تنها با حضور میرزا بنویسی بوده که در تمام تصاویر سربه زیر در حال یادداشت است!

استحاله می شویم!

آیت الله خامنه ای در چند هفته اخیر بسیار فعال بوده و جلسات متعدد و سخنرانی های نسبتا زیادی در این بازه کم از او مخابره شده است.
تقریبا بعد از ماه ها حضور کمرنگ وی، به ناگاه بعد از رد شدن خطر عدم توافق مجلس امریکا با توافق هسته ای، او هم به ناگهان فعال شد و بعد از محول کردن مسئولیت پرونده هسته ای به گردن مجلس در حال پایان، تلاش به بازگشت به اریکه قدرتی کرده، که مدتی بود در سکوت اجباری اش تا حدی به حسن روحانی و دولت رسیده بود.
همینطور بدلیل موضع گیری های دوپهلوی او، مدتی بود که نیروهای وفادار به نظام و عمله حکومتی، دقیقا نمی دانستند که باید چه کنند و شعارهای تجمعات غیرقانونی شان علیه چه کسان یا کشورهایی باشد!

اما هر روز که می گذرد، مشخص می شود که نظر آیت الله چیست و دغدغه های امروزش به کجا بر می گردد. او بدرست دریافته که جمهوری اسلامی به شکل سابق و تحت نظر ربع قرن زمامداری او در آستانه تغیر است و راهی که می رود به "استحاله نظام" ختم خواهد شد.
خشم امروز آیت الله اما هیچ ربطی به داستان همیشگی "تهاجم فرهنگی" و "جنگ نرم" سابق ندارد. چرا که مدتهاست مردم راهشان از حکومت جدا کرده اند و تغیرات بازگشت ناپذیر در جمعیت و فرهنگ اتفاق افتاده و راه برگشتی ندارد. نگرانی های رهبر، امروز به انعکاس صدای مردم در حکومت جمهوری اسلامی باز می گردد.
اینکه دولت به عنوان اولین بخش از "نظام اسلامی" شروع به تغیر سیاست های همیشگی و دشمن ستیزانه آیت الله خامنه ای کرده است و آیت الله از این شکست در ایدئولوژی و آرمانهایش شکایت دارد.

آیت الله خامنه ای دیگر دغدغه اصلی اش موضوعات امروز نیست و می داند که تحت فشار سرنیزه و اقتصاد، مردم امروز هیچ توانی برای مخالفت و تغیر ندارند. اما چیزی که او را برآشفته است، "آینده" است. او دریافته که نسل های جدید دیگر "وفاداری" پدرانشان را به "نظام" ندارند و هیاهوی انقلاب 57 در حال خاموش شدن در صفحات تاریخ است.
تقریبا ترجیع بند نگرانی های او مربوط به آینده "نظام" است، چه استحاله دشمن و چه نیروهای متعهد به نظام.

اما بطور کلی آشفتگی رهبر به دو عامل مهم برمی گردد که اتفاقا در اثر رهبری اشتباه خود وی بوجود آمده است:
اول- پافشاری بر سیاست غلط "آرمانگرایی کور انقلابی" که موجب شده به سخیف ترین شکلی حکومت به بن بست تمام آرمانگرایی ها و شعارهای پوچ و توخالی در مبارزه با استکبار و جامعه فاضله اسلامی برسد، با قبول مذاکره با "بزرگترین دشمن انقلاب، یا همان شیطان بزرگ" و بدتر از آن "رسیدن به تفاهم با دشمن قسم خورده ملت ایران"!
مشخص است که رسیدن به این بن بست سیاسی ممکن نبود بجز با رهبری داهیانه آیت الله خامنه ای و یکدندگی و پافشاری او بر شعارهای تاریخ مصرف گذشته طی 3 دهه گذشته.
دوم- داشتن این تفکر که می توان با افراد متعهد به ایدئولوژی دینی و ولی فقیه به پیشرفت -از نوع اسلامی- رسید. حمایت اخیر رهبر از دانشجویانی که با بورسیه ها و حمایت های دولت به تحصیل ادامه می دهند، نشان از زنده بودن این نگرش در تفکرات آیت الله خامنه ای دارد.

طبیعی است که وقتی رهبر بخواهد مشروعیتش را از آسمان بگیرد و با احکام بدوی تلاش بر اداره یک کشور داشته باشد، افرادی که بدور وی جمع می شوند بتدریج خالی از تخصص و تعقل می شوند و کم کم دغل ترین و شیادترین افراد مقرب ترین خواهند شد، نتیجه این انتخاب، ناکارآمدی حکومت، چنگ زدن بیشتر به دامن دین و در نهایت تنفر بیشتر عموم از دین خواهد بود. همه اینها در حالی است که در جهان امروز حتی داشتن دولتمردانی متخصص و کارآمد هم، تضمینی بر پیشرفت نمی تواند باشد.

استحاله نظام، نوعی تغیرات بنیادین در ساختار قدرت است که بدون تعویض حکومت انجام می گیرد و تقریبا نوع عمیقی از اصلاحات است. بستن مسیر تغیر جامعه باعث شده که خواست عمومی مردم که در دهه 70 به شکل اصلاحات می توانست تحقق یابد، امروز به شکل "استحاله نظام" دغدغه اصلی رهبر شود.
آیت الله خامنه ای توجه ندارد که این تغیرات چه در ظاهر انجام شود و چه بطور مخفی، جریان گذرنده ایست که نمی توان آن را با بخشنامه و سرنیزه متوقف کرد. فشار ظاهری تنها این تغیرات را به عمق می برد و به محض برداشته شدن فشار، این تغیرات دوباره به سطح می آید و خود را آشکار می کند.
دولت و در ادامه بخش متحجر حکومت برای ادامه قدرت راهی ندارد بجز استحاله! چرا که تا امروز از حداکثر زور مدنی برای جلو گرفتن از تغیرات جامعه استفاده شده و دیگر راه عملی برای مقابله با تغیرات وجود ندارد. خصوصا که هم فشار اقتصادی در داخل و هم فشار سیاسی از داخل استفاده از زور بیشتر را ناممکن کرده است.
آیت الله خامنه ای این را دریافته و همچنان تلاش می کند جلوی مسیر تغیرات را سد کند.

پی نوشت:
1-  ساختن تصویری مقدس و خطا ناپذیر از رهبر به عنوان نماینده آسمانی دین -امام- در حاکمیت که باعث شده او هیچ مسئولیتی در سیاستهای تحت فرمانش را نپذیرد و تلاش کند به بن بست رسیدن مذکور را با فرافکنی و عدم پذیرش نیاز به تغیر مرتفع کند
2- شکست آیت الله خامنه ای در سیاست اتمی و ناچاری او از مذاکره با دشمن 25 ساله اش، چنان شکست و خفتی در میان دوستان و دشمنانش ببار آورده که مجبور شده برای نمایش اقتدار حتی پرده از مخفی ترین مراکز موشکی -بخوانید تنها نقطه قوت نیروهای مسلح- بردارد.

خامنه ای سبکتر از هِلیم!

بیش از یک هفته است که آیت الله خامنه ای با هرچه در توان دارد سعی می کند حادثه حج امسال را بزرگنمایی کند و با تهدید حتی نظامی، لشگر به هزیمت رفته ایدئولوژیکش را به هیجان بیاورد.
از اعلام 3 روز عزای عمومی و دستور به تمامی سازمانهای تحت نظر رهبری مانند صدا و سیما و ائمه جماعات، تا خشن ترین سخنان یک فرمانده "کل قوا" به برخورد خشن و نظامی عربستان سعودی در جمع نظامیان.
در مقام واکنش، اما تنها چند ده نفری به اعتراض به جلوی سفارت عربستان رفتند و دیگر هیچ واکنشی دیده نشد.
اگر درنظر بگیریم که معمولا چنین تهدیدی، خصوصا بین دو کشور نفتی، حداقل واکنش بازار جهانی یا حتی داخلی را بهمراه دارد، گویی هیچ کس صدای آیت الله عصبانی ایرانی را نشنیده است، قیمت نفت حتی چند سِنت هم بخاطر ایشان بالا نرفت و به همین طریق ارزش دلار نسبت به ریال کاهش داشت و بازار سهام و طلا هم بدنبال کار خود بودند!

گرچه اخطار "سخت و خشن" رهبر انقلاب، تیتر تمام روزنامه ها و موضوع طنزهای مردم شد، اما عمق نفوذ این سخنان به ضخامت همان کاغذ صفحه اول روزنامه ها باقی ماند و هیچ کس نه از این تهدیدها ترسید و نه آن را جدی گرفت، سخت ترین مشکلی که یک دیکتاتور می تواند با آن مواجه شود: "جدی گرفته نشدن از سوی هیچکس".

البته بار اول  نیست که این اتفاق رخ می دهد، تقریبا 2 سال پیش بود که برای اولین بار تهدیدهای آیت الله خامنه ای هیچ بازخوردی بهمراه نداشت. اما تفاوت آن زمان این بود که مخاطب تهدیدهای شدید آیت الله کشورهای اروپایی و اسراییل بودند. قدرتهایی که هم از نظر مکانی و هم از نظر توان نظامی بمراتب بالاتر از جمهوری اسلامی بودند، و تهدید ها "پوچ و تکراری" به نظر می رسید. اما این بار نه تنها مخاطب تهدید کشور همسایه عربستان است که از نظر توان در سطح ایران دیده می شود که حقیقتا نوعی ظلم در حق شهروندان ایرانی رخ داده و مبنای تهدیدها پوچ نیست.

رهبرانقلاب که در طی ربع قرن زمامداری، تکیه اش را از "نظر مردم" به "خواست الهی" فروکاسته، روز به روز خُردتر و کم اهمیت تر می شود. خصوصا که با خیره سری و 2 اشتباه مهلک، انتخابات سال 88 و تاکید برای دستیابی به انرژی هسته ای -بخوانید بمب اتم- و متعاقب آن تسلیم و گردن گذاشتن به نظم جهانی، حتی هواداران 2 آتشه خودش را هم دلسرد کرده و نشان داده با بی کفایتی و بی بصیرتی، توان حفظ قدرتش را نیز ندارد.
جان فدایان -سابق- رهبر که عمدتا لشگر ایدئولوژیک او هستند امروز تنها بدلیل نداشتن بدیلی برای خامنه ای در اردوگاه او بسر می برند. (در این پُست اشاره کردم که تعداد این افراد هم روز بروز درحال کاهش است.)

در فضای اجتماعی- اقتصادی امروز ایران عملا حرف معاونین دولت روحانی جدی تر از سخنان رهبر شنیده می شود و به نظر می رسد مردم، "پیرمرد" را با آرزوهایش تنها گذاشته اند.
آیت الله خامنه ای با توجه به جایگاه فراقانونی و اختیارداری کل نظام اسلامی، وزن سیاسی اش را بشدت از دست داده و به همین طریق کلامش در بین دولتمردان نفوذی ندارد. ناراحتی که خود وی بارها به آن اشاره کرده است.
تلاش بی حاصل او برای چسباندن حکومت درحال تغیرش به انقلاب دهه ها قبل، ناشی از همین ترس از "بی وزنی" رهبر ایدئولوژیک در جامعه ای مدرن و پویاست. جامعه تحت امر او به سرعت در حال تغیر و پوست اندازی است و فضای مجازی و آگاهی دهنده، در راس نگرانی های همیشگی اش -با اسم رمز تهاجم فرهنگی- قرار دارد.
دیگر در دورترین روستاهای ایران هم مردم باور نمی کنند که "رهبر عظیم الشان انقلاب در زمان تولد، "یاعلی" گفته باشد" و این تنها نتیجه آگاهی مردم است.

زمان برای حکومتهای خودکامه رو به پایان است و فراتر از اشکال حکومت، همراهی مردم است که تعیین می کند چه کسی می تواند به صندلی قدرت تکیه بزند و کلامش در مخاطبان نفوذ دارد.

پی نوشت:
1- تا صحبت از حکومتهای دیکتاتوری می شود بلافاصله عده ای شاهان عرب منطقه را در ذهن می آورند و آنها را مثالی از قوت این نوع حکومت می دانند. در حالی که فراموش می کنند که فرهنگ مردم و ساختار جوامع آن دیار با ایران بسیار متفاوت است. بر اساس همین تفاوتها، شاهان عرب ممکن است مشروعیتشان را از صندوق رای نگرفته باشند، اما جایگاه ایشان در اذهان اکثریت مردمان عرب پذیرفته شده است. همانطور که اکثر اعراب، به دین اسلام به عنوان فرهنگ و تاریخ خود نگاه می کنند و آن را -علیرغم همه کاستی ها- پذیرفته اند.
البته این طرز فکر هم با گذشت زمان در حال انقراض است، اما با فاصله قابل توجهی از جوامعی مدرن مانند ایران.
2- علت پیشرو بودن دولت در کل ساختار حکومت، فشار جامعه و خواست مردم است. و مردم هم زمانی خواستهایشان را با جدیت پیگیری می کنند که متوجه عقب ماندگی و ظلم حکومت بشوند، این آگاهی میسر نخواهد بود مگر به دانش و ارتباط با مردمان دیگر جوامع مدرن.
3- بی توجهی به سخنان خامنه ای به حدی بود که "سردار جعفری" هم مجبور شد یکبار دیگر و با لحنی تندتر تهدیدات رهبر را تکرار کند!

خاورمیانه و جنگ دیکتاتورها (نگاهی به حادثه حج)

چند روزی از وقوع حادثه مرگبار حجاج در عربستان گذشته و آمار اعلام شده حاکی از کشته شدن نزدیک به 400 نفر ایرانی در اثر ازدحام جمعیت می باشد.
از شواهد اینطور برمی آید که برخلاف "تئوری های توطئه"، این اتفاق تنها یک حادثه دردناک بوده و در نقطه ای اتفاق افتاده که قاعدتا خارج از منطقه خطرناک "رمی جمرات" و مسیرهای منتهی به آن است که در سالهای گذشته محل وقوع تلفات انسانی و تحت کنترل ماموران نظارتی بوده است.
حتی اینکه بیشتر تلفات از زائران ایرانی بوده است هیچ ارتباطی با رابطه یا تخاصم اخیر میان عربستان و ایران ندارد و اقتضای مکان اسکان کاروان های زیارتی است که در اقامتگاه "منا" ملیت های یکسان در کنار هم قرار دارند و اینکه این اتفاق در نزدیک محل اقامت زائران ایرانی رخ داده سبب شده بیشتر قربانیان ایرانی باشند.

اما هنوز روز عید به پایان نرسیده بود که جناب آیت الله خامنه ای، بدون مشخص شدن ابعاد حادثه، این اتفاق را سیاسی قلمداد کرد و آن را به بی کفایتی حکومت عربستان نسبت داد! اتهامات سیاسی باعث شد که طرف مقابل هم در صدد توجیه بربیاید و مساله "قضا و قدر الهی" را علت حادثه بیان کند و نهایتا جنگ تبلیغاتی کلید بخورد در یافتن مقصر به شیوه "اشاعه شایعات".
طرفداران عربستان بی نظمی خود حاجیان ایرانی را مسبب مرگشان تلقی کنند و حتی بیان کنند که ایران تلاش سازمان یافته ای برای به هرج و مرج کشاندن مراسم حج و بی کفایت نشان دادن خاندان سلطنتی عربستان دارد و در مقابل ایرانیان تلاش کنند شاهزادگان بی مبالات سعودی را مسبب مرگ حاجیان ایرانی معرفی کنند، و خواستار کناره گیری ایشان -حداقل- از برگزاری حج شوند.

با اینکه حتی قبل از این اتفاق، رابطه میان ایران و عربستان بسیار پرتنش بود، اما این آیت الله خامنه ای بود که بر شیپور جنگ تبلیغاتی میان دو کشور دمید و باعث شد که متعاقب آن خرد و کلان مسئولین ایرانی بر توسن "حس ضدعربی" ایرانیان سوار شوند و با محکومیت خاندان آل سعود تلاش کنند، مساله "رهبری جهان" اسلام را با ملیت ایرانی پیوند بزنند که هم کردیت حکومتی کسب کنند و هم جلب نظر مردمی کرده باشند. البته از عوارض مهم آن این است که در هیاهوی رسانه ای، روند بررسی حادثه از مسیر عرفی خود خارج می شود.

اجازه ندادن به کارشناسان ایرانی جهت بررسی صحنه و اجساد و عدم همکاری دولت عربستان، گرچه واکنشی به سخنان ضد عربستانی مقامات ایرانی است، اما از مقبولیت نتایج اعلام شده آتی کم خواهد کرد و موضوعی که باید با همکاری و در فضایی تخصصی بررسی شود، با این موضع گیری ها به صحنه جنگ مذهبی جدیدی بدل شده است.

خودکامگی و بی تدبیری حاکمیت است که یک حادثه طبیعی (جمع شدن افسارگسیخته جمعیت) در "خاورمیانه" خود تبدیل به جنگ سرد و برخورد میان دو کشور می شود و همکاری جای خود را به جنگ بیهوده لفظی تنها جهت اثبات مشروعیت میدهد. شاید این اتفاق اگر در هرکجای جهان افتاده بود، همکاری کشورهای دخیل در ماجرا باعث افزایش همدلی و نوعدوستی بین دولت ها و ملت ها می شد و انرژی و توجه همگان بجای تخریب حکومتهای مقابل، به  همدردی با بازماندگان قربانیان حادثه و دلجویی از آنان معطوف می شد.
تفاوت بنیادین حکومت های نامشروع و دموکراسی ها در این است که دیکتاتورها تلاش می کنند از هر حادثه نمدی برای کلاه خود بسازند و در دموکراسی ها علاوه بر توجه به قربانیان، علل حادثه بررسی شده و روشهای جلوگیری از آن تدوین شود تا در آینده شاهد این حوادث دلخراش نباشند.

پی نوشت:
1- تا لحظه نگارش این مطلب تعداد کشته شدگان ایرانی بیش از 220 نفر اعلام شده، اما بدلیل عدم مراجعه چند روزه حدود 250 نفر حجاج مفقود شده، احتمال می رود که آنها در جمع کشته شدگان قرار گرفته باشند.
2- تا کنون پادشاه عربستان برخلاف رهبر ایران، از برخورد احساسی -شور حسینی!- خودداری کرده است. اما ابن تضمینی برای اعلام نتایج بی طرفانه بررسی علل حادثه نمی دهد. خصوصا که در این فاصله پروپاگاندای ایرانی یکسره در حال تهاجم و تهدید حاکمیت عربستان است.
3- با توجه به چرخش ماههای قمری در فصول سال و رسیدن مراسم حج به تابستان و افزایش دمای هوا، احتمال اتفاقات مرگبار این مراسم در سالهای آینده افزایش می یابد.
4- به تمامی بازماندگان قربانیان حوادث حج امسال تسلیت عرض می کنم.

خامنه ای ناامید از ایرانیان، چشم به لشگر افغان دارد!

در خبرهای داخلی آمده که طرح مجلس برای "اعطای تابعیت" به فرزندان زنان ایرانی بزودی به مجلس می رود و به احتمال قریب به یقین به تصویب خواهد رسید. این طرح را می توان در راستای طرح های شکست خورده "افزایش جمعیت" و زیر شاخه ای از توسعه "افغان جان فدا" بجای "ایرانی سرکش"، تلقی کرد.

جزییات طرح نشان می دهد که مخاطب اصلی این برنامه جامعه مهاجرین افغان هستند و قبل از چنین طرحی نیز، با دستور آیت الله خامنه ای، کودکان افغانی ساکن ایران می توانستند به مدرسه بروند و تحصیل کنند. همینطور با دستور وزیر بهداشت، درمان اتباع افغانی بصورت تقریبا رایگان و تحت پوشش بیمه های اجتماعی قرار گرفت.

تسهیل زندگی مهاجرانی که بدلیل مشکلات در کشور زادگاهشان کوچ کرده اند و اعطای تابعیت به کودکانی که از مادران ایرانی هستند (علی رغم نگاه مذهبی ممنوع به زن)، گرچه ظاهرا نشانه ای از  پیشرفت و نگاه نوعدوستی حکومت است. اما نباید فریب ظاهر انساندوستانه چنین طرحهایی را خورد و از نیت حاکمیت برای سواستفاده از مهاجران افغان غافل شد.

افغانیانی که تا چندین ماه پیش مشمول طرح های "برخورد با افاغنه" در شهرها و استانهای مختلف و حتی اماکن تفریحی و گردشگری می شدند. طرح هایی که به بدترین شکل ممکن، آنها را دستگیر، جریمه و بالاجبار به کشورشان بازگردانده می کرد. به یکباره مورد عطوفت "نظام اسلامی" قرار گرفته اند.

این تغیر نگاه یکباره حکومت با افغانها از "زوائد اجتماعی" به "افرادی با حقوق مدنی" تبعا نه نتیجه تغیر یکشبه فرهنگ و نگاه مردم بوده و نه محصول مکاشفه و ارتباط با عالم غیب آیت الله ها!
کلید این معما در یک عامل نهفته است: "جنگ سوریه" و نگاه حکومت به افغانها به عنوان نیروی جنگی در "محور مقاومت". (سیاست غلط اندرغلط ایدئولوژی آیت الله ها!)
اساسا هدف حکومت از ازدیاد نسل ایرانی هم، پرورش "جنگجو" یا همان "مجاهد فی سبیل الله" است -و نه نیروی کار مولد و..- چه برسد به افغانی. با این نگاه ایدئولوژیک هرکس که بهتر برای رسیدن به آرمانهای آیت الله ها بجنگد تبعا ارج و قرب بیشتری دارد، فارغ از نژاد و ملیت و سواد.

آیت الله خامنه ای بدرایت دریافته که فرزندان -حتی جان نثارترین- ایرانیان نه تنها حاضر نیستند برای آرمانهایش بجنگند که بلای جانش شده اند و برای مرگش لحظه شماری می کنند! او به غلط و بجای تغیر روش و مسلکش دست به دامن کودکان و نسل جوان افغان شده است. که صد البته موفق نخواهد شد، همانطور که هیچ "دیکتاتوری" با "نیروی مزدور" قادر به "حفظ قدرت" نیست.

این سیاست جدید جمهوری اسلامی، -دادن امکانات به مردم افغان به نیت مزدوری آنها- نه تنها راه به جایی نمی برد که در نهایت حیله کثیفی دیده می شود جهت سو استفاده از اعتقادات شیعیان افغانی. بجز آنکه ادامه این سیاست به تشدید اختلافات میان شیعه و سنی در افغانستان دامن می زند و در بلند مدت شیعیان افغان در کشور خودشان مزدوران جمهوری اسلامی دیده خواهند شد و احتمالا جایگاه اجتماعی و سیاسی شان را از دست می دهند.
بجز بی آبرویی و تخریب در بعد خارجی، از نظر "تقویت هواداران رهبر" نیز، "نسل جدید" افغانیانی که بتوانند تحصیل کنند و در رفاه نسبی به سلاح دانش و آگاهی مسلط شوند به هیچ وجه در زمره "لشگر مزدوران و نادانان" رهبر ایدئولوژیک قرار نخواهند گرفت. خصوصا که در مقایسه با ایرانیان، عامل عرق ملی و وطن دوستی هم آنان را به تابعیت از "رهبر ایرانی" وانمیدارد. اینکه رهبر ایران امروز می تواند لشگری از افغانیان برای دفاع از آرمانهایش تدارک کند، نه نتیجه زندگی مرفه و تحصیلات بالای افاغنه، که برعکس بدلیل عقب ماندگی مادی و معنوی و فقر آنان است.
احتیاج است که باعث می شود پدری افغان جانش را بر کف دست بگیرد و به میدانهای جنگ -عبث- سید علی خامنه ای برود به این امید که کودکش بتواند درس بخواند تا در آینده مجبور به مزدوری جباران نشود.
مساله اقامت و پذیرش مهاجران افغان یک پروسه فرهنگی اجتماعی است که باید طی شود و نه تنها بصورت بخشنامه ای قابل اجرا نیست که باید زیرساختها و اقتصاد چنان قوی باشد که مازاد مشاغل و رفاه اجتماعی نصیب مهاجران افغان شود، وگرنه هرگونه پذیرش بخشنامه ای با مقاومت مردم مواجه می شود و شکست خواهد خورد.
پذیرش فرهنگی "مهاجر" نکته ای به غایت پیچیده در فکر و رفتار تک تک مردم یک جامعه است که تنها با آموزش و صرف وقت قابل تغیر است و هیچ راه میانبری ندارد.
به عنوان نمونه،  نبود همین "فرهنگ مهاجرپذیری" است که باعث شده سیل آوارگان سوری بجای "کشورهای متمول عربی" که هم زبان و هم کیش و هم فرهنگ هستند به "کشورهای اروپایی" سرازیر شوند.

با نگاهی به وضعیت جامعه و حکومت ایران مشخص می شود که "پذیرش مهاجر" به شیوه حکومت نواختن سرنا از سرگشادش است و حکومتی که هنوز در برخورد با مردم خودش عاجز مانده و نه از نظر اقتصادی و یا فرهنگی هیچگونه بهبودی نداشته با اضافه کردن مهاجر به شکل دستوری، تنها مشکلات فرهنگی- اجتماعی را غامض تر می کند.


پی نوشت:
1- از نقش مردم در پذیرش "مهاجرین" نباید غافل شد، متاسفانه هنوز مردم از بلوغ فرهنگی پذیرش اتباع خارجی  بهره مند نیستند و تنها همین یک قلم تقویت فرهنگی نیازمند سالها کار آموزشی دارد که نه حاکمیت درکی از آن دارد  نه حوصله انجامش را دارد و نه احساس نیازی به آن حس می کند.
2- باید توجه داشت که مرزهای ایدئولوژیک صرفا منطبق بر مرزهای سیاسی نیستند و به همین علت می بینیم که مردم سنی مذهب سیستان بلوچستان یا دیگر مناطق مرز نشین در فقر مطلق زندگی می کنند، اما افاغنه ساکن تهران و قم بتدریج در حال کسب جایگاه اجتماعی و اقتصادی هستند.
3- این مطلب نقد مهاجرین افغان نیست، نقد نگاه حکومت به استفاده ابزاری از مهاجرین است.

آیا روسیه در "تله سوریه" گرفتار می شود؟

در حالی که همه چشم به پایان مناقشات خاورمیانه -به محوریت سوریه- دارند. تصمیم به حضور نظامی روسیه در سوریه، خبر از عمیق تر شدن بحران دارد.
دقیقا مشخص نیست که چرا یکباره روسیه -بخوانید پوتین- تصمیم گرفته که به کمک نظامی بشاراسد بشتابد و سیل تجهیزات نظامی و لجستیکی را به سوریه سرازیر کند، اما عده ای عقیده دارند که سفر اخیر "قاسم سلیمانی" به روسیه بی ارتباط با تصمیم جدید روسها برای حضور نظامی در سوریه نیست.
علت اولیه حضور روسیه هرچه که باشد، اهمیتی بمراتب کمتر از تاثیر حضور آنها در جنگ داخلی سوریه دارد. روسیه با این بهانه که صدها جنگجوی چچنی -روس تبار- در میان داعش حضور دارند، حضور نظامی خود را توجیه کرده و البته هیچ ابایی از اعلام حضور نظامی در سوریه ندارد.
از طرف دیگر نقل و انتقالات تجهیزات نظامی در چند روز اخیر نشان می دهد که مسکو برای حل بحران سوریه اعتقادی به راه حل دیپلماتیک و درخواست از طرفین درگیر برای صلح ندارد و دارد خود را برای نبردی سنگین آماده می کند.
فارغ از جزییات، این لشگرکشی نشان از طولانی شدن درگیریها در منطقه دارد که خود آبستن ویرانی و آوارگی بیشتر در سوریه و تبعات انسانی فجیع تر است.

روسیه با ورود مستقیم به جنگ داخلی سوریه، به قماری بزرگ دست می زند، الف- اگر بتواند همانطور که آرزو دارد و نقشه کشیده، سوریه را از عناصر مخالف و تندرو پاکسازی کند و بشاراسد را در جایگاهش نگه دارد، می تواند علاوه بر حفظ متحد عربی در خاورمیانه از مزایای این برد استراتژیک حتی در تحکیم مواضعش در اوکراین و شبه جزیره کریمه استفاده کند و علاوه بر آن به فکر توسعه مرزهایش بال و پر بیشتر بدهد.
ب- اما اگر نتواند طبق پیش بینی هایش برنده از میدان سوریه خارج شود، نه تنها بازی سوریه را به مردم آنجا می بازد که ممکن است به عقب نشینی از اوکراین و تمکین از سیاست های غرب برای ماندن در دایره قدرت -حتی جامعه جهانی بسته به سطح شکست- محکوم شود.

در میدان عمل احتمال باخت روسیه در جنگ داخلی سوریه بمراتب بیشتر است،
چراکه اولا روسیه بر اسب مرده "بشاراسد" شرط بندی کرده است و حتی اگر بتواند دولت را برسر کار نگه دارد، در هیچ سناریویی اسم بشاراسد از صندوق آرا بیرون نخواهد آمد، زیرا علاوه بر افزایش نارضایتی عمومی از زمان آغاز بحران سوریه، پیروزی احتمالی اسد، با کمک نیروی خارجی تعبیر خواهد شد و بشاراسد دست نشانده پوتین در سوریه تلقی می شود.

ثانیا، روسیه سابقه جنگ با اسلامگرایان و شکست از آنها را در کارنامه خود دارد و در افغانستان که در آن زمان هم مرز با شوروی محسوب می شد، نتوانست از دولت متبوعش حمایت کند و بعد از چند سال تلفات، مجبور به عقب نشینی شد.

خصوصا این بار پوتین بر زمینی قدم گذاشته که در بین مخالفانش محصور است و همگی منتظر بهانه ای برای گوشمالی اش هستند! تقریبا تمامی دولت های عربی بعلاوه غرب و اسراییل دل خوشی از رفتارهای سلطه جویانه پوتین ندارند و شاید حضور روسیه در زمین سوریه "تله" ای باشد برای گیرانداختن روسیه و جبران تجاوزی که روسیه به خاک اوکراین داشت و بدلیل معذوریات سیاسی و اجتماعی نتوانستند پاسخی درخور دهند!

سفر نتانیاهو و وزیر امنیت و اطلاعات اسراییل به روسیه نشان می دهد که حضور نظامی و تسلیحاتی روسیه به سوریه عملیاتی شده و آنان نگران از تسلیح شبه نظامیان "حزب الله لبنان" شده اند. قاعدتا جواب پوتین به این نگرانی چیزی نمی تواند باشد بجز آنکه تسلیحات نظامی تحت کنترل ارتشیان روسیه خواهد بود. چرا که امروز جبهه مقاومت دولتی ترکیبی ناهمگون از ارتشیان وفادار به خاندان اسد، جنگجویان حزب الله و مزدوران افغانی که با تطمیع ایران به جنگ آمده اند شده و تسلیحات نظامی اگر در اختیار این گروه قرار بگیرد خودبه خود در دسترس حزب الله لبنان خواهد بود.

به نظر می رسد که برای بار دیگر روسیه درحال افتادن در "تله خرس" می باشد و گرچه احتمالا "مشورت ایرانی" در آن نقش بسزایی دارد، اما "گوشت قربانی" این تله مردم سوریه خواهند بود و آینده منطقه و حتی روابط در جهان بعد از این مداخله نظامی قابل پیش بینی نخواهد بود. همانطور که شوروی 2 سال بعد از عقب نشینی از افغانستان ازهم پاشید.

پی نوشت:
1- افشای اسناد جنگ شوروی در افغانستان نشان می دهد که دولت های غربی و بخصوص امریکا، به تصمیم گیری روسها در مداخله در جنگ افغانستان کمک کرده اند و نتیجه ورود یک ابرقدرت به سرزمینی جنگزده تقریبا از قبل مشخص است. متاسفانه جاه طلبی افراد -دیکتاتورها- چشمشان را بر عاقبت اعمالشان کور می کند.
2- بجز کشورهای اروپایی و غربی، جنگ نفتی اعراب با محوریت عربستان در کاهش ارزش نفت با روسیه و ایران، همینطور جنگ لفظی گاه و بیگاه سران کشورهای عربی با مقامات روسی نشان می دهد که این کشورها تا چه حد مشتاق زورآزمایی با روسیه هستند و مداخله روسیه در سوریه می تواند آتش جنگ را چگونه شعله ور کند.
3- "سوریه افغانستان جدید" مقایسه سوریه و افغانستان از نگاهی دیگر.

چرا اروپا یکباره به پناهندگان سوری توجه کرده؟

درحالی که زمان به آرامی به ضرر دولت سوریه در حال گذر است، اروپاییان تصمیم گرفته اند از هرج و مرج خاورمیانه استفاده کنند و در یک سیاست برد-برد به نفع خودشان معرکه ای برپا کنند، که حقیقتا تا حد زیادی در این کار موفق شده اند.

در چند هفته گذشته، پوشش خبری سنگین از سیل مهاجران سوری از ترکیه به اروپا -آلمان- و طبعا حواشی آن پای ثابت گزارش های رسانه های غربی و بخصوص اروپاییست. مشکلی که بعد از 4 سال به یکباره ظهور کرده و تبدیل به معیار سنجشی شده برای ارزیابی انساندوستی کشورهای غرب اروپا!
چندی پیش نیز کشور آلمان به یکباره اعلام کرد که به حدود یک میلیون مهاجر سوری حق اقامت و کار و زندگی اعطا میکند. حقیقت آن است که آلمان تقریبا موتور اقتصاد اتحادیه اروپاست و نه تنها با وامهای کلان اقتصاد کشوری مانند یونان را بگردش می اندازد که مقصد نیروی کار متخصص در داخل اتحادیه اروپا هم هست و نیازی به گفتن ندارد که یکی از پایه های هر اقتصاد پیشرویی "نیروی کار" است. نه فقط نیروی متخصص و ماهر که در جهان اقتصاد امروز نیروی ارزان کار نیز نقش تعیین کننده ای در رقابت های اقتصادی دارد.
مطمئنا سیاستگذاران آلمانی نه به کشورهای اروپایی که به رقبای اقتصادی جهانی شان مانند چین و امریکا و هند و برزیل نگاه می کنند و می دانند برای بقا علاوه بر متخصصین بور اروپایی به کارگران ارزان قیمت -عمدتا مهاجر- نیاز دارند و امروز که تنور مهاجرت و آوارگی داغ است بهترین شرایط برای چسباندن نان "کسب نیروی ارزان کار" است.

طبیعی است که هرکشوری که اقتصادش ظرفیت پذیرش و جذب نیروی کار داشته باشد، به حکم منطق باید از چنین وضعیتی حداکثر استفاده را بکند و این نه تنها به نفع کشوری میزبان که بسته به شرایط، به نفع افراد مهاجر نیز هست.

مساله اقتصادی البته یک جنبه مزیت مهاجران سوری به کشورهای اروپایی عمدتا غربی هست و نباید از منفعت سیاسی که این کشورها از حضور تعداد چشمگیر مهاجران سوریه ای می برند غافل شد. بدیهی است که دیر یا زود سرنوشت کشور سوریه باید از طریق صندوق های رای مشخص شود و هرکس که سهم جمعیتی بیشتری داشته باشد طبعا برنده قدرت و آینده سوریه خواهد بود. حال اینکه تعداد قابل توجهی از آوارگان سوریه ای در کشور یا کشورهای خاصی اسکان داشته باشند، خواه ناخواه نظر مساعدتری نسبت به کشور میزبان خود خواهند داشت و این شرایط در فضای امروز که جنگ سوریه، میدان رویارویی دوباره قدرت های شرق و غرب شده بسیار مهم تلقی می شود.
از یک سو روسیه و ایران و حتی چین در یک جبهه خواستار حفظ بشاراسد در قدرت هستند و از سوی دیگر غرب و متحدانشان تلاش بر سرنگونی او دارند. این دوقطبی درگیری باعث شده که هرطرف تلاش کند به هر وسیله تعادل را به سمت خود بکشد ضمن آنکه معذوریات افکار عمومی و عدم دخالت مستقیم نظامی را حفظ می کند.

پذیرش مهاجر سوریه ای شاید یکی از هوشمندانه ترین روش های یارگیری در این بحران باشد.
خصوصا که شیوه مهاجر پذیری اروپا بیشتر از کمک بار تبلیغاتی وسیعی دارد. اینکه خانواده های آواره سوری مجبور باشند پای پیاده یا از طریق قاچاقچیان به کشورهای پذیرای آنها برسند، بیشتر زمینه ساز یک فیلم مستند درام است تا یک روند طبیعی! چرا که کشور میزبان می تواند براحتی از طریق دریایی یا هوایی یا حتی زمینی و ریلی این آوارگان را از ترکیه بطور مستقیم به کمپ پناهندگان کشور خود منتقل کند و هزینه ای که این افراد به قاچاقچیان می پردازند برای گذر از دریا و خشکی را مستقیم خرج هزینه ایاب و ذهابشان کنند بدون آسیب و خطر مرگ. خصصوصا که در مبدا احراز هویت و سازماندهی افراد راحت تر و بسادگی انجام می شود، که برای کشور میزبان مزیت است.

شاید در جهان بی رحم طبیعت همین اسکان دادن آوارگان کار انسانی و قابل تقدیری محسوب شود، اما نباید ساده انگاری داشت و ندید که چطور میزبانان این آوارگان از رنج انسانی آنها فیلم و گزارش خبری تهیه می کنند، صرفا برای سنگین کردن کفه معادلات قدرت به نفع خودشان. حتی اگر کودکانی قربانی این روش ظالمانه قدرتنمایی آنها شوند -که چه بهتر و خوراک خبری جذاب تری آماده شده است-.

پی نوشت:
1- هدف از نوشتن این مطلب سیاه نمایی یا سفید نمایی "مهاجر پذیری" یا طرح توطئه های دایی جان ناپلئونی نیست! بیشتر تلاش شده که نگاه واقعی مخاطب فارسی زبان را به پدیده "رسانه ای" مهاجران سوری معطوف شود، تا بتوان فراتر از احساسات، نگاه واقع بینانه ای به شرایط منطقه و جهان داشت.
2- طبعا حس انساندوستی اروپاییان ارزشمند است و باید قدرداشته شود، اما این هیچ ارتباطی به سو استفاده دولت ها از شرایط آوارگان سوری که بزودی رنج سرمای اروپا نیز به لیست مشکلات سفرشان اضافه خواهد شد، ندارد.
حتی اگر به صرف تبلیغات و جلوی دوربین به کسی کمک کنیم، -به شرطی که پشت صحنه آن را پس نگیریم!- ارزش آن کمک نباید نادیده گرفته شود.