حمله به سفارت انگلیس نشانه ای قوی از پایان جمهوری اسلامی؟


با انتشار خبر حمله دانشجویان به سفارت انگلیس، شاهد نظرات و واکنش های متفاوتی نسبت به آن بخصوص در محیط مجازی بودیم.
که موافقان و مخالفان زیادی نیز دلایل خود را بیان کردند. بخشی از حکومت نیز سعی در تکذیب (استاندار تهران و مسولان انتظامی)، بخشی با ابراز تاسف (احمدی نژاد و دولت) و بخش دیگری (لاریجانی. مجلس و تلویزیون)حمایت کامل خود را نشان دادند.
البته همه ارکان حکومت سعی در خودجوش نشان دادن این حرکت داشت. اما تمامی ایرانیان می دانند که چرا این حرکت خودجوش نبوده است و می توان به یکی از دهها دلیل خودجوش نبودن آن اشاره کرد که پخش مستقیم تلویزیون ایران و پوشش رسانه ای قوی و از قبل تدارک دیده شده بود.

اما این حرکت تحت حمایت گروه لاریجانی ها و بدنه اصلی حکومت و بدون مخالفت پشت پرده انگلیس برای چه ترتیب داده شد؟
اولین موضوعی که به ذهن می رسد، ایجاد یک چالش سیاسی سنگین برای زمینگیر کردن حریف (دولت و احمدی نژاد) و جهت مشغول نگه داشتن آنها به امور سیاست خارجی و حفظ روابط بین الملل و جدایی از فعالیت های انتخاباتی نزدیک و البته همزمان دور کردن افکار عمومی داخلی از فساد اقتصادی مسئولان حکومت و عواقب آن است.
دیگر موضوع مطلوب این بخش از حکومت، گرفتن ابتکار عمل حرکت های سیاسی بین المللی در مورد ایران است. به عبارت دیگر اینان سعی دارند که با ایجاد یک شوک خبری، بیمار رو به احتضار جمهوری اسلامی را یا زنده کرده و یا در نهایت بمیرانند. چرا که ادامه وضع موجود با وجود تحریم ها و موازنه قدرت احمدی نژاد و خامنه ای دیگر قابل تحمل نیست. که حتی اگر چنین حرکتی را نیز نکنند درجریان همراه با قایق حکومت غرق خواهند شد.

در این شرایط پیش آمده، برای احمدی نژاد دروغگو و ژست بگیر راه چندانی باقی نمی ماند یا باید در جبهه ضد استکبار جهانی خامنه ای باقی بماند و روابط خارجی نیم بند که چشم امیدی به گشایش آن را داشت رها کند. یا آنکه همگام با غرب موضع پشیمانی بگیرد که رقبای او وجهه داخلی وی را -خصوصا میان نیروهای اصولگرا- بشدت از بین خواهند برد.
که این موضوع در این زمان بخصوص با پیش رو بودن انتخابات اصلا برای احمدی نژاد و همفکرانش اصلا مناسب نیست.

از طرف دیگر این حرکت قطعا با چراغ سبز رهبر و با شرط "بدون بردن اسمی از وی" انجام شده است که در نظر وی خود حرکت فی النفسه مشکلی ندارد، چرا که هم نشان دادن عملی مشت محکم بردهان استکبار جهانی است -بعد از فضاحت موشکی- و هم تکلیف شایعات پیرامون احمدی نژاد پیرامون "تبعیت از رهبری" را مشخص می کند.
بدیهی است که بخشی از حکومت که مسئول مستقیم در حفظ امنیت سفارت و برخورد با هرج و مرج خیابانی را دارند سعی در تکذیب خبر یا حداقل کاهش تبعات و اهمیت موضوع داشته باشند.

اما همه این موضوعات ذکر شده قسمت مهمی از تحولات آینده ایران نخواهد بود و قسمت مهم ماجرا در واکنش دولت انگلستان قبل و بعد از این ماجرا است.
با توجه به سابقه استعماری و نفوذ داخلی 150 ساله دولت بریتانیا در حکومت ایران، بعید به نظر می رسد که این کشور بعد از عبور موفق از هزار و یک گردنه مشکلات و بحران ها، با بازی یک شبه لاریجانی ها و قسمتی از حکومت لرزانِ امروز، دچار مشکلی شود.
این فکر از آنجا مهم می شود که فراموش نکنیم، یکی از بدنام ترین افراد زنده و فعال در رابطه استعماری با انگلیس اتفاقا لاریجانی نام دارد و جالب تر آنکه برادر بزرگتر این یکی لاریجانی است!

از شواهد اینطور به نظر می رسد که منفعت این حرکت برای دولت بریتانیا، علاوه بر "تطهیر نام خود" و "اعلام براعت از حکومت رو به پایان جمهوری اسلامی"(که موضوعی بسیار استراتژیک است)، در پیشی گرفتن از سایر رقبای غربی خود جهت برخورد و ایجاد تغییر، وهمچنین ایفای نقشی مهم در ترکیب حکومت آتی ایران است.

سالهاست انگلستان پذیرای ایرانیان متقاضی تحصیل و نخبه گان، علی الخصوص فرزندان و نسل آتی مسولان کنونی جمهوری اسلامی است که به شاخص ترین آنها  "مهدی هاشمی رفسنجانی" میتوان اشاره کرد.
موضوع داشتن مهره های کلیدی اجرایی جهت تصدی پست های آینده در ایران -فارغ از نوع حکومت پیش رو- دقیقا پتانسیلی است که هیچ کشوری -حتی ایالات متحده- ندارد و انگلستان براحتی از این توانایی بهره می برد، در توافق صورت گرفته میان دولت های غربی از ایران آینده. شاید بتوان گفت که در صفحه سیاست امروز ایران، انگلستان بیشترین نفوذ و تاثیر را دارد.

در اینجا لازم می بینم اشاره ای بکنم به تغییر رفتار چند ماه پیش آمریکا نسبت به دانشجویان ایرانی و "دعوت رسمی وزیر امور خارجه ایالات متحده از دانشجویان ایرانی جهت تشریف فرمایی به آمریکا و ادامه تحصیل!". که در نوع خود کم سابقه است.
باید دانست، داشتن نیروهای بومی متخصص و دارای گرایش و رابطه به کشور میزبان، سرمایه ای است که کمتر کشوری میتواند اهمیت آن را نادیده بگیرد.
این "سیاست انگلیسی" نمونه های غیر ایرانی زیادی دارد مانند تحصیل و تکامل "ماهتما گاندی" هندی در انگلستان، یا شکل ضعیف تر آن در مورد افغانستان و روی کار آمدن "کرزای افغانی" ساکن آمریکا به عنوان رییس جمهور در این کشور بعد از حمله به آن و سرنگونی حکومت طالبان.
بدلیل اهمیت این موضوع بهتر می دانم که در پست دیگری مفصل تر به آن بپردازم.

در نهایتِ همه این اتفاقات، چشم انداز سقوط جمهوری اسلامی در آینده ای نزدیک پیداست. چرا که تصور حکومتی در ایران بدون حضور فعال انگلستان ممکن نیست و این قطع روابط سفارتی (بخوانید ظاهری) مدت زیادی دوام نخواهد داشت، هرچند که روابط دیپلماتیک همچنان برقرار است.
منفعت این سقوط زیاد است، هم مردم عام ازحکومت ایدئولوژیک رها می شوند، هم نیروهای نظامی اطلاعاتی و طرفداران سرمایه دارِ حکومت -عمدتا سپاهیان- بدون دغدغه و تحریم به کسب و بیزینس می پردازند و هم دولت های غربی در سیاست خارجی به ثبات در منطقه خاورمیانه و منافع بلندمدت خود می رسند.
شاید در این راه مقابله با ایران به عهده بریتانیا به نمایندگی از غرب و مقابله با سوریه برعهده آمریکا و با همکاری اعراب منطقه باشد.
هرچه که باشد طرح های انگلیسی مردمی تر و عوام پسندانه تر است در مقابل طرح های آمریکا که با چاشنی قدرت نمایی و به شکل دیکته کردن اجرا می شود. حداقل از آن جهت که سایه جنگ محتومِ خانمان سوز را از سر ایرانیان کم میکند.

آگاهی عمومی و حذف جایگاه "ریاست جمهوری"


تقریبا بعد از رویداد های سال 88 و برخورد های احمدی نژاد با خامنه ای و هواداران وی پیش بینی کردم که احمدی نژاد هوشمندانه سعی در از بین بردن جایگاه ریاست جمهوری و اهمیت آن دارد.
دقیقا در روزهایی که خیلی ها فکر میکردند که پس از او چه کسی دیگر توانایی این را دارد که سکان اجرایی را در دست بگیرد و مشکلات پیش آمده را رفع و رجوع کند. به این قضیه فکر میکردم که احمدی نژاد آخرین رییس جمهور ایران خواهد بود و پس از خود صندلی ریاست را نیز با خود خواهد برد. البته این کار را انجام داد اما به این روش که اهمیت قضیه آنقدر کم بشود که دیگر برای هیچکس مهم نباشد که چه کسی رییس جمهور است.

مدتی بعد از این پیش بینی، سخنان رهبر در کرمانشاه مبنی بر حذف سیستم رییس جمهوری کاملا قانعم کرد که درست شرایط را درک کرده ام و برخلاف تمامی برداشت ها و تحلیل ها مبنی بر حذف این انتخابات و جایگاه به دلیل "مسایل امنیتی" و ترس از "حضور مردم" و وقوع 22 خرداد. دانستم که حذف این جایگاه به دلیل بی اهمیت شدن و بی خاصیتی آن صورت گرفته است، که بی توجهی مردم جهت مشارکت در انتخابات را درپی دارد و نه بالعکس، (ترس از وقوع "حضور در صحنه" مردم).
مشکل آنقدر حاد است که حتی در میان طرفداران حکومت نیز "جایگاه ریاست جمهوری" خاصیت خود را از دست داده و دیگر برای کسی چندان مهم نیست که چه کسی سکان قوه مجریه را به دست می گیرد.

شاید پس از 5 دوره ریاست جمهوری در کشور و مشکلات رییس جمهوران با رهبر و سیستم حکومتیِ همیشه پشت پرده و البته همه کاره، برای اولین بار است که پرده این نمایش افتاده و مردم در حال نظاره گوشه ای از اتفاقات درون سیستم هستند.
که البته نمایش این روزهای کشور به دلیل مشکلات پیش آمده و اضمحلال حکومت، شامل دعواهای سهم خواهی مادی و دزدی های عیان مالی است. کشمکش هایی که تا قبل از این بیشتر بر سر سهم خواهی های برسر قدرت و انتصابی و جناحی بود.
چرا که این روزها حکومتیان بیش از آنکه به فکر آینده سیاسی و پست و مقام خود باشند درصدد نقد کردن اعتبار سیاسی انباشه این سالهای خود هستند که این خود نشان دهنده به پایان نزدیک شدن این حکومت دارد.
دلیل بر مدعایم بسیار است از اختلاس ها گرفته تا رانت های مالی و زمین خواری و غیره و حتی دادن امتیاز به خرده حکومتیان برای حقوق مادام العمر!

شاید بازیگران صحنه سیاست آنقدر سرگرم کشمکش هایشان هستند که اولا نمیدانند که پرده پاره شده -که البته می دانند اما منفعتشان ایجاب نمیکند که توجهی به آن بکنند برای ترمیمش- و دوما نمایش هماهنگ اتفاقی شان برای بهره بردن هرچه بیشتر مادی و مالی از خوان بیت المال!

خوشبختانه اقتصاد دروغ و تعصب و جهل و شعار نمی شناسد و حریف نابلد را به زمین میزند و ناکارآمدی را افشا میکند. براحتی میتوان تصور کرد که بازنده نهایی میدان سیاسی- اقتصادی ایران کیست. خصوصا هنگامی که با شعارهای "مشت در دهان غرب کوبیدن" و "تحریم ها هیچ اثری ندارد" بدون پشتوانه همراه می شود.

جالب اینجاست که تمامی این فسادها در سیستمی اتفاق می افتد که در ادعا شانه به شانه فرشتگان و الله حرکت میکند و از رهبر تا ذیل همگی شعار "ساده زیستی" و "زندگی رهبانی" می دهند!
همراه شدن بی اهمیتی ریاست جمهوری -به عنوان شخص اول اجرایی- همراه با انتشار گسترده و روزانه فساد مالی حکومتیان باعث شده که همگی بدرستی درک کنند که یک جای کار می لنگد. نه بخاطر کمبود زهد و کوشش یا نداشتن تقوا بلکه مانند گفته های "مطهریِ فرزند" بخاطر نبودن سیستم پاسخگو.

کم کم همه می فهمند که مهم نیست سیستم ریاستی باشد یا پارلمانی. احمدی نژاد باشد یا رفسنجانی یا موسوی یا قالیباف، مشکل سیستم حکومتی است!
این را دیگر حتی اکثر نمایندگان حکومتی هم فهمیده اند و البته این نتیجه خیلی مهمی است که ملت به دنبال کسی براه نیافتند. به دنبال اسم نباشند -حتی خوب- و بدانند باید سیستم درست باشد تا همه چیز درست شود حتی افراد خلاف درستکار شوند (بهتر بگویم فرصت خلافکاری نیابند.)
نتیجه ثانویه آن نیز این است که همه پی میبرند با جایگزینی"امام" به جای "شاه" و "فرشته" به جای "دیو" مشکلی حل نخواهد شد.
باید سیستم دیو صفتِ خلافکارساز اصلاح شود نه خلافکاران را مثلا با صالحان جایگزین کنیم.

باز هم لازم است یادآوری کنم که این فعل و انفعالات نتیجه همان تلنگر حضور مردم پس از انتخابات در صحنه است که آگاهی همان حضور نتیجه دهه ها رنج و خون مردمی آزاده و آزاد اندیش است. و برخلاف سایر ملل منطقه که هنوز در ابتدای راه اند و در حال کشته دادن و پرداخت هزینه و آزمون و خطا، ایرانیان امروز تنها به ثمر نشستن آن تلاشها نگاه می کنند و نزدیک هستند به پایان مسیر عبور از جهان سوم به جهان اول. نه فقط با از بین رفتن این حکومت بلکه با تغییر فکر از شخص به سیستم.

پی نوشت:
اتفاقا امروز جمله ای خواندم به این مضمون:
"بیایید باهم کاری شیطانی کنیم و در برابر آدمها سر تعظیم فرود نیاوریم."

اتهام آمریکا نتیجه سیاست های غلط ایران

بیش از دو سال پیش دولت ایران سه نفر آمریکایی را در مرز با عراق دستگیر کرد. جزییات برای ما -مردم- کاملا مشخص نیست. که آیا به ادعای رسانه های آمریکایی این سه نفر در خاک عراق دستگیر شده اند یا چند متری این طرف تر در خاک ایران بوده اند؟
از همان ابتدا نیز اتهام جاسوسی به این سه نفر زده شد، که بنا به عقل سلیم قطعا این افراد "نیت جاسوسی" داشته اند وگرنه در مرز ایران و عراق که اطلاعات حساس جهت جاسوسی در میان کوه ها وجود ندارد!
تا اینجا داستان عجیب نیست در آن زمان نیز عده ای عنوان کردند که این افراد جهت مبادله با زندانیان ایرانی در آمریکا دستگیر شده اند. اما بعد از دوسال اتفاقات و عدم موافقت آمریکا با تبادل زندانیان، و فراز و نشیب درخواست های عفو از سوی افراد سرشناس جهانی، ابتدا تنها زندانی زن و بعد از آن دو زندانی مرد دیگر، به حکم رافت اسلامی! و دریافت وثیقه از دولت عمان -بخوانید باج، زیرا بدیهی است که این افراد دیگر به ایران بازنمیگردند- به عنوان میانجی آزاد شدند (اتفاقا دیروز نیز وزیر امور خارجه آمریکا از سلطان عمان تشکر کرد.)

حال بعد از پایان یافتن این غائله، دولت آمریکا اتهام نسبتا مشابهی را به دو ایرانی ساکن آمریکا و حکومت ایران وارد می کند که این دو نفر قصد بمب گذاری و ترور سفیر عربستان را داشته اند.
باز هم اطلاعات از این ماجرا جهت قضاوت ما کافی نیست و مشخص نیست که آیا واقعا همچنین قصدی وجود داشته یا خیر. البته نظرات بسیار متفاوت است که همگی مبتنی بر حدس و گمان و همذات پنداری ها می باشد.(بجز اعلام رسمی اتهام، سندی ارائه نشده است.)

جدای از صحت این اتهامات، بررسی وضعیت حوادث پس از این دو اتفاق تقریبا مشابه، دارای نکات قابل تاملی است:

1- دستگیری شهروندان دو کشور بنا به اتهامات مشابه بوده است، "بنا به کاری که انجام نشده". اما سیستمِ هوشمند، نیت افراد را تشخیص داده است!

2- جالب آنکه، سیستم قضایی ایران این افراد را به 8 سال زندان محکوم میکند و علیرغم تاکید های حتی چند روز پیش وزیر اطلاعات بر جاسوس بودن آنان، همزمان با سفر احمدی نژاد به آمریکا آنها آزاد می شوند.

3- وارد کردن این اتهامات سنگین و سپس برخورد اینگونه با مجرمین، بیش از آنکه تاثیری در سیاست خارجی داشته باشد نشان دهنده بی کفایتی، سردرگمی و برخورد سلیقه ای در سیستم قضایی و حتی نهاد های امنیتی و اطلاعاتی ایران دارد.
آشفتگی تصمیم سازان حکومت و سیاسی کاری در سیستم قضا و امنیت -مانند دیگر ارگان های حکومت- باعث از بین رفتن اعتبار حکومت ایران در داخل و خارج شده است.(بیش از پیش)
بطور مسلم حتی اگر فرض کنیم که اتهامات وارده به ایرانیان در آمریکا جعلی باشد، اگر سیستم قضایی در آن کشور حکمی بر محکومیت آنان صادر کند دیگر در ازای چند صدهزار دلار پول یا خواهش و تمنا کسی را آزاد نخواد کرد.

4- نکته دیگر آنکه حال آمریکا با این حرکت و ایراد این اتهام دست خود را برای فشارهای سیاسی بر ایران بازتر می کند و مزایای سیاسی این اقدام جهت تحت فشار قرار دادن ایران بسیار است، حال آنکه سیستم دیپلماسی ایران نتوانست هیچ امتیازی از دستگیری آمریکاییان محکوم بگیرد و تنها آبروی سیستم اطلاعات و امنیت و قضای ایران را به حراج گذاشت!

5- گرچه برنامه دستگیری آمریکای ها در مرز بدون پیش بینی قبلی بود اما حکومت ایران این فرصت را داشت که در این مدت، از این نمد کلاهی برای خود بسازد که فرصت برای حکومت تبدیل به تهدید شد و بعد از مشخص شدن عدم کارایی سناریوی مبادله زندانیان با آمریکا آنها آزاد شدند. اما در مقابل آمریکا با اعلام خبر "نیت ترور"، بطور هوشمندانه متحد استراتژیک خود -عربستان- را در اردوی خود فعال نگه می دارد تا شاید اگر در برنامه تحریم نفت یا حمله نظامی به ایران نیاز به پر کردن جای خالی نفت ایران وجود داشت. عربستان با کمال میل با افزایش تولید نفت، در حفظ ثبات قیمت انرژی در جهان بکوشد.

6- به این نکته نیز باید توجه کرد که برخلاف آمریکا که در آن میلیونها ایرانی زندگی می کنند در ایران تعداد انگشت شماری تبعه آمریکا وجود دارند که معمولا به هدف توریستی و نه اقامت در ایران حضور دارند. و در نهایت تبعات اینگونه اقدامات خصمانه بیش از آنکه گریبان گیر اتباع آمریکا شود، مستقیما اتباع ایرانی -مقیم آمریکا- را هدف قرار می دهد.

در کل می توان گفت برخلاف دستگیری و محکومیت اتباع آمریکایی در ایران که هیچ منفعتی برای حکومت در بر نداشت، اتهام ترور سفیر عربستان در آمریکا بسیار برای آن کشور منفعت داشته باشد. و دستگاه دیپلماسی خارجی آنها بتواند از این موضوع علیه حکومت ایران استفاده موثری بکند. علی الخصوص در اجماع جهانی و همراه نمودن چین و روسیه جهت تحریم های بیشتر علیه ایران.


امروزه، مجموعه ای از این اشتباهات سیاسی و تصمیم گیری های غلط، تمامی ارکان حکومت را در برگرفته که پایان آن را نوید می دهد. ناتوانی در تصمیم گیری هیئت حاکمه ایران مشهود است. بدلیل وجود بحران های بسیار، ابتکار عمل از دست تصمیم گیرندگان حکومت خارج شده و ایشان تنها توانایی واکنش به بحران های موجود را دارند.

بحران هایی مانند مشکلات معیشتی و اقتصادی مردم، فساد عظیم در سیستم های دولتی، دوگانگی و تشتت آرای حکومتیان، همراه با مشکلات منطقه ای و جهانی مانند تحریم های روز افزون و تغییر نقشه سیاسی منطقه و همزمانی با خروج افراد متفکر و موثر در حکومت،  باعث شده که  جمهوری اسلامی مانند ماشینی خارج از کنترل به چپ و راست بپیچد، تا نهایتا از جاده خارج شده یا تصادف کند.

در اینجا نباید سر منشا این بحران ها که همان بحران مشروعیت است را نادیده گرفت، نقطه آغاز را می توان همان تلنگری دانست که مردم بعد از تقلب در انتخابات سال 88 به جام جمهوری اسلامی زندند و جامِ همچنان لغزان بر پایه خود در حال چرخش است. و همگان نظاره گر لحظه سقوط آن.

پی نوشت1:
جاسوسی تعریف مشخص و مدونی دارد که به فعلی گفته می شود که در آن اطلاعات محرمانه را عامدا افشا شود. عین متن ماده 501 قانون مجازات اسلامی:
هركس نقشه‌ها یا اسرار یا اسناد و تصمیمات راجع به سیاست داخلی یا خارجی كشور را عالما، عامدا در اختیار افرادی كه صلاحیت دسترسی به آنها را ندارند قرار دهد یا از مفاد آن مطلع كند به نحوی كه متضمن نوعی جاسوسی باشد، نظر به كیفیات و مراتب جرم به یك تا ۱۰ سال حبس محكوم می‌شود.
بدیهی است که جاسوس، اسناد یا اطلاعات محرمانه را افشا می کند.
باید توجه داشت که اطلاعات محرمانه خود تابع قوانین و ضوابط خاصی هستند و هر اطلاعاتی محرمانه محسوب نمی شود.  به صرف همراه داشتن دوربین یا تجهیزات مدرن، نمیتوان کسی را به جاسوسی متهم کرد.

پی نوشت2:
پس از اتمام ماجرا و گرفتن پول وثیقه، وکیل آمریکاییان آزاد شده -آقای مسعود شفیعی- چند ساعتی بازداشت شده و تاکنون ممنوع الخروج است.(+)

یک لحظه تفکر، تلنگر

در حال وبگردی و خواندن کامنت های مطلبی بودم که به طنز خصوصیاتی برای امام نقی قایل شده بود. مبحث جالبی بود میان افرادی که مخالف شوخی با امام نقی بودند و موافقان این نوع طنز. البته بجز فحاشی های مرسومِ وبلاگی، کامنت ها بتدریج وارد سطوح بالاتر فلسفی و اعتقادی شده بودند و من گرم خواندن آنها بودم که فارغ از اعتقاداتشان، از طرز دفاع از عقیده شان مطلع شوم، زیرا به اعتقاد من دلیل دفاع از یک عقیده از خود آن عقیده مهم تر است. به عبارت دیگر چندان مهم نیست که به چیزی اعتقاد دارید، مهم آن است که چرا به آن اعتقاد دارید. و به نظر من این چرایی از خود عقیده مهم تر است.

در لابلای کامنت ها به کامنتی برخوردم که با زبانی خودمانی، محترمانه و بنا به تجربه شخصی، اعتقاد راسخ خود را کوتاه و شفاف بیان می کند، به نظرم رسید حداقل برای حفظ در خاطره فراموشکارم و البته دیدن سایرین آن را در اینجا قرار دهم.

کامنت، دارای استدلالی شخصی اما بسیار موجز و عمیق است که از اهمیت عقل در مقابل خرافه، بسادگی و درستی دفاع می کند. 

شخصی به نام مستعار Smach می گوید:
"هر کس به هر روشی که مایل باشد می تواند خدای خود را بپرستد و یا نپرستد اعتقاد داشتن ونداشتن به دین کاملآ شخصی است این اولین شرط دمکراسی میباشد ما همه ایرانی هستیم درست نیست به خاطر عربهایی که 1400 سال پیش به ما حمله کردن به جون هم دیگه بیوفتیم هر کس خودش حقیقت را باید لمس کند من وقتی رفتم دانشگاه همیشه قبل از امتحان سوره حمد رو میخوندم ولی وقتی ترم اول مشروط شدم دیدم به جای سوره حمد بهتره از اول ترم درسمو بخونم وکلاسها رو نپیچونم من همیشه وقتی میرفتم دانشگاه مادرم منو از زیر قرآن رد میکرد ولی تو جاده رشت به خاطر تند رفتن راننده رفتیم زیر کامیون و استخون فمورم از رونم زد بیرون تازه قبلش 500 تومن هم صدقه داده بودم تا 70 تا بلا ازم دور شه که فکر کنم رفتن زیر volvo b12 شامل قرارداد نمیشده از اون موقع بود که حس کردم هیچ نیرویی وظیفه مراقبت و کمک کردن به ما رو نداره اون نیرویی که بتونه جلوی رفتن من زیر کامیون رو بگیره احتیاجی به 500 تومن صدقه من نداره اگه به خاطر سوره حمد خوندن من قبل از امتحان بخاد کاری کنه که من اون واحد رو پاس کنم پس عدالت چی میشه ما عضو دوست داشتنی به نام مغز داریم تا مسا یل رو آنالیز کنیم."
 آدرس بحث

 و البته از اینکه حتی در بحث های سطحی وبلاگی، رگه هایی از این سطح از سواد، فرهنگ، عقل و استدلال را می بینم در پوست خودم نمی گنجم زیرا می دانم که مشت نمونه خروار است و این افراد در دنیای واقعی نیز زندگی می کنند که خوشبختانه روز به روز به تعدادشان افزوده می شود.
کسانی که به داشتن مغز خود افتخار می کنند.

چرا روسیه سریعا موضع خود را عوض کرد؟

شنیدن خبر "درخواست مدودف از بشار اسد مبنی بر اجرای اصلاحات وعده داده به مردم سوریه یا کناره گیری او" البته سه روز بعد از وتوی قطعنامه تحریم سوریه توسط این کشور، مرا یاد تکرار همین اتفاق در 2 سال پیش انداخت.
در آن زمان نیز (کمی بعد از وقوع انتخابات) بعد از اظهار نظر مقامات روسیه در برسمیت شناختن محمود احمدی نژاد به عنوان رییس جمهور منتخب و اعلام حمایت ضمنی از دولت، مردم ایران در تظاهرات های خیابانی شروع به سردادن شعارهایی علیه روسیه* کردند.
طولی نکشید که دستگاه دیپلماسی روسیه موضع خود را در قبال حکومت ایران و دولت احمدی نژاد تعدیل کرد. تا همه تخم مرغ هایش را در سبد حکومت جمهوری اسلامی نگذاشته باشد.

حال امروز نیز بعد از واکنش مردم و اپوزیسیون سوریه که با آتش زدن پرچم روسیه و شعارهای علیه آن کشور نمایان شده، بازهم روسیه سخن خود را برگردانده تا همچنان وجهه خود را در میان مردم سوریه از دست ندهد. البته این بار این تغییر موضع بسیار سریع تر و جدی تر است. آن هم از زبان شخص اول حکومت روسیه و بسیار تندتر از متن قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل!

این تغییر موضع های سریع روسیه نشان دهنده حساسیت این کشور نسبت شکل گیری جبهه منفی علیه آن توسط مردم کشورهای دیگر است، شاید بتوان گفت درسی است که از ابرقدرت رقیب آمریکا آموخته است که -برخلاف آمریکا- نسبت به احساسات ضد روسی در کشورهای دیگر حساس باشد و بلافاصله واکنش نشان دهد و اجازه شکل گیری این موج منفی ندهد. حتی اگر در تقابل با سیاست های خارجی آن کشور باشد حداقل ظاهر را حفظ نماید و جبهه ایجاد شده را بشکند.

موضوعی که آمریکا حدود نیم قرن است با آن دست و پنجه نرم می کند و بعد از این مدت سیاست مداران آمریکایی به اهمیت آن پی برده اند و سعی در از بین بردن آن، حداقل در میان مردمان مسلمان منطقه خاورمیانه دارند. اتفاقی که اگر محال نباشد، تنها با دقت دیپلماسی زیاد و صرف زمانی طولانی رخ می دهد.

در این میان به نظر می رسد چین سیاست خارجی خود را تنها بر اساس اقتصاد و منافع مادی کوتاه مدت بنا کرده است و با توجه به قدرت بلامنازع "تولید ارزان"، خود را نیازمند اتخاذ سیاست های حقوق بشری نمی داند.

پاورقی:
*گسترده ترین شعارهای علیه روسیه بطور خاص بعد از نماز جمعه 26 تیر 88 به امامت هاشمی رفسنجانی داده شد و توده "چند صد هزار نفری مردم" در پاسخ به شعارهای حکومتی "مرگ بر آمریکا" و "مرگ بر انگلیس" شعارگو، شعار "مرگ بر روسیه" را سر دادند.

اعدام کشیش ایرانی

خبر ساده و کوتاه است.
فردی ایرانی که سابقا مسلمان بوده یا بهتر بگویم "مسلمان زاده" بوده دین خود را عوض کرده و مسیحی شده و بنا به اعتقاد خود برای این مسلک جدیدش هم فعالیت داشته است.
اگر به دوره های زندان و انفرادی و بیمارستان روانی و ... او اشاره ای نکنیم، وضعیت حکم اعدام وی کاملا قابل توجه و تامل است.

صحبتی برای گفتن باقی نمی ماند. تنها باید نظاره گر عقب افتاده ترین دستگاه قضای جهان و مرتجع ترین افکار ماقبل از قرون وسطا و تمدن بشری بود. و از اینکه یک ایرانی یا حتی فارسی زبانیم خجالت بکشیم.

درعمل هم به نظر نمی رسد که دینی که برپایه مرگ دگر اندیشان خودی بنا شده باشد بتواند دوام یابد.


"دیروز مسیح، امروز کشیش"
از نیک آهنگ کوثر

ترکیه اسراییل ایران

این روزها خبر سفر رجب طیب اردوغان به کشورهای مصر، تونس و لیبی و همچنین واکنش اسراییل به اظهارات دولت ترکیه بابت عذرخواهی و پرداخت غرامت حمله به کشتی ترک و ... بهانه ای شد تا کمی در رابطه با سیاست های خارجی کشور بنویسم.

نقش ترکیه در منطقه و بخصوص در دنیای اسلام در حال پررنگ شدن است. تقریبا تمامی کشورهای اسلامی عربی خواهان الگو قرار دادن ترکیه به عنوان سرمشق یک جامعه سکولار امروزی و مسلمان هستند. این نکته با توجه به آنکه ترکیه کشوری عربی نیست اهمیت دوچندان دارد زیرا تعصب اعراب بر انحصار فرهنگ اسلامی نیازی به شرح ندارد و فرهنگ اسلامی-عربی امری بدیهی و جا افتاده محسوب می شود.

این محبوبیت ترکیه بدست نیامده مگر به چند اصل:
اول مواضع جدی و غرور آمیز با دولت اسراییل که از بعد از خرد شدن وجه اعراب تاکنون وجود نداشته است. البته از آن جهت می گویم وجود نداشته که اهمیت این پیروزی ترکیه از جهت غیر نظامی بودن و در عین صلح طلبی و با استفاده از دستگاه دیپلماسی است نه نیروی نظامی. ترکیه برای اولین بار در عین استحکام، با زبان نرم و بدون خشونت و تهدید به جنگ خواهان بازپس گیری حق خود شده است. (البته این برخوردها قبل از این نیز از ترکیه دیده شده، اما این بار بزرگتر و جدی تر است.)
دوم ایفای نقش مرجع و میانجی در مناسبات میان کشورهای مختلف و منطقه، به عنوان مثال می توان از نقش کلیدی ترکیه در مذاکرات هسته ای ایران با غرب نام برد و این روزها ارتباط با مردم کشورهای عربی قیام کرده. لازم به ذکر است که این دستاورد نتیجه سالها اجرای سیاست خارجی " تنش صفر" ترکیه با سایر کشورهاست.
سوم رشد قابل قبول اقتصادی در شرایط بحران اقتصادی جهانی که باز هم به کمک سالم سازی روابط سیاسی و متاثر از آن به دست آمده است.
و چهارم داشتن جامعه ای آزاد از نظر دینی که در عین حال در آن مسلمانان محترم شمرده می شوند و پل ارتباط فرهنگی میان مسلمانان دنیای امروز با جهان غرب هستند، نمونه ای که نشان می دهد بدون نیاز به برخورد تمدن های غرب و اسلام، می توان جامعه ای مسلمان با الگوی غربی داشت.

از طرف دیگر ایران به عنوان نماد قدیم استکبار ستیزی و مخالفت با غرب و پرچمدار بودن جهان اسلام، این روزها به ورطه تروریسم، دیکتاتوری، فساد دولتی و انزوای جهانی افتاده است. تقریبا با تمامی همسایگان خود مشکل دارد و علنا از دیکتاتورهای همپیمان خود حمایت می کند بدنبال بمب اتمی است و دچار تحریم های جامعه جهانی شده است، بطوری که دیگر نه در جهان و نه در منطقه خریداری برای حرفهای خود نمی یابد.
سیاست های ثابت چند دهه گذشته جمهوری اسلامی بجز سالهای اول که بدلیل شرایط آنروز دنیا، شعارهایی زیبا و مهم شنیده می شد. امروز دیگر خریداری ندارد و عملا نشان داده است که بجز آسیب و ضرر به خود ایران به نتیجه دیگری نرسیده است.
بعد از بیش از 30 سال گذشت از انقلاب ایران هنوز آمریکا دشمن شماره یک شناخته می شود و شعارهای "مرگ بر آمریکا" و "مرگ بر اسراییل" در ایران همچنان رونق خود را دارند.
اما در عمل می بینیم که فشاری که ترکیه بر حکومت اسراییل وارد می کند -جهت احقاق حق خود- چندین برابر فشاری است که در این سالها شعار، جمهوری اسلامی بر اسراییل وارد کرده است، گو اینکه اسراییل با ترکیه روابط دیپلماتیک و حتی قراردادهای نظامی مشترک نیز دارد.
حکومت ایران سال هاست که از مرحله انقلاب خارج نشده است و علیرغم گذشت سالها همچنان در ماه های اول انقلاب بسر می برد. البته به نظر من این مشکل از ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ناشی می شود که بعد از گذشتن از مرحله انقلاب و جنگ که به ناچار نیاز به داشتن "رهبر انقلاب" داشت، دیگر نتوانست از دست این "جایگاه بی مسما" رها شود و بدلیل ساختار غلط و نفوذ بسیار" شخص رهبر با دیدگاه های واپس گرا" در امور جاری مملکت دچار این سکون و عقب افتادگی گردید که همچنان از آن رنج می برد. به عنوان مثال همچنان دیدگاه آیت الله خامنه ای در مورد تحولات منطقه (بهار عربی) الگوبرداری از "انقلاب اسلامی ایران" به عنوان "بیداری اسلامی" است!

از طرف دیگر، همگامی ترکیه با تحولات جهانی و ایفای نقش پررنگ در معادلات منطقه ای باعث شده که تتمه قدرت نفوذ ایران در جوامع مسلمان که بعد از افول تدریجی و رشد ناگهانی در سالهای ابتدایی ریاست جمهوری احمدی نژاد (با شعارهای تندی که برضد استکبار و اسراییل می داد) از ایران گرفته شود. البته در این میان از نقش مردم در سال 88 و برخورد حکومت و بازتاب آن در رسانه های جهان نباید غافل شد، تلنگری که مردم دو سال پیش در لوای "جنبش سبز" به اقتدار جمهوری اسلامی وارد کردند امروزه خود را در سیاست خارجی نشان می دهد.

می توان گفت که اسراییل بدلیل ثبات تقریبی سیاسی و ثابت ماندن خط مشی هایش از ابتدای تاسیس تاکنون، خط کش مناسبی جهت سنجش قدرت دولت های دیگر در ایجاد اجماع نظر در جامعه مسلمانان دارد. به عبارت دیگر هر دولت منطقه که امروزه بتواند از موضع قدرت با اسراییل صحبت کند مقبول جامعه مسلمانان منطقه خاورمیانه خواهد بود. البته این روزها دیگر بازار خشونت و جنگ طلبی کساد شده است و بایستی این اقتدار از طرق غیر نظامی کسب شود همانطور که جنگ 5 سال پیش حزب الله لبنان و اسراییل امروز دیگر فروغی ندارد.
لازم به ذکر نیست که علت منفور بودن حکومت اسراییل از ابتدا تاکنون نیز همین قلدر مآبی و زورگویی است.

مسیری که ترکیه جهت ثبات و استقلال سیاسی در پیش گرفته است فرسنگ ها با شعارهای "استقلال" در جمهوری اسلامی تفاوت دارد.
ترکیه به عنوان عضو ناتو با روابط خوب سیاسی و رشد اقتصادی بالا در تلاش برای پیوستن به اتحادیه اروپا است و "جمهوری اسلامی" تنها با حمایت نظامی و کمک "حق وتوی" روسیه و چین در تحریم و مشکلات اقتصادی و سیاسی دست و پا می زند.
نه تنها دیگر توان مذاکره با ترکیه جهت جلوگیری از نصب رادارهای آمریکا و ناتو در خاک کشور ترکیه را ندارد، بلکه بایستی تحت فشار ترکیه میان دوستی با ترکیه و حمایت از دیکتاتوری سوریه، یکی را انتخاب نماید.

معظم له و بی بی سی!

کاریکاتور از نیک آهنگ کوثر در رابطه با پخش مستند "خط و نشان رهبر" از شبکه فارسی بی بی سی و برخورد شدید حکومت با ارسال پارازیت و دستگیری چند نفر.


توان ایستایی حکومت و انتخابات آینده

این روزها خبرهایی از اعتراض مردم استان های شمال غربی کشور به خشک شدن دریاچه ارومیه و بی توجهی مجلسیان به وضعیت این دریاچه به گوش می رسد.
تا کنون دو تجمع شکل گرفته که بشدت و با فضای امنیتی شدید سرکوب شده است. گرچه همچنان فعالیت برای دامنه دار کردن این اجتماعات و اعتراضات ادامه دارد اما چشم انداز این اعتراضات نیز سکوت و خاموشی است، حتی اگر با امتیازی پنهان همراه باشد اما جنبه امنیتی آن کاملا آشکار است.

اگر به قبل تر نیز نگاهی بیاندازیم به تجمعی که برای آب بازی در تهران شکل گرفت حتی با اینکه از ابتدا این مراسم ها دارای مجوز از اماکن ذیربط بودند اما بعد از انتشار خبر کاملا امنیتی با آنها برخورد می شود و البته نمونه های دیگر تجمعات با انگیزه های غیر سیاسی مشابه را نیز می توان نام برد.
تمامی این رویداد ها در نقاطی با هم اشتراک دارند، اولا همگی اهدافی غیر سیاسی را دنبال می کردند (که البته بعد از برخورد سنگین حکومت با اتفاقات بعد از انتخابات 88 همگان دانستند که اعتراضات سیاسی خط قرمز حکومت محسوب می شود که حکومت از هیچ عمل سبوعانه ای جهت برخورد با آن رویگردان نیست.)
دوما ایجاد تجمعات هرچند کوچک با پایگاه شبکه های مجازی اجتماعی. و ثانیا برخورد شدید و امنیتی حکومت با این تجمعات از دیگر نقاط مشترک این حوادث بوده است.
در اینجا از سایر فشارهای "روزمره شده" حکومت مانند "طرح امنیت اجتماعی"، "ورود به منازل مردم برای جمع آوری ماهواره" یا "برخورد با اهالی فرهنگ و هنر" صرف نظر می کنیم.

این اقدامات حکومت آگاهانه یا ناآگاهانه سبب بالابردن پتانسیل اجتماعی برضد خود می شود. از طرف دیگر بدلیل یکسان تعریف شدن اقدامات امنیتی برای تحرکات اجتماعی. هرگونه اعتراضی معادل با براندازی نظام تلقی شده و اصولا مردم برانداز دیده می شوند مگر خلاف آن ثابت شود.
در چنین شرایطی هزینه های نگهداری حکومت افزایش می یابد و با گذشت زمان این سیکل معیوب تنگ شدن دامنه آزادی های اجتماعی بشدت حکومت را فرسوده خواهد کرد.
حکومت از هرگونه تجمع مردمی حتی قانونی آن نیز می ترسد. مناسبت های سیاسی مانند روز قدس، مذهبی مانند روزعاشورا یا سنتی مانند چهارشنبه سوری بصورت محدود و تحت تدابیر امنیتی برگزار می شوند.

حال تصور کنید با این وضعیت حکومت می خواهد انتخاباتی برگزار کند که از یک طرف شرکت مردم در آن را نشانه ثبات، امنیت و آزادی بداند و از طرف دیگر هیچ علاقه ای به چنین تجمعات اجتماعی ندارد (تجمعات قبل از انتخابات قبل را فراموش نکنیم).
چنین شرایطی هرگونه دولت و حکومتی را به چالش کشیده و منهدم می کند حتی اگر شرایط خارجی را نیز مطلوب بدانیم چه برسد به حکومت جمهوری اسلامی که بیش از مشکلات داخلی با مشکلات خارجی دست به گریبان است.
شرکت مردم یا حتی نشان دادن شرکت مردم در انتخابات از نیازهای ابتدایی حکومت جهت بقا و حفظ قدرت چانه زنی در روابط خارجی است.  امروزه امنیت خارجی دقیقا در نقطه مقابل امنیت داخلی حکومت قرار گرفته است، با توجه به آنکه دولتمردان و مشاوران رهبر کدام یک را مهمتر و خطرناک تر بدانند گرایش حکومت به سمت مقابل در ماه های آتی خواهد بود.
گرچه که در بلند مدت هر کدام از این روشها نیز به بن بست منتهی خواهد شد. حداقل تا زمانی که شکاف بین حاکمیت و مردم - که اتفاقا بسیار عمیق شده است- وجود خواهد داشت.

و اتفاقا به دلیل بن بست بوجود آمده که به نظر من بیشتر با رویکرد سیاست خارجی می باشد، آیت الله خامنه ای با تحریف واژگان و خنده دار ترین شیوه، خواسته است که راه را برای دستورات متناقض خود در آینده باز کند که این می تواند نشانه ای از چرخش از سیاست های کنونی حکومت باشد.
البته با رویکرد "عنایات آقا" این تصمیمات مطرح و اجرا خواهد شد که متاسفانه همین شیوه اجرا نیز نه تنها محبوبیت و مقبولیتی برای رهبر ایجاد نمیکند بلکه سالهاست که اصلاحات به شیوه "اوامر ملوکانه" منسوخ شده است. (با وقوع بهار عربی این تغییرات حتی در جوامعِ قبایلی عربی- آفریقایی نیز در حال از بین رفتن است.)

ضرباتی که این روزها بر پیکر حکومت وارد می شود بسیار سهمگین است، متصور است که هرکدام از این اتفاقات روزمره در کشور ما برای هر کشور با دولتی دموکرات و پاسخگو وارد می شد. تا سطح رفراندوم و حتی تغییر دولت پیش می رفت اما در ایران به مدد جامعه آرام ایرانی و حکومتی غیر پاسخگو و همچنین درآمد بالای نفتی حکومت این ضربات را تحمل می کند. هرچند که روز به روز پتانسیل های اجتماعی بالاتر می رود.

بعد از تحریر: خبر تجمع در "بام تهران" از سری تجمعات با خواستگاه مجازی و متقابلا برخورد شدید حکومت را نیز می توان به لیست بالا اضافه کرد. 

فریبی به نام سپرده طلا در بانک صادرات


گرچه که علاقه ای ندارم در این وبلاگ به مسائل روزمزه اقتصادی بپردازم اما بنا به احساس وظیفه در جهت روشن کردن افکار هموطنان، لازم دیدم که حقایقی در مورد " طرح سپرده طلا" در بانک صادرات بیان کنم، متاسفانه می توان گفت این طرح بیشتر به نوعی کلاه برداری شبیه است تا سپرده سرمایه گذاری. (لازم است دوستان قبل از هرگونه اقدامی به دقت مشخصات آن را بررسی نمایند تا متضرر نگردند.) کمی دقیق تر به آن نگاهی می اندازیم:

در آغاز لازم به توضیح است که این حساب بنا به تعریف، معادل ریالی قیمت جهانی طلا است و هیچ ربطی به بازار طلا و سکه داخل کشور ندارد. به عبارت دیگر هنگام افتتاح حساب  قیمت جهانی طلا را در قیمت دلار ضرب کرده و به همان اندازه "گرم طلا" به شما تعلق می گیرد.(حداقل موجودی کمتر از 5 گرم طلای خالص نیست)

1 در مرحله افتتاح حساب یک درصد کارمزد از کل موجودی کسر می شود.

2 همچنین در مرحله افتتاح حساب نرخ دلار بر مبنای مرجع خود بانک صادرات به مشتری اعلام می شود.  این در حالی است که هنگام بستن حساب نرخ دلار بر مبنای اعلام بانک مرکزی محاسبه می شود!

3 علاوه بر اینها در هنگام بستن حساب نیز بانک سه درصد از کل سود نهایی را نیز برای خود منظور می کند. البته اگر مشتری ضرر کرده باشد بانک از این حق خود! می گذرد.

4 نکته قابل ذکر در این حساب، شیوه محاسبه نرخ طلا است که بصورت لحظه ای محاسبه می گردد، این به آن معنا است که بانک چه هنگام افتتاح حساب و چه بستن آن نرخ طلا را برمبنای روز محاسبه نمی کند. که حتی برای افراد داخل صف نیز ممکن است یکسان نباشد! و بدیهی است که برای اکثر افراد ممکن نیست که از نرخ دقیق لحظه ای اطلاع یابند.(شدت سوء استفاده را خودتان محاسبه کنید.)


5 بانک صادرات بیان نموده است که هرگونه نوسانات نرخ طلا در بازار داخلی در محاسبه نرخ سود دخیل نبوده و به عبارت دیگر این حساب تنها بر اساس افزایش خالص نرخ طلا استوار است که باید توجه داشت که درصدی از همان افزایش قیمت طلا نیز به دلیل کاهش ارزش دلار در بازار جهانی بوده است که سود محسوب نمی گردد.

با توجه به این نکته که خرید و نگه داری طلا (بصورت خام-سکه)عموما جهت ثابت نگه داشتن ارزش سرمایه صورت می گیرد و در این روش سرمایه گذاری-"سپرده طلا"- میزان تورم در محاسبات لحاظ نمی گردد (که اصلی ترین عامل کاهش ارزش سرمایه است). همچنین کارمزد نسبتا بالایی نیز به عناوین مختلف از جمله کارمزد افتتاح یا سود نهایی از سرمایه کسر می گردد و از همه مهم تر در تبدیل نرخ دلار به ریال از شاخص های متفاوتی استفاده میشود، سرمایه گذاری در این حساب نه تنها سودی ندارد بلکه با توجه به رقم بالای تورم کاهش ارزش سرمایه را نیز باعث می شود.

به فرض اگر با نرخ امروز طلا (1800 دلار در هر اونس) حسابی باز شود و صاحب حساب  بخواهد پس از رسیدن آن به 1900 دلار حساب را ببندد، با فرض ثابت بودن نرخ دلار 5.5% سود بایستی نصیب صاحب سرمایه شود که با کسر حدود 4% کارمزد و سود بانک، تنها یک و نیم درصد سود باقی می ماند که در عمل آن هم با توجه به اختلاف محاسبه نرخ دلار، کلا از میان می رود! بگذریم که در این مدت تورم چه میزان از ارزش کل سرمایه کاسته است.

با اینکه انگیزه بانک ها از ایجاد چنین حساب هایی کاهش نقدینگی و جذب سرمایه است که با توجه به کاهش دستوری نرخ سود بانکی و فرار سرمایه از بانک ها، اجرا می شود. اما تبلیغات گسترده بدون ذکر حقایق و اجحاف در حق مردم در حین اجرا باعث می شود که چنین طرح هایی خیلی زود با شکست مواجه شوند. و نوعی سود کوتاه مدت و یکبار مصرف را برای مجری طرح به دنبال داشته باشند. همانطور که میبینیم با توجه به زمان کوتاه اجرای طرح(خردادماه) و استقبال اولیه و افزایش چشمگیر نرخ جهانی طلادر این مدت، امروزه مشتریان از این خدمات ناراضی اند.(+ یا +)



متاسفانه این روزها نبود حقیقت و صداقت در تمامی سطوح جامعه دیده می شود و این زنگ خطری است برای جامعه امروز ایران.
خصوصا آنکه تا امروز سیستم بانکی دولتی در ایران به خوش حسابی و اطمینان سرمایه گذاری مشهور بوده است و دقیقا برطبق گفته های خود عمل نموده است حتی اگر مورد پسند افراد نیز نبوده، حداقل همخوانی در گفتار و رفتار بانک دیده میشده است.
شنیدن خبرهای اختلاس میلیارد دلاری از بانک های دولتی، تاسیس قارچ گونه موسسات مالی و بانک های مختلف خصوصی و همچنین اجرای چنین برنامه هایی باعث میشود که بتدریج اعتماد عموم به بانک ها نیز -مانند سایر بخش های حکمرانی- خدشه دار شود. که بازگرداندن این اعتماد از دست رفته دیگر کار آسانی نخواهد بود.
به امید روزی که شفافیت و صداقت نه تنها در سیستم های مالی، بلکه در تمامی جامعه گسترش یابد.

پی نوشت:
بانک صادرات در تبدیل واحد اونس به گرم به جای ثابت 28.3 (استاندارد اونس) از ثابت 31.103 (Troy ounce) استفاده می کند.

قصاص یا بخشش؟

خبر دادگاه محکومیت مرد اسید پاش و بعد از آن انعکاس تحلیل های مختلف و عمدتا مبنی بر غیر انسانی بودن حکم قصاص و درخواست بخشش از قربانی (آمنه بهرامی) را همه شنیده ایم و حتی بعد از آن از شنیدن خبر عفو محکوم توسط آمنه خوشحال شده ایم (علیرغم هر نظری که در مورد قصاص داشته ایم) چرا که همه انسانیم و ورای تربیت و افکارمان، ذاتی همنوع دوست داریم.

حال بگذریم که سختی ها هنوز هم آمنه را رها نکرده و برخلاف انتظار همگان که او پس از بخشش شایسته تجلیل و تشکر خصوصا از خانواده محکوم است، دچار اتهامات و مشکلات دیگری شده است.

صحبت من در مورد ذات قصاص و احکام اینچنین است، فراتر از موارد خبر ساز روزانه و مواردی مانند آمنه.

اصل بر این است که احکام قضایی از نظر فهم می بایست به گونه ای باشد که حتی عامی ترین مردم نیز آن را درک کنند که ارزش پیشگیرنده داشته باشد.
نگاهی به سابقه حکم قصاص در اقوام بدوی عرب و پس از آن اسلام نشان میدهد که با زبانی بسیار ساده گفته شده : " اگر کشتی، کشته می شوی" یا "چشم در مقابل چشم" و به همین ترتیب... ، حتی در پایان نیز بیان می شود که این حکم جهت حفظ نفوس و نوع انسان است.

در نگاه اول به سادگی، این پیام درک می شود و خب شاید همگان انتظار داریم که قصاص باعث جلوگیری از تعرض به جان انسانها شود. اما در عمل چرا چنین نمی شود؟
چرا با اینکه ایران "رتبه اول اعدام" در جهان را داراست اما رتبه اول امنیت و آسایش را ندارد یا حتی به آن نزدیک نیست؟
چرا در رتبه بندی امنیت، کشورهایی دیده می شوند که حکم قصاص در آنها وجود ندارد؟
(در اینجا به این دلیل قصاصِ اعدام را بیان کرده ام که اولا مشخص است و ثانیا می توان گفت که نهایت قصاص است، وگرنه نمی توان از سایر احکام قصاص نیز چشم پوشید.)

این پرسش ها، ده ها جواب می تواند داشته باشد که از جمله آنها می توان این مساله را مطرح کرد که ممکن است شاخص جرم در ایران با سایر کشورها تفاوت داشته باشد. به عنوان مثال همجنس بازی در ایران، حکم اعدام دارد، اما در سایر کشورها حتی ممکن است جرم نیز تلقی نگردد. یا بگوییم سطح رفاه بالا در دیگر کشورها مانع از بروز جرم می شود و در ایران چون سطح رفاه یا سواد پایین است آمار جرم و جنایت و به تبع آن اعدام نیز بالاست. یا آنکه اصولا در نظر بگیریم که مجازات قصاص (اعدام) تاثیری بر وقوع جرم و جنایت ندارد.
البته من به شخصه دلیل های خنده دار دیگری را نیز شنیده ام، اعم از تاثیرات آب و هوا و زیبایی و غیره که نیازی به توضیح بیشتر ندارند!

اگر عمیق تر نگاه کنیم می بینیم که همانطور که انسان در طول زمان تکامل یافته و رفتارها پیچیده تر شده اند، روابط میان انسان ها، افکار و علم انسان نیز تکامل یافته و پیچیده تر شده است. به همین ترتیب رفتارهای پرخاشگر و جرم وجنایت نیز دیگر مانند گذشته تنها به یک علت یا فرد وابسته نیستند که با حذف آن فرد علت از میان برود.
امروزه معمولا مجموعه عواملی در ایجاد جرم -جدای از آنکه خط قرمز جرم در جامعه کجا کشیده شود- نقش دارد. منظورم این است که مهم نیست که همجنس بازی یا سایر رفتارهای خطا را جرم بدانیم یا خیر. مهم روش برخورد با جرم است نه مجرم.
شاید روزی خیلی ساده با از بین بردن مجرم مشکل جرم نیز حل می شد اما امروزه مجرم تنها بخشی از مشکل وقوع جرم است.  امروزه جهت جلوگیری از وقوع جرم باید علت ها و سرچشمه های آن مشکل شناسایی و خشکانده شود. نه تنها آخرین عامل را محاکمه نمود به امید برطرف شدن کل سلسله علت ها!
تا سلسله علت ها باقی باشد مجازات مجرمان تنها نوعی "آزار قربانی" است زیرا خود مجرم به نوعی قربانی این سلسله عوامل است.
به عنوان مثال فرض کنید که فقر مالی سبب دزدی از قصابی باشد، حال هر تعداد دست دزد قصابی را قطع کنیم به دلیل آنکه فقر همچنان وجود دارد نباید انتظار کاهش جرم (دزدی از قصابی) را داشته باشیم.
البته امروزه علل وقوع جرم ها به این سادگی نیستند مانند همین مورد اسید پاشی معروف، قطعا با بررسی علل آن به موارد زیادی از ناهنجاری ها پی خواهیم برد.

بطور کلی میتوان گفت که همانطور که کارآگاهان جهت یافتن متهم در بررسی صحنه جرم به جمع آوری شواهد و آثار می پردازند بایستی فرد مجرم نیز به مانند یکی از بهترین شواهد حادثه مورد بررسی قرار گیرد و علت های اصلی -نه تنها فرد مجرم- شناسایی و محکوم گردند.
بیان این راه حل در کلام آسان است اما در عمل نیازمند شفافیت و برخورد علمی سیستم های قضایی و اجتماعی و همینطور پاسخگو بودن سایر نهادها و حکومت است.
چرا که حتی اگر علت حادثه نیز مشخص گردد بدون توان حکومت در تغییر سازوکارهای آن که معمولا اجتماعی هستند راه به جایی برده نمیشود.

نیاز به ذکر نیست که حکومت فعلی ایران هیچگونه راهی به اندیشه و علم و تحقیق ندارد و نه تنها ندارد بلکه علاقه ای هم به آن نشان نمی دهد (نشانه های زیادی مانند تعطیلی رشته خبرنگاری  - به عنوان چراغ های هشدار اجتماع- میتوان یافت).
علاوه بر آن با استفاده از سیستم قضایی بسیار کهن (به نام اسلامی یا هرچیز دیگر) قصد دارد جامعه ای نسبتا امروزی با پیچیدگی هایش را کنترل کند، بدیهی است که موفق به کنترل آن نشده و علاوه بر رشد جرم، روز به روز بر تعداد قصاص شوندگان نیز افزوده می شود بدون آنکه تاثیری بر سایر مجرمان بالقوه داشته باشد.
تقریبا همه کسانی که در شهرهای بزرگ ایران زندگی می کنند حتی اگر صحنه اعدام را ندیده باشند حداقل یکبار در ترافیک ناشی از راهبندان این نمایش ها گرفتار شده اند.
(گرچه که بسیاری همین قصاص را نیز نوعی جرم دولتی می دانند که به بقای خشونت در جامعه کمک می کند.)
 و تداوم آن نشان می دهد که سودی نبخشیده است.

اینکه اختیار چشمان مجید در دست آمنه باشد غلط است زیرا نتیجه هرچه باشد -چه قصاص و چه بخشش- نتیجه باختی اجتماعی است و مشکلی از جرم اسید پاشی حل نخواهد کرد. زیرا مجید تنها یک علت از مجموعه عوامل این جرم است و هیچ تضمینی وجود ندارد که مجیدهای دیگری اسید نپاشند و تنها به جای یک انسان نابینا، دو انسان نابینا به جامعه اهدا خواهد نمود.

مشکل اسید پاشی، چشمان مجید یا آمنه نیست، مشکل در "سیستمی" است که نمیتواند هیچ کمکی به حل مشکل "اسید پاشی" بکند. (گذشت انسانی آمنه قابل ستایش است اما فایده ای ندارد. نمیتوان نسخه داد که اگر همه گذشت کنند مشکل حل می شود همانطور که اگر قصاص می کرد مشکل گشا می بود.)

با پیشرفت علم و فرهنگ جوامع انسانی و اخلاقیات نیز رشد کرده اند و سالهاست که دیگر کارایی قانون "چشم در مقابل چشم" کاربرد خود را از دست داده است. اما همچنان اعتقاد دارم که " قانون بد بهتر از بی قانونی است". (در فرصتی دیگر بیشتر به این تغییرات خواهم پرداخت.)

قصاص یا بخشش؟ شخصا با صدای بلند می گویم: هیچکدام!

کارگروهی موفق در ایران!

کاریکاتور زیر اثری از مانا نیستانی به زیبایی مشکلات فرهنگی و اجتماعی امروز ایران را نشان می دهد. نیازی به تفسیر ندارد!


جادوی خاتمی

خبر و نقل قول هایی از آقای خاتمی منتشر شده مبنی بر آنکه "در صورت وجود شرایط مورد نظر، در انتخابات شرکت می کنیم" البته قبل تر خبرهایی شنیده شد که ایشان بر مذاکره با حکومت جهت شرکت در انتخابات سال جاری مجلس تاکید داشت.  بعد از انتشار آن اخبار، ابراز نظرها و جهت گیری های بسیاری -خصوصا از طرف اندیشمندان و خصوصا بدنه جنبش اصلاحات- نسبت به سخنانش صورت گرفت و شاید این مطلب اخیر پاسخی باشد به انتقادات مطرح شده.

یادم هست قبل ترها که گاه مطالبی می نوشتم، در میان مطالب سیاسی، زمانی که در مورد سید محمد خاتمی مطلبی منتشر می کردم، استقبال خوانندگان از آن بسیار بیشتر از سایر مطالب بود. من اسمش را میگذارم "جادوی خاتمی".
 
به نظر می رسد که بیشتر این محبوبیت بخاطر وجه خوب و معتدل با گرایش به خاکشیر مزاجی ایشان باشد. یادمان هست که در سالهای ریاست جمهوری، سید محمد خاتمی معمولا بشاش و آرام ظاهر می شد و به همین دلیل، در خاطره اکثر ما چهره ای خندان دارد و صحبت های شیرین و سخنوری هایش از یاد مستمعین نخواهد رفت.

بعد از گذشت سالها از دوره ریاست جمهوری او، هنوز هم بنوعی نگاه عامه به حرکات و سخنان خاتمی است.
به جرات می توان گفت که خاتمی تنها مسئول معزول است که همچنان مورد توجه اقشار جامعه، خصوصا نخبگان است. کوچکترین حرف نامطبوع او را به باد انتقاد می گیرند و نسبت به آن واکنش سریع و شدید نشان می دهند.
به عبارت دیگر می توان او را همچنان ناخدای کشتی اصلاح طلبی ایران نامید. گرچه که امروزه دیگر چیزی از بدنه و خدمه این کشتی باقی نمانده و اکثر آنها یا خانه نشین یا زندان یا به خارج رانده شده اند، اما خاتمی همچنان در صدر تنها "حزب موثر غیرحکومتی" قرار دارد و نماینده آن است.
به دلیل همین اقبال مردمی است که حکومت نیز موثر به او نگاه کرده و به عنوان وزنه سیاسی- اجتماعی سعی در معامله با او دارد.

راز  "جادوی خاتمی" همین بی خاصیتی و هم رنگی با هر گروه و مرام و مسلک است.
از همان روزی که با شعار آزادی به میدان آمد و مردم او را انتخاب کردند همین احساس تله پاتی عمومی شکل گرفت و خصوصا قشر تحصیل کرده بیشتر اطراف او را گرفتند و بعد از برد انتخاباتی احساس برد می کردند (بگذریم از تفاوت برداشتهایی که مردم از "آزادی" مورد نظر خاتمی داشتند)،  در دنباله او همچنان همان خاتمی بود با همان خصوصیات، اما سطح توقع جامعه و نخبگان بالاتر رفته بود و به او انتقاد می کردند تا امروز که همچنان بسیاری او را مسئول فرصت های از دست رفته آن دوران می دانند.
هنوز هم هیچ کس به این نکته توجه نکرده است که رمز محبوبیت او همین "بی خاصیتی" است، اگر خاتمی دارای "مواضعی محکم" و "جدیت در کار" بود هیچگاه به این اندازه محبوب نمی شد.

خاتمی شخصیتی دارد که ما ایرانیان بسیار آن را می پسندیم، از نظر ظاهر، امروزی، شیک پوش و متفاوت از سایر روحانیون (اصطلاح عبای شکلاتی!) و از نظر اخلاق خندان، دارای تساهل و تسامح، خاکشیر مزاج و بی خاصیت (سیدِ خندان!). همه ما می توانیم با چنین شخصیتی احساس راحتی کنیم و خیالمان از او راحت باشد. برای فهم بهتر منظورم، تصور کنید خاتمی دارای شخصیتی جدی، محکم و دارای مواضع خاص می بود. بدیهی است که همیشه عده قابل توجهی مخالف مواضع او می شدند، حتی اگر با جدیت و اراده اش مشکل نداشته باشند.


تاریخ ایران نشان داده که مردان با انگیزه و موثر در زمان خود و حتی مدتی بعد از آن نیز مورد خشم و بی مهری عموم و قدرت قرار می گیرند، علیرغم خدماتی که با همین پشتکار و اراده به جامعه و میهن خود کرده اند. نمونه آن بسیار است، از امیرکبیر در دوره قاجار و دهها سال پس از او رضاشاه، تا رفسنجانی و مدیران او مانند کرباسچی شهردار تهران که در زمان خود و حتی پس از آن آماج تهمت ها و تهدید های بسیار بودند.
این اخلاق ما ایرانی هاست که از اشخاص بی خاصیت و بی نظر بیشتر خوشمان می آید زیرا بدلیل خود رایی و منیّت ذاتی مان، احساس می کنیم که آنها مطیع نظر ما هستند. -همه ما در زندگی شخصی نیز معمولا این افراد را دیده ایم و احتمالا با آنها دوست هستیم!- بدیهی است که این افراد در کنار "اشخاص دارای قدرت" -نه اشخاص قدرتمند- بیشتر دیده شوند.

نکته ای را که نباید از یاد برد آن است که، یک جامعه و حتی حکومت به هردوی این اخلاقیات نیاز دارد، زمانی میانه روی و اعتدال جهت کسب وجه لازم است و زمانی جدیت و پشتکار برای به سرانجام رساندن اهداف.
و با توجه به همین نکته، نمی توان از رابطه خوب مردم و دولت و همچنین بهبود روابط خارجی ایران در زمان ریاست جمهوری خاتمی -که در تمام دوره جمهوری اسلامی بی سابقه بود- غافل شد.

عامل منفی، گرایش شدید ما به این صفات است که مشکل ساز بوده و هست، در حالی که ایران امروز نیاز به مردانی با اراده و مصمم جهت رشد و توسعه دارد. همچنان گرایش ما -ایرانیان- به افراد بی نظر و اراده است.  امروز خودرایی احمدی نژاد بسیار پیش برنده تر و مفیدتر از تساهل خاتمی است، اما به فرض برگزاری انتخابات، بدیهی است که رای خاتمی بالاتر از احمدی نژاد خواهد بود.

پی نوشت:
اعتقاد دارم که در ساختار قدرت در جمهوری اسلامی، روحیه خاتمی بیش از آنکه مناسب رییس دولت باشد، مناسب جایگاه رهبری نظام است.

خبرهای شبه خوب!

از شنیدن خبر هایی مبنی بر "لغو طرح تفکیک جنسیتی در دانشگاه ها" بدستور احمدی نژاد و همچنین خبر "رد ارتباط با امام زمان و غلط دانستن انطباق علایم ظهور بر افراد" توسط آیت اله خامنه ای -البته بعد از سالها ایجاد القاب مختلف برای ایشان!- خوشحال شدم.
گرچه می توان سایه سیاست را بر این خبرها دید اما بدون بارگذاری سیاسی روزمره و با وضعیت فعلی جامعه این خبرها را می توان در جهت مثبت حرکت فرهنگی ارزیابی کرد.
خصوصا خبر دوم که با توجه به نزدیکی به نیمه شعبان می تواند مهم ارزیابی شود. و تاحدی از انتشار خرافات و موهومات در این بازه زمانی جلوگیری کند. انتشار اعتقاداتی که این بیشتر کاربرد سیاسی دارد تا دینی.

اگر بدون آگاهی قبلی این خبرها خوانده شود. قطعا شخصیت های آن را می توان قهرمان های فرهنگ ایران نامید.
اما اگر نگاهی دوباره به نقطه آغاز مشکلات که بیاندازیم می بینیم که مثلا بروز مشکل طرح تفکیک جنسیتی دقیقا بعد از روی کار آمدن آقای کامران دانشجو وزیر علوم فعلی احمدی نژاد آغاز شد. یا آنکه تاخیر چند ساله آقای خامنه ای در اعلام برائت از لقب سید خراسانی و سال ها استفاده ابزاری-سیاسی همین افراد از اعتقاد دینی عامه به مهدویت سبب شده است تا این مشکلات بروز کرده و جدی شوند.

 علیرغم بدبینیِ ذاتیِ ایرانی ام سعی میکنم  که همیشه نیمه پر لیوان را ببینم، اما حافظه تاریخی گاهی اوقات اجازه خیلی مثبت دیدن نمی دهد. گرچه از شنیدن این خبرها خوشحال شدم اما نه به اندازه ای که بتوانم با صدای بلند وقوع این اتفاقات را اعلام کنم و تنها به ذکر کوتاه اشاره ای کفایت می کنم.


معمولا رقابت های سیاسی میان قدرت ها باعث می شود تا امتیازها و آزادی هایی هرچند کوچک به مردم فارغ از این درگیری ها داده شود که بیشتر به منظور نمایش های عوام فریبانه و جلب رضایت خاطر مردم است.
تجربه نشان داده است در جوامع بسته مانند جامعه ما این فرصت های کوتاه بسیار مغتنم بوده و باید از فضای تنفس ایجاد شده استفاده کرد. (شبیه این اتفاقات در سطح جهانی در زمان جنگ سرد و درگیری دو ابرقدرت رخ داد که برای کشورهای عقب افتاده امر مبارکی بود.)
احتمال می دهم که همچنان با شدیدتر شدن کشمکش قدرت در ماه های  آینده، موانع و محدودیت ها کمتر شود که به تبع آن وضعیت فرهنگی اجتماعی کشور نیز بهتر خواهد شد حتی با وجود مشکلات اقتصادی روزافزون.

زمین های هزار متری، رویا یا واقعیت؟

احمدی نژاد مانند همیشه خبرهای جنجالی اعلام  می کند. و خصوصا آخرین خبر مبنی بر " اعطای زمین 1000 متری به هر خانوار ایرانی" جهت سکونت و احداث فضای سبز باز هم احمدی نژاد را در صدر خبر های داغ روز قرار داده است.
نگاهی به کارنامه احمدی نژاد و خبر های داغش نشان می دهد که تقریبا حتی اگر به صورت آزمایشی و کوچک هم باشد طرح هایش را اجرا خواهد کرد که البته مانند سایر مقامات حکومتی بایستی صحبت های انتخاباتی را از این قاعده مستثنی بدانیم.

می خواهم در اینجا نگاهی جزئی تر به اجرای این طرح داشته باشم خصوصا از نظر اینکه این برنامه عملا امکان انجام دارد یا خیر و مشکلات و مزایای آن.

ابتدا بایستی نگاهی به اعداد و ارقام بیاندازیم:
بنا به گفته رییس جمهور "به هر خانواده 1000 متر مربع زمین اعطا خواهد شد با امکان ساخت مسکن 100متری در 3 طبقه" و در این برآورد تعداد خانوار های ایرانی 20 میلیون در نظر گرفته شده است.
با ضربی ساده زمین کل مورد نیاز می شود 20 میلیارد متر مربع یا 20 هزار کیلومتر مربع که تاکنون در ایران سابقه نداشته است. ( مساحت ایران بیش از 1 میلیون و 600 هزار کیلومتر مربع  و مساحت کلان شهر تهران کمتر از 1هزار کیلومتر مربع است.)

اگر به ازای هر 1000 متر خانه 500 متر فضای عمومی و خیابان در نظر بگیریم (%50)، مساحت کل برابر با 30 هزار کیلومتر مربع خواهد شد و باز هم اگر فرض کنیم این طرح در 10 شهر اجرا شود، و شهرها را مستطیل در نظر بگیریم هر شهر 3هزار کیلومتر مربع مساحت خواهد داشت. که جهت تصور بهتر می توان 10 شهر را در نظر گرفت با طول 20 کیلومتر و عرض 15 کیلومتر.
(هر شهر مسطح و تقریبا 3 برابر مساحت فعلی شهر تهران خواهد شد.)

مساحت کل زمین ها به متر مربع 20.000.000.000 = 1000 * 20.000.000
مساحت کل زمین ها به کیلومتر مربع 20.000 = 1.000.000 / 20.000.000.000
مساحت کل زمین ها به علاوه فضای شهری 30.000 = فضای شهری 10.000 + 20.000
 مساحت تقریبی هر شهر کیلومتر مربع 3000 = 10 / 30.000


از موانع اجرای چنین طرحی می توان به هزینه ایجاد زیر ساخت ها و تامین خدمات شهری مانند آب، برق، گاز، راه و سایر اجزای شهری مانند زهکشی، روشنایی، معابر و... اشاره کرد. این تاسیسات اغلب پرهزینه بوده و همچنین هزینه تعمیر و نگهداری آنها بیش از زمانی است که شهر متراکم و دارای آپارتمان باشد.( به این نکته بایستی توجه شود که آیا شهرهای متراکم کنونی در وضعیت مطلوبی قرار دارند؟)

مطلب مهم دیگر، ایجاد مساحت بسیار زیادی از فضای سبز خصوصی توسط شهروندان است که علاوه بر تاثیر فراوان بر بهبود آلودگی شهرها و اثر مطلوب روانی بر شهروندان،  از نظر اکوسیستم نیز  آب وهوای منطقه ای -میکروکلایمت- را دستخوش تغییر قرار می دهد و این نکته با توجه به بیابانی بودن اکثر نقاط ایران بسیار مهم و ارزشمند است. اما همه این مزایا یک محدودیت بسیار مهم نیز دارد و آن تامین آب مورد نیاز برای نگهداری این فضای سبز است.
 نباید از یاد برد که از گذشته تا به حال وجود آب در پراکنش جمعیت و تاسیس شهرها در ایران موثر بوده است. بدیهی است که با توجه به آب هوای خشک و بیابانی ایران اکثر آبادی ها و شهرهای آن در کنار رودخانه ها و منابع آب بنا شده اند و این اهمیت تامین آب چنین پروژه ای را می رساند.

با توجه مشکل کم آبی در سالهای اخیر و وقوع خشکسالی های پی در پی در ایران براثر تغییرات جهانی آب و هوا می تواند حداقل بخشی از اهداف طرح و در حالت بدبینانه ارزش کل طرح را به زیر سوال ببرد.
خبر خوب آنکه با افزایش قیمت حامل های انرژی، بخش کشاورزی که قسمت عمده مصرف و اتلاف آب در ایران را دارد، (مصرفی حدود 90 درصد منابع آب با راندمان %70 !) در حال بهینه سازی سیستم های آبیاری و مدیریتی خود است و میتوان امیدوار بود که از طریق بهینه سازی در بخش کشاورزی، محدودیت تامین آب مورد نیاز فضای سبز شهری تا حدی برطرف گردد.

به غیر از هزینه های مربوط به ایجاد زیر ساخت های شهری و البته حل مشکل آب مشکل دیگری که در چشم انداز این طرح وجود دارد، مشکل حمل و نقل و مسایل مربوط به ترافیک اعم از راه های دسترسی و پارک خودروها می باشد. البته سایر معضلات مانند افزایش نیاز به خودرو و همینطور افزایش مصرف سوخت را نیز نباید فراموش کرد.

این مشکلات را نیز میتوان با دور اندیشی و برآورد صحیح از آینده طرح مرتفع ساخت اما تاکنون تجربه نشان داده است که در شهرهای کنونی ایران این مشکلات بصورت لاینحل باقی مانده و روز به روز در حال افزایش است. (کلا تاکنون بدلیل توجه بیش از حد به سیاست در ایران، موضوعی به نام "پیش بینی آینده" وجود نداشته است!)

در برآیند مزایا و معایب، می توان این طرح را از نظر ایده مطلوب دانست، زیرا هم با فرهنگ زندگی ایرانیان هماهنگ است و هم گامی به سمت مدرنیته با ایجاد شهرهای استاندارد است و البته با صرف هزینه ای زیاد، امکان ایجاد آن نیز وجود دارد.
اما موفقیت این طرح نیز مانند سایر طرح های تاکنون اجرا شده و حتی بیش از آنها وابستگی شدیدی به سیستم مدیرتی و برنامه ریز آن دارد، که در صورت مشورت با صاحب نظران شهرسازی در دنیا و استفاده از تجربیات پیشین و البته تامین منابع مالی، می توان به موفقیت آن امیدوار بود. اما اگر بخواهیم در شرایط مدیریتی کنونی و با امکانات و سواد موجودِ شهر سازی به آن نگاه کنیم، اجرای این طرح می تواند مشکلی به مشکلات کنونی کلان شهرهای ایران اضافه کند.

در کل این طرح را می بایست بخشی از یک برنامه کلی (مانند آزادسازی قیمت ها یا پیوستن به تجارت جهانی و تعامل با جهان) در راستای توسعه ایران مدرن بحساب آورد و نمیتوان به موفقیت آن با ظرفیت های کنونی چندان امیدوار بود.

پانوشت: در این نوشتارِ کوتاه سعی کرده ام بیشتر از دید فیزیکی و مادی به طرح نگاهی بیاندازم و سایر جنبه های معنوی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و... آن را در نظر نگرفته ام. همینطور به نیات و مقاصد سیاسی احتمالی گوینده توجه ننموده ام.

نگاهی به دین در ایران

در ابتدا این را عرض کنم که هدفم از تاسیس این وبلاگ بیشتر وبلاگی با موضوعات اجتماعی و فرهنگی بود اما به نظر می رسد که بدلیل وجود یک حکومت دینی و آنکه بخش زیادی از فرهنگ امروز ما آمیخته با موضوعی به نام دین است، پرداختن به موضوعات دینی به عنوان بخشی از فرهنگ اجتماعی است و نه صرفا مباحث دینی.

تاریخ ایران تا کنون  ادیان مختلفی را به خود دیده است از قدیم دین میترایی، تا زرتشت و اسلام. نکته ای که در اینجا وجود دارد برخورد ایرانیان با دین است. ایرانیان تاکنون نشان داده اند که بعد از گرایش به دین جدید تقریبا تمامی آداب و رسوم دین قبل را رها کرده اند و مانند ربات هایی که برنامه ریزی شان عوض می شود کلا تبدیل به هویت و شخصیت جدیدی شده اند. این را میتوان مقایسه کرد با مثلا کشوری مانند هند که از ادیان 5000 سال پیش مانند هندو تا ادیانی که قدمت چند صد ساله دارند - مانند سیک- در کنار هم زندگی می کنند.
این شیوه تفکر و برخورد با ادیان علاوه بر کم نظیری نشان دهنده نکاتی است که میتواند در پیش بینی آینده به ما کمک کند.

متاسفانه یا خوشبختانه ایرانیان پس از پذیرش دین جدید به دین قدیم خود پایبند نبوده اند و بنا به خاصیتی نانوشته همگی در پذیرش سیستم جدید از هم سبقت جسته و خود را سریعا با نظم جدید هماهنگ کرده اند. (نوعی مد گرایی و خاصیت گروه پذیری در رفتار دیده می شود.) اهمیت این رقابت گاه از موضوع خود دین نیز مهم تر می شود!

این مساله اغلب همراه با این نکته می باشد که ایرانیان در نهایت در عمل به دین خود را آزاد می بینند و قید چندانی را حس نمی کنند، به عنوان مثال پس از 1400 سال از ورود دین اسلام به ایران همچنان ایرانی در پذیرش این دین مشکل دارد و حتی مذهبیون بنا به موقعیت های خاص هم راه های مفری در این دین برای خود قرار داده اند و هم از آنها حمایت کرده است. (مباحث روابط متقابل اسلام و ایرانیان کاملا مفصل و مهم است که در پست های دیگر جداگانه به آنها خواهم پرداخت.)

از طرف دیگر نیز با بررسی جامعه ایران می توان گفت که ایرانیان چندان افراد مذهبی نبوده اند، و هیچگاه عقاید مذهبیون افراطی پذیرفته نشده اند.

با توجه به نکات گفته شده هرسیستمی که بخواهد هرنوع دینی را بصورت افراطی و تحمیلی بر ایرانی عرضه کند، بدلیل عدم پذیرش مردم، آب در هاون کوبیده و محکوم به شکست است.
شاید تنها حکومت شناخته شده به روش دینی در تاریخ ایران همین جمهوری اسلامی باشد. که تصادفا بنا به همزمانی اتفاقات سیاسی با رهبری دینی بوجود آمده است. اما برخلاف روند اولیه تشکیل آن هرچه که از عمرش می گذرد دینی تر شده و طبیعی است که مردم ایران نتوانند خود را با این سیستم هماهنگ کنند و تلاش های روز افزون حکومت جهت مذهبی کردن و گسترش دین با شکست و مبارزه منفی مردم مواجه می شود.

البته این نکته از ذهن دور نماند که بخشی از دین گریزی امروزه جامعه ایران به انگیزه های سیاسی انجام میشود. و باورهای مذهبی عامه در حواشی دین و داستانها و گاه خرافات که حتی با اصل دین درتناقض است می باشد. اعتقاد به باورها و روایتهایی از قبیل عزاداری عاشورا، سفره نذری، اماکن متبرکه، امام زمان و ... که تقریبا موضوعیتی با اصل دین اسلام ندارند در مقابل اصول دینی مانند توحید، نماز، زکات و ... بسیار پررنگ تر هستند.

می توان پیش بینی کرد که در دنیای امروز با پیشرفت علم و تکنیک و در کل آگاهی انسان به جهان و رشد علم و سواد آموزی در میان ایرانیان، دین ایرانی بتدریج از میان خواهد رفت و تنها به دوصورت آنهم محدود تبدیل شود اول دین به شکل ایدئولوژی و در قالب سایر ایدئولوژی ها و بصورت علمی و دوم عقاید و باورهایی عامیانه و در سطحی نازل.

نکته آخر این که ایران کشوری از دنیای شرق دسته بندی می شود و بدیهی است که در این کشور متافیزیک یا اعتقاد به ماورا از سطح خرافه های ساده تا خدا پرستی پررنگ باشد. حتی پررنگ تر از آموزه های اصلی دینی اسلام. که من در این کوتاه سخن حساب این قبیل اعتقادات را از دینداری به معنای "سمبل انسانی دین" جدا دانسته ام.

انهدام دین در سیاست

به مناسبت روز مبعث، نهم تیر خبری منتشر شده است از آیت اله خامنه ای که طی جلسه ای با حکومتیان، اعلام نظری در مورد حوادث سوریه کرده اند. و بر اساس گفته ایشان که حرکت اعتراضی مردم در سوریه " انحرافی" است و ما-منظور حکومت ایران است!- از ایشان حمایت نمی کنیم، و سایر سخنان مشابه که این توطئه استکبار و دشمن است و از این قبیل... لازم دیدم به نکته ای اشاره کنم:

بدیهی است که هرگاه فکری شکل می گیرد و بر اساس آن فکر عملی انجام می شود بر اساس ماهیت آن عمل، افراد دیگر نسبت به آن موضعی پیدا می کنند. ارتباط هرروزه ما پر است از این اعلام موضع ها و جهت گیری ها. و در اکثر مواقع (از روی احتیاط  می گویم اکثر مواقع، شخصا هنوز مثال نقض آن را ندیده ام) این جهت گیری بر طبق مواضع خود فرد است.

این شکل از جهت گیری بر اساس منافع، زمانی که یک فرد تبدیل به گروه می شود نیز برقرار است و بدیهی است که هنگامی که آن گروه دارای قدرتی می شوند نمود بیشتری  می یابد، زیرا هم دارای بعد رسانه ای و پخش خبر گسترده می شود و هم تبعات تصمیم گیری بیشتری پیدا می کند.
 هر حکومتی با هر روشی را نیز که تصور کنیم، به نوعی دارای منافع است که حاکمان آن حکومت سعی در حفظ منافع آن دارند که این طبیعی است، زیرا اگر حکومت از منافع خود دفاع نکند مانند بدنی که نظم و سیستم ایمنی نداشته باشد بزودی از هم می پاشد.

حال ما در ایران حکومتی داریم که ادعا می کند بر اساس الگو ها و پارادایم دینی و آسمانی بنا نهاده شده و بنوعی دنباله حکومت ادیان ابراهیمی بر روی زمین است.(همراه با مشروعیت آسمانی) و قبل از آن نیز از نظر ایدئولوژیک علمای شیعه اعتقاد دارند که قسمتی از پازل دین بعد حکومتی آن است و بدون حکومت دینی، دین مسلمانان کامل نمی شود.( در اینجا از بیان جزئیات و علل صرف نظر کرده ام)

از طرف دیگر دنیایی وجود دارد که بر اساس منافع مادی و نه آسمانی بنا شده است، و تئوری حکومت دینی ادعا دارد که سیستم حکومتی دینی برتر از سایر سیستم های زمینیِ مبتنی بر منافع همراه با رذایل اخلاقی می باشد.
تا اینجای کار صحبت از نظریه ها و آرمان و ایده آل ها بود، که حتی قبل از پیدایش جمهوری اسلامی نیز علمای دینی بر رویای یک روز حکومت صالحان عقیده داشتند.

مانند سایر تئوری های حکومتی که امروزه جزئی از تاریخ شده اند، گذشت زمانِ بیش از سه دهه از عمر این تئوری نشان داده است که در عمل این تئوری که "ورورد اخلاقیات در سیاست باعث پاک شدن سیاست می شود" غلط از آب درآمده است و دقیقا برعکس "سیاست باعث شده است که اخلاقیات به بازی گرفته شود".

به عنوان مثال همین موضع گیری رهبر ایران در برخورد با اعتراضات مردمی در کشور های عربی گرچه ممکن است از نظر منافع کاملا صحیح باشد و مانند سایر حکومت ها حکومت ایران نیز بخواهد از این حق برخوردار باشد که از هم پیمانانش دفاع بکند اما این دفاع از منافع وقتی که همراه با ادعای حکومت عدل علی (صالحان) باشد، اخلاقیات و در اینجا همان دین را به مسلخ می کشاند.

فارغ از بعد سیاسی در ذهن همه افراد علی الخصوص مسلمانان این سوال شکل خواهد گرفت که تفاوت اعتراض مردم بحرین، مصر، تونس و.. با اعتراض مردم سوریه چیست؟ و چرا حکومت الهی میان بندگان خود تفاوت قائل می شود؟ خون کدام انسان رنگین تر است؟ مسلمان مصری یا سوری؟(حال ما کاری به داعیه رهبر مسلمین جهان بودن ایشان نداریم که دارای تناقض بسیار است.)
و متاسفانه در این کشاکش اخلاقیات با سیاست، اخلاقیات قربانی منافع سیاسی می شود. و این مساله به تجربه ثابت شده است.(چرا که حکومت و سیاست از جنس زمینی است و ما نیز شامل قوانین زمین هستیم، پس به ناچار سیاست وجه غالب کشمکش است.)
ضمن آنکه چنین حکومتی -جهت افزایش مشروعیت- هرچه بیشتر به ریسمان دین چنگ می زند و خود را بیشتر به دین پایبند نشان می دهد، بیشتر دین را آلوده و باطل  میکند.

این سیر لاجرم به دو شکل پایان خواهد پذیرفت: اول آنکه قبل از اتمام آبروی دینی و اخلاقی، حکومت یا زمامداران دین عملا پایان ادغام دین و سیاست را اعلام نماید. یا آنکه آنقدر از جیب دین خرج نماید که دیگر برای دین اعتباری باقی نگذارد و همه مردم -دیندار- جهت رهایی از حکومت و سیاست هایش از دین براعت جویند.

این نکته را نیز اضافه کنم که به شخصه علاقه دارم که گزینه اول رخ به دست شخصیتی دینی صورت پذیرد بلکه بخشی از آبروی از دست رفته احیا شود. که این برعهده کسی نیست بجز عالمان و حوزه های علمیه مذهبی و اندیشمندان مستقل دینی.

پانوشت: با توجه به سکوت مطلق خبری رسانه های دولتی ایران در ارتباط با اخبار کشور سوریه، مشخص نیست خبر اعتراض در سوریه چطور به نظر ایشان رسیده است!؟

زن ذهنی، زن واقعی

این روزها خبرهای نه چندان آشنایی از تجاوزهای گروهی و پوشش و رفتار زنان می شنویم و می خوانیم.
زشتی تجاوز در هر فرهنگی اعم از غربی و اسلامی برکسی پوشیده نیست و بنا به عقلانیت، هرجامعه ای راهی را جهت جلوگیری از این پدیده شوم درنظر گرفته است.
متاسفانه طرفداران فعلی حکومت یا همان کسانی که خود را طرفدار اندیشه اسلام معرفی میکنند در جهت بهره برداری از منافع و عقاید خود از این حوادث، زنان و وضعیت حجاب آنان را سبب ساز این اتفاقات می دانند یا حداقل بخشی از گناه را به گردن آنان می اندازند.
اتفاقا یا عامدا انتشار این اخبار و وقوع این حوادث در آستانه فصل تابستان است که خود به خود در این فصل بحث بر سر حجاب اجباری زنان و کیفیت آن داغ می شود.
نگاه دقیق تری به موضوع می اندازیم:
طرفداران نظریه حجاب اجباری به این نکته اشاره دارند که تنها راه جهت جلوگیری از وقوع هرگونه خطا و گناهی این است که بانوان پوشش اسلامی را رعایت کنند، -بگذریم که بعد از سالها نتوانسته اند به تفکر یکسانی از تعریف حجاب برسند و هنوز بر سر لزوم پوشش چادر یا انواع دیگر حجاب اختلاف نظر وجود دارد-.
در این نظریه بیان نشده است که چرا در سایر کشورهایی که حجاب اجباری نیست و زنان می توانند با کمترین پوششی ظاهر شوند، آمار جرم و تجاوز علیه زنان بیداد نمی کند و با کمی تفاوت شبیه همین جامعه اسلامی خودمان است؟
(نیاز به ذکر نیست که دیدگاه غالب را بیان کرده ام و از ذکر آن تصورات عده ای که در غرب همه را در حال رابطه جنسی میدانند صرف نظر کرده ام.)
 در دیدگاه کلی، جامعه کنونی ایران از یک طرف درگیر با حکومت و فشار حجاب اجباری است و مجبور به رعایت آن و از طرف دیگر به سایر فرهنگ ها از طریق سیستم های اطلاع رسانی مانند ماهواره و اینترنت می نگرد که در آنجا زنان زیبا و آزاد دیده می شوند.
خصوصا آنکه اغلب شناخت جامعه از جوامع غرب و شرق -بدلیل ارتباط کم حضوری و توریستی-محدود به فیلم ها و برنامه های تلویزیونی بوده که در آنها نیز بازیگران و مجریان از جوان ترین، زیباترین و خوش اندام ترین افراد انتخاب و با صدها جلوه نور و حرکت و موسیقی نمایش داده می شوند.-شامل مردان نیز می شود- و می بینند که اینان بدون هیچگونه مشکلی با هم ارتباط دارند.

حال این تصویر از زنان در ذهن اغلب مردان جای دارد(من اسمش را می گذارم زن ایده آل) و از طرف دیگر پوشش اجباری بستری فراهم می کند برای دامن زدن به این تصورات ذهنی در عمل.

اینجاست که دیگر نسخه حجاب اجباری نه تنها افاقه نمی کند بلکه خود علتی می شود جهت تشدید مشکل چرا که هرچه روابط زن و مرد محدود تر شود فضای تصورات و خیال پردازی بازتر می گردد.و همینطور فقر فرهنگ رفتاری با جنس مخالف، تشدید می گردد.
هرچه زن و مرد در جامعه دورتر از هم نگاه داشته شوند، برخورد های آنان با یکدیگر افراطی تر و خشن تر می گردد زیرا از ابتدا تئوری حجاب برمبنای زنان واقعی و ملموس بنا نهاده شده است نه زن های ذهنی.

به عنوان مثال هرچقدر هم که پوشش یک زن بسته باشد حتی اگر هیچ چیز از او را نبینید باز هم می دانید که زیر آن پوشش یک زن وجود دارد، و وجود خود زن -خصوصا با تصویرهای ذهنی- میتواند تحریک کننده باشد.

این تعارض با استفاده از حجاب حل نخواهد شد چرا که زمانی حجاب موثر است که فرهنگ حجاب نیز وجود داشته باشد. و با صرف یک دستور و حکم فرهنگ تغییر نخواهد کرد علی الخصوص هنگامی که بر اثر رفتارهای افراطی حاکمان جامعه موضع گیری مقابل نسبت به فرهنگ پیدا کند. آن وقت است که مشکل به هیچ عنوان از طریق دستوری حل نخواهد شد.
 حتی مشاهدات نشان می دهد امروزه در جامعه بسته ای مانند عربستان نیز حجاب و محدودیت زنان نتوانسته است کمکی به حل مشکل ارتباطات نامشروع  اسلامی بکند و بدنبال آن رفتارهای ناهنجار و غیر اجتماعی مانند تجاوز.

درشرایط امروزه تنها می توان از بعد امنیتی به مساله پرداخت و می بایست همگان را به رعایت قانون دعوت کرد، ارائه دیدگاه های دینی در کوتاه مدت مقبول جامعه نیست و در دراز مدت نیز مشکل را بیشتر خواهد کرد. مانند اجرای طرح تفکیک جنسیتی در دانشگاه ها که لازم می دانم در پستی جداگانه به آن اشاره ای داشته باشم.

آیات اعظام و دست اندازها

(برای دیدن بزرگتر روی عکس کلیک کنید)

این بریده ای از روزنامه خبر است در ارتباط با افزایش اطلاعات عمومی مردم از طریق طرح سوال از آیات اعظام و پاسخگویی آنان.
سوال مطرح شده در حوزه حمل و نقل و جاده و خودرو بوده و عین سوال این است:

"در جاده اصلی بین شهری وزارت راه یا اهالی محل قبل از رسیدن به منطقه مسکونی اقدام به نصب سرعت گیر بدون نصب تابلوی هشدار دهنده نموده اند، اتوموبیلی در شب با سرعت زیاد به سرعت گیر برخورد کرده و واژگون گردیده [تپه بوده نه سرعت گیر!]و در نتیجه یک نفر کشته شده است. در صور زیر ضمان متوجه کیست؟"

اگر به جواب ها نیز نگاه کنید اکثر جواب های آیات باهوش تر حاکی از نوعی اعلام بی اطلاعی ایشان از نوع ماجرا دارد و بجز بیان اصطلاح "شیره شیرین است!" کمکی به حل ماجرا نمی کند. -بگذریم از جواب های محافظه کار و خنده دار بعضی دیگر-

بتدریج بعد از تمدن انسان غارنشین و مهاجر و تشکیل تمدن و شهرها، از چندهزار سال قبل تا کنون، انشعاب در وظایف و تخصص یافتگی روند غالب رشد در جوامع انسانی بوده است
به عنوان مثال درگذشته یک فرد می بایست روش کشاورزی و دامپروری یا شکار به جهت تهیه غذا، ساخت سرپناه به عنوان مسکن بداند. از فنون سوارکاری و شمشیرزنی برای دفاع از خود سررشته داشته باشد. خواص گیاهان دارویی را برای طبابت خود به عنوان پزشک مطلع باشد و همینطور صدها فن دیگر را بداند تا بتواند زندگی کند.  اما امروزه در جوامع امروزی دیگر لازم نیست که هرکسی به همه علوم دانا باشد. چرا که نه در توان انسان است و نه مورد نیاز او.
رمز توسعه تمدن نیز همین بوده است، هنگامی که آدمی از تهیه غذای روزانه - که کار بشدت وقت گیری بوده- فارغ شده است بر روی یک شاخه خاص تمرکز کرده و توسعه ایجاد کرده است. با این امید که دیگری در حال تهیه غذا برای او و دیگری درحال تامین امنیت و ... هستند.

حال دیگر ما در جامعه ای زندگی میکنیم که خواه یا ناخواه برپایه این تمدن بنا شده است و راه گریز یا بازگشتی به گذشته وجود ندارد. اگر زمانی دانشمندی مانند ابن سینا از ستاره شناسی تا پزشکی میدانست و نظر می داد امروزه تمام توان و عمر یک نفر کفاف دانستن یک تخصص از علم پزشکی را نیز نمی دهد. و این روند به شکل سرسام آوری درحال گسترش و انشعاب است.

با این اوصاف هنوز متخصصین دینی - که در درجه اول آیات اعظام را شامل می شود- یا نتوانسته اند یا نخواسته اند که این استقلال و انشعاب علوم را برسمیت بشناسند و در مواردی که خارج از تخصص و علمشان است اظهار نظر نکنند و یا حتی به متخصص مورد اعتمادشان بسپارند.
همگی سوالات جدید و خارج از عرف حوزه دینی را شنیده اید که از ایشان پرسیده شده است، و ایشان بدون توجه به حوزه تخصصی شان سعی در پاسخگویی به آنان را داشته اند، که این تناقض خنده دار شده است و خلقی اعم از مذهبی و غیرمذهبی به آن خندیده اند.

چرا که ایشان به این باور اعتقاد دارند که باید جواب همه مشکلات را بدانند و پاسخگوی همه طیف جامعه باشند که در غیر این صورت اسلام ناقص می شود که -از نظرشان- این دیگر قابل تصور هم نیست!

نمی دانم که ایشان هنگامی که سوال بالا را جواب می دادند چه در فکرشان بود؟ هیچکدام فکر این را نکرد که "آخر مرد حسابی، چپ کردن ماشین روی دست انداز در جاده اصلی،  بدون علامت،  درشب، با سرعت زیاد، به من چه؟  و دست آخر بگوید "یا ماشینتان را محکمتر بسازید یا دست انداز را کوچک تر" یا اصلا معترض شود به پرسش کننده که "چرا در مملکت اسلامی این حد از بی قانونی باید باشد که هرکس برای خود دست اندازی در راه دیگران قرار دهد" یا "چرا در مجلس اسلامی قانونی تصویب نمی کنید که دست اندازها در حدی نباشد که ماشین ها چپ شوند(استاندارد شود)؟" و صدها ایراد محتوایی دیگر.

یا حداقل نظر دهد که "این سوال را از مسئول مربوطه بپرسید که هرچه بگوید نظر ماست!"

چرا که ایشان نه تنها نمی توانند به این پرسش پاسخ دهند به علت کارشناس نبودن، بلکه هرجوابی بجز بی نظری اعلام کنند باعث مضحکه است. و حتی همین جوابهای بی خاصیت هم نه مشکلی حل می کند و تنها از اعتبار ایشان می کاهد.
زیرا پاسخ " این موضوع به من-به عنوان عالم دینی- ارتباطی پیدا نمی کند" با "هرکس بی احتیاط بود مقصر است" در ذهن شنونده بسیار تفاوت دارد.

آیات اعظامی که نه نقشه ساخت ماشین و جاده را بلد اند، نه قوانین رانندگی را وضع کرده نه گواهینامه اعطا کرده اند و نه دست انداز کذا، به دستور ایشان بنا شده است چرا پاسخ میدهند؟  درست است که این سوال را بایست از مقنن و مجری پرسید، نه از آیت اعظام اما اولا که بر پرسنده حرجی نیست، ثانیا از عالم دین انتظار می رود که به علم خود عالم باشد. بداند که چه نمی داند تا در میان رندان به بیخردی متهم نگردد.

هنوز جواب این پرسش برایم مشخص نیست که، "چرا آیات اعظام که وظیفه حمل دین دارند، خود را مجبور می کنند بر روی جاده پر دست انداز سایر تخصص ها با سرعت پیشرفت امروزی برانند و دیری نپاید که برروی آنها چپ کرده و به محموله دینی شان آسیب برسانند؟"

پانوشت:
1 جوابها مربوط به سال 83 است.
2 پاسخ های خنثی، درعکس با رنگ آبی نمایش داده شده.

تولد -نا-میمون

فکرش را هم نمیکردم که هنوز این وبلاگ رسما شروع به کار نکرده فیلتر شود!
تا جایی که حافظه ام یاری می کند علتی برای فیلتر شدن لازم بود نه صرفا نخودی -در مقابل خودی- بودن.

البته این روزها به قدری همه اخبار عجیب و غریب دیده و شنیده اند که اگر بشنوند که فردا ماهواره ایرانی، موجودات فضایی هم شکار کرده تعجبی نخواهند کرد!
بقدری مملکت پر شده از ناعقل گرایی و سخنان بی پایه و اساس، که سرعت ناپدید شدن تفکر و تعقل حیرت انگیز است. اگر میخواستند فراخوان هم بدهند و عقل ها را از جامعه جمع کنند نمی شد به این سرعت تعقل را از بین برد!

البته بدیهی است که عقلا از بین نرفته اند، بعضی ساکت شده اند و بعضی دیگر نیز منفعت را بر مصلحت ترجیح داده اند. نتیجه شده است همین. جامعه ای پر از خبر های عجیب و گاه خنده دار. (که خنده داری آن نیز از همین عدم تناسب ناشی می شود مثل "رئیس جمهوری که نمی داند چگونه حرف بزند" خنده دار است.)

در هرحال اینکه وبلاگی مادرزاد فیلتر باشد را هم می توان به لیست عجایب این زمانه اضافه کرد.

خوشحالم که مثبت ترین کاربران ایرانی نیز راه های عبور از فیلترینگ را می دانند و نرم افزارهای مربوطه را در اختیار دارند.
ضمن آنکه تکنولوژی اینترنت های جایگزین نیز بزودی عرضه خواهد شد و مسائل و مطالب راحت تر و بدون هیچ نگرانی برای ایرانیان انتقال خواهد یافت.
خوشحالم که این روزها نرخ رشد علم و دانش، از نرخ رشد خودکامگی و زور جلو افتاده است.

شروعی با امید به پایان!

سلام میکنم به شما خواننده عزیز

خوشحالم که فرصتی دست داد تا بتونم درددل هامو یه جایی توی این دنیای مجازی بیان کنم و از این راه با تعداد بیشتر و متنوع تری از افراد ارتباط برقرار کنم.

هدفم از تاسیس این وبلاگ ایجاد فرصتی برای بیان نظرات، اندیشه ها و دیدگاه های مختلف هست که با هدف نهایی ایجاد جامعه ای پویا و آگاه در ایران و برای ایرانیان است.
به عبارت دیگر ایجاد جامعه ای که تک تک افراد آن فارغ از هر عقیده و مسلک، آگاهانه آن را انتخاب کرده باشند که بدیهی است صاحبان اندیشه هیچگاه به خود اجازه سرکوب وتوهین به سایر دیدگاه ها و نظرات را نخواهد داد چرا که، گُل اندیشه از ساقه تحمیل و فشار نمی شکفد.

 آرزویم همین آگاهی و دانایی بوده و به امید روزی که همه ما صاحب خبر* شده باشیم.

 با تمام توان سعی خواهم کرد که در این وبلاگ حضور داشته باشم و در جهت بهبود فعالیت منتظر نظرات و راهنمایی های شما خواهم بود.
(خوشحال خواهم شد از دانستن نظرات شما هم در ارتباط با محتوای مطالب و هم در شکل ظاهری وبلاگ)

مطالب ذکر شده در این وبلاگ رو به عنوان آرشیو و نظرات شخصی خودم میدونم و تا جایی که بتونم بی طرفی و احترام به عقاید و نظرات دیگران رو رعایت خواهم کرد.

پاورقی:
*در اینجا صاحب خبر را به معنای دانا و آگاه بکار برده ام.

آغاز

با امید به فردایی بهتر برای تمامی انسانها علی الخصوص ایرانیان اولین پست این وبلاگ را با غزلی از حافظ آغاز می کنم:



ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
                                    تا راهرو نباشی کی راهبر شوی

در مکتب حقایق پیش ادیب عشق 
                                  هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی


 دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
                                      تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی


خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
                                  آنگه رسی بخویش که بی خواب و خور شوی


گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
                                    بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی


یکدم غریق بحر خدا شو گمان مبر
                                   کز آب هفت بحر بیک موی تر شوی


از پای تا سرت همه نور خدا شود
                                   در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی


وجه خدا اگر شودت منظر نظر
                                    زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی


بنیاد هستی چو زیر و زبر شود
                                    در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی


                                 گر در سرت هوای وصالست حافظا


                                    باید که خاک درگه اهل هنر شوی